اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

جنبش اعتراضی در عراق لااقل در مستطیل سبز به خواسته‌ی خود رسیدند، چیزی که ما به آن در خرداد هشتاد و هشت با دست بند سبز نرسیدیم. آن روز در بازی با کره جنوبی مسعود شجاعی تک گل ما را زد و دیروز در بازی با عراق مسعود شجاعی تک اخراجی ما بود. قصه‌ی کاپیتان‌هایی که به موقع از بازی و بازوبند خداحافظی نمی‌کنند برای ما ملت مار گزیده و ولایت مَدار قصه‌ی آشنایی هست. بازی را باخته‌ایم و باید از نیمه‌ی خرداد سالی که در این مملکت کودتا یکصد ساله می‌شود انتظار فرج داشته باشیم.‌ اما این تمام باخت ما نیست، باخت بزرگتر آن‌جاست که رو به قبله‌ شده‌ایم و کی‌روش را صدا می‌زنیم. همان کاری که در نسبت این حکومت با حکومت قبل انجام می‌دهیم. اینگار فرقی ندارد بهمن پنجاه و هفت باشد یا بهمن نود و هفت، انتخاب‌های ما همیشه بدتر از آب درآمده‌اند و ما در انتظار بازگشت اون ور آبی‌ها همیشه گند زده‌ایم. رژیم را تغییر دادیم تا آزادی‌های سیاسی داشته باشیم، حالا آزادی‌های اجتماعی را هم از دست داده‌ایم. سرمربی را تغییر دادیم تا بازی چشم‌نواز داشته باشیم حالا نتیجه را هم از دست داده‌ایم. کمال خواستیم و حالا مال را هم از ما گرفته‌اند، ما مانده‌ایم و یک کاف بزرگ، یک گاف بزرگ. حال چگونه می‌توان با این مردم رنجور از تلاشی رو به سوی نور و نه گذشته‌ای کور سخن گفت؟ آیا باختی بزرگتر از این هم داریم؟ آری، آن گاه که ما در نزد مردم عراق حکم همان انگلیس را داریم در نزد مردم ایران. پیش خود می‌گویند هر بلایی سرمان می‌آید کار کار ایرانی‌هاست و چه بهتر که کار ایرانی‌ها را تمام کنیم! آری خوشا به حالمان که سرانجام هزینه‌ کردن‌های حکومت جواب داد و توانستیم در نبود صدام انقلابمان را صادر کنیم، انقلاب اعتمادسوزی را می‌گویم. حالا شما هی بگو آن حدیث، الجار ثم الدار بود نه الدار ثم الجار، چه فرقی می‌کنه وقتی به مردم هر دو کشور همسایه بی‌اعتمادی نسبت به حکومت ایران، به قدر کافی رسیده است. کاش می‌دانستیم مردم کشور عراق سخت میان حکومت ایران و مردم ایران تفاوت قائل می‌شوند، هم چنان که مردم ایران نیز در تبعیض‌های نژادی و قومیتی داخل کشور از یک مرزی به بعد، میان دیگر مردم ایران و حکومت ایران سخت تفاوت قائل می‌شوند. به هنگام ظلم‌های سنگین تفکیک واژه‌ای فانتزی و شیک خواهد بود. آن که ظلم کرده است و آن که سکوت کرده است باهم سوزانده می‌شوند. این سنگین‌ترین باخت ما خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۴
i protester

آن‌ بامداد که سراب و میانه به لرزه درآمدند آن پنج نفر همه خواب بودند، نمی‌دانم جرم خوابشان چه بود که ابد خوردند؟ شاید اگر خانه‌شان اندکی مقاوم‌تر بود این دنیا یک شبه پنج برابر جمعیتش را از دست نمی‌داد. آخر در قرآن گفته‌اند که اگر کسی نفسی را بکشد مثل آن است که تمام مردم دنیا را کشته است. بسیار خوب، قاتل مگر زمین نیست؟ بروید از زمین شکایت کنید. این جمله را همان کسانی می‌گویند که اگر فلان خودرو، اتوبوس، کشتی، قطار و هواپیما را اندکی مقاوم‌تر ساخته بودند و بر مقاوم بودنش نظارت داشتند، اگر فلان معدن، سد، پاساژ، مدرسه و دانشگاه را اندکی مقاوم‌تر ساخته بودند و بر مقاوم بودنش نظارت داشتند ، اگر فلان نوش دارو و فلش مموری حافظه‌ی جمعی ما را اندکی مقاوم‌تر ساخته بودند و بر مقاوم بودنش نظارت داشتند، اگر بردهای ما را این همه شکننده نساخته بودند ما این همه به مرگ نمی‌باختیم. راستش را بخواهید مشکل ما آن است که نمی‌خواهیم بازار را از دست دهیم حتی اگر به قیمت از دست دادن جان و مال آدم‌ها تمام شود. اصلا آمده‌ایم بازار را از دست بدهیم و روی سر مردم خراب کنیم، بعد از آن که بارمان را بستیم و از این روستا، شهر، کلانشهر و پایتخت مهاجرت کردیم. در جامعه‌ای که هر کس از کارش می‌زند، آن اندک‌ها هر روز به طریقی ما را اندک‌تر می‌کنند بی آن که اندک عقوبتی را تجربه کنند. زلزله می‌آید و مغزمان تکان نمی‌خورد. هنوز زلزله تمام نشده است که آقای رییس‌جمهور پیام می‌دهد، چه نامی بهتر از میانه برای دولت اعتدال؟ و چه نامی شایسته‌تر از سراب برای وعده‌های روحانی؟ حداقلش آن است که نام این دو مثل کرمانشاه بوی شاهنشاه نمی‌دهد. یک هفته از بلای خانمان سوز می‌گذرد، سوز و سرما دارند هر چادری را آتش می‌زنند، تو بگو زود آمده‌اند من می‌گویم دیر آمده‌اند محرم و صفر که تمام شده است، قصه‌ی آتش گرفتن خیمه‌ها رفته است تا سال بعد. بادی که از پایتخت اخراجش کرده‌اند، به این جا پناه آورده است، دم در یکی از چادرها، به ترکی می‌گوید یاخچی سوز؟ تا می‌خواهم برای خودم ترجمه کنم که یعنی خوبین؟ آن سوز انتهایی‌اش مرا بیشتر توی این سوز و سرما می‌سوزاند، چه قدر او را مقاوم ساخته‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۳
i protester

آن گاه که روز شهادت آخرین معصوم شهید شیعیان، شب می‌شود، در صدا و سیما شروع به شادی می‌کنند. گویا خبر مرگ یک پادشاه را به رفیقان گرمابه و گلستان یک ولیعهد داده باشند. بچه بودیم می‌گفتند با ظهور امام زمان همه چیز مجانی می‌شود، آدم‌ها دست در جیب دیگری می‌کنند بی آن که دیگری اعتراض کند. خبر نداشتیم یک بار با ظهور امامی دیگر وعده‌ی آب و برق مجانی داده شده است و شاید راز این همه چابلوسی و لوس‌بازی حکومت برای حکومت پسر زهرا همان خاطره‌ی خوب از بهشت زهراست. و خوبتر از آن انتظار فرجی که از نیمه‌ی خرداد کشیدند و به نایب امام زمان رسیدند. تازه می‌فهمیدیم منظور قرآن از مستضعفان در آیه‌ی پنجم سوره‌ی قصص، بنیاد مستضعفان بوده است و به راستی که ایشان زمین را به ارث می‌برند. اصلا چرا باید به این همه پابوسی قدرت گیر می‌دادیم آن ‌گاه که ایشان برای قدرت سر از پا نمی‌شناختند؟ درد که از یک حدی بگذرد فکر آدم‌ها دیگر کار نمی‌کند منجی را صدا می‌زنند. فرقی نمی‌کند آن آدم‌ها روشنفکر و منجی رضا خان سردار سپه باشد و یا آن آدم‌ها توده‌ی مردم و منجی روح خدا در تبعید و یا اصلا آن آدم‌ها اپوزوسیون اون ور آب و منجی ترامپ دلال. تصویری که از ظهور ارائه می‌شود خدایی عقده‌ای می‌باشد که تا بیداد همه جا را فرا نگیرد و سوخت کوره‌های آدم‌سوزی تمام نشود به داد مردم دنیا نمی‌رسد تا مثلا همه اعتراف کنند که خدا ایشان را نجات داده و جانکاه‌ تر این که تشخیص جان به لب رسیدن مردم هم با خود خداست. نه رفیق جان، آن که آدمی را با عقل آفریده هیچ گاه دستور به تعطیلی عقول نمی‌دهد، آن گاه که عقل من و تو با تلاش جانکاه به این جمله برسد که هر آن چه برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند همه‌ی ما منجی و مَهدی خویش شده‌ایم. آری تنها یک مَهدی می‌تواند برای ما دوست‌داشتنی و زنده باقی بماند، مَهدی‌ای که برای ما دلیل عقلی می‌آورد نه دلیل نقلی. مَهدی‌ای که مثل ما بشر باشد و نان از عمل خویش بخورد، نه بشیر حکومت گل و بلبل باشد و پول محبوبیت و معصومیتش را بخورد. مَهدی‌ای که فرزند زمان خویش باشد نه صاحب‌الزمان. مَهدی‌ای که سر سربلند می‌خواهد حتی اگر آن سر سرخورده باشد نه سر سرکوب شده حتی اگر آن سر سرسپرده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۲
i protester

سرتان را دهانه‌ی آتشفشان ذهن من نیاورید، توی صورتتان می‌پاشد، لابد خبر دارید با اسیدپاش‌ها کاری ندارند. جمجمه‌ام را گذاشته‌ام سر طاقچه تا باد بخورد، تا از سوراخ کاسه‌ی چشمانم باد کله‌ی پر بادم خالی شود. خبر دارید چرا هر چه آبش می‌دهم یک گل هم نمی‌دهد؟ حتی همان یک گلی را که می‌گویند با آن بهار نمی‌شود. روح آدمی را که گاز می‌گیرند جایش باقی نمی‌ماند چگونه می‌خواهید دیه‌اش را بگیرید؟ چگونه به بی‌عدالتی اعتراض داریم آن‌گاه که در این خانه‌ی پدری، عدل علیل لامپ‌های اضافی، دوربین‌ها و چراغ‌های سینما را برای برق‌رسانی به همه خاموش می‌کند؟ عدلی که با خشونت و چرخه‌ی خشونت کاری ندارد با فیلم خشونت و فیلم‌بردار خشونت مشکل دارد. آب پاکی را روی دستانتان بریزم حتی شرابخواری هم نمی‌تواند دردی از ما را بشورد، او تنها شورش دردهای ما را داخل اسب تراوا می‌کند. ما از یکدیگر می‌ترسیم، از دگراندیش، از دگرباش، از چند لحظه فکر کردن به دیگری، به جای دیگری، به حق دیگری. چها‌ر راه بی‌عدالتی همه‌ی ما را عصبی، بزدل و عقده‌ای کرده است. بی‌حساب‌ترین دو دو تای دنیا چهار گروه را پدید آورده است. نخست آن که حق دارد و با بی‌عدالتی نرسیده است، او از هر فرصتی استفاده می‌کند تا همه را از این بی‌عدالتی باخبر کند اما بی‌تفاوتیِ جامعه هم‌چون منجنیقی او را به بیرون جامعه پرتاب ‌کند. دوم آن که حق دارد و با بی‌عدالتی رسیده است، او در نگاه مردم‌ متهم می‌ماند که لیاقت نداشت و بی‌عدالتی عامل رسیدنش بود. سوم آن که حق ندارد و با بی‌عدالتی نرسیده است، او در توهم این می‌ماند که لیاقت داشت و بی‌عدالتی عامل نرسیدنش بود و آخر آن که حق ندارد و با بی‌عدالتی رسیده است، او دست‌بوس و جیره‌خوار مقام معظم بی‌عدالتی می‌ماند. این که حرف‌هایمان زود عوض می‌شود شاید ناشی از عوض شدن گروهمان باشد. روزی نمادپرست و روزی نمادستیز هستیم. روزی با دست‌بند سبز به هنرمند گیر می‌دهیم که چرا در مراسم تنفیذ زور شرکت کرده‌ است و روزی از هنرمند دفاع می‌کنیم که او در مراسم تنفیذ زر عابر پیاده‌ای بیش نبوده است. با تزویر خویش گمان می‌کنیم که اگر پدر، همراه ما گفت تفنگت را زمین بگذار ما هم می‌توانیم همراه پسر بگوییم قلمت را زمین بگذار. برای ما سخن حق مهم نیست مهم حق سخن گفتن ماست. ما میان روزهای تاریخ هم تبعیض قایل می‌شویم، حتی سبز هم باشیم بدمان نمی‌آید بیست و دوم بهمن هشتاد و هشت تا بیست و پنجم بهمن هشتاد و نه از تقویم‌ها پاک شود تا اگر کسی هم پیدا شد و تاریخ خواند از ما نپرسد چرا سر و کله‌ی یک جنبش می‌بایست بعد از یک سال آن هم به بهانه‌ی بهار دیگران سبز شود؟ هم چنان که حکومت هم بدش نمی‌آید سه و چهار سال از تقویم‌ها پاک شود و بهار عربیِ شام با پیام سال نو ابوبکر بغدادی آغاز شود. راهنمای راست بزنی دلسوزان عدالتخواه ایران و همایون شجریان را می‌سوزانی و با راهنمای چپ رفیقان آزادی‌خواه معترضت را می‌زنی. اگر کسی به بی‌عدالتی در مورد حقوق زنان برای ورود به ورزشگاه اعتراض کند می‌گوییم نه قبول نیست باید به حقوق کارگران زن اعتراض می‌کردی. اگر کسی به ایران مال گیر دهد می‌گوییم چه کسی گفته ایران بدون تلاش و مالیات، مال همه‌ی ایرانیان باشد؟ وقتی ما هنوز نفهمیده‌ایم عدالت یعنی هر چیزی سر جای خویش قرار بگیرد، چگونه می‌توانیم به پایین کشیدن شلوار عطاران و بالا کشیدن پیراهن ترابی گیر دهیم؟ چگونه سهمیه‌بندی‌ها را بی‌عدالتی می‌دانیم آن‌گاه که در فکر خویش برای هر میر و مرادی، هر رهبر و راهنمایی، هر نادر و ذات همایونی سهمیه‌ای قایل شده‌ایم که عدالت را با او بسنجیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۲
i protester

اینگار دارند دستانش را از مثبت و منفی بی‌نهایت می‌کِشند و سرش در همان مبدا، صفر باقی می‌ماند، نام این مکان وسط، نام این زمان قرون وسطی، نام این میانه خاورمیانه است. عمود منصف مردمان خویش. محور تقارنی به قامت محور زمان، گذشته و آینده‌ای یکسان، مو به مو، نقطه به نقطه، خط به خط. این جا برای زنگِ تاریخِ دانش‌آموزان، نیروهای جدید استخدام کرده‌اند، حمله‌ی مغول و تیمور لنگ را جلوی چشمانشان آورده‌اند. این جا بهشت زیر پای مادران، گویا برای همین با وعده‌ی بهشت لشگرکشی می‌کنند. این‌جا هر روز اذان و الله اکبر بر گلدسته‌ها، اما گویا خدایشان بزرگتر از آن است که ارتفاع کم کند. این‌جا می‌گویند صلوات از جنس درود است اما با موشک صلوات می‌فرستند. این‌جا هر روز ظهرِ عاشورا، سایه‌ی پدر و مادرها کوتاهِ کوتاه. این‌جا خون نام یک حمام عمومیست که برایت نوبت گرفته‌اند، هیچ کس توی صف نمی‌زند، عجله‌ای ندارند همه تعطیلند. این‌جا آدم می‌کشند تا آدم کشته نشود، نسل‌کشی می‌کنند تا گونه‌ی سلطان جنگل منقرض نشود. این‌جا طلای سیاه لباس‌ها را سیاه کرده است، با پرورش سگ‌ها در اقصی نقاط بدنت گازرسانی کرده‌اند. این‌جا دین من، نژاد من، جنس من، وطن من درست می‌گوید، یک تُن اَن توی سر من خالی کرده‌اند. این جا رقص هم بوی غم می‌دهد، رقص کودکان کار پشت چراغی که کانون قدرت قرمز کرده است، رقص شمشیر‌های هار از پس چراغی که قانون ابرقدرت سبز کرده‌ است. این‌جا از رسانه‌ها می‌خواهند چشم‌های اسفندیار خویش را ببندند تا زنده بمانند، تا آب از سر بگذرد. این جا کلمات هم خود را فروخته‌اند، چشمه‌های صلح از زبان اردوغان، آروغ‌زنان از وسط شهرها بیرون زده‌اند. این‌جا سرچشمه خراب است به خاک روی سر ما گیر می‌دهند، آخر سرمان را که زیر آب کنند، آبشان گِل می‌شود. این‌جا ماهیگیرانِ آب گل‌آلود به دنبال گوشت سفید نیستند به ما جعبه‌ی جادو می‌دهند و از ما جعبه‌ی سیاه می‌گیرند. این‌جا مردمش روی نفت، گاز و ثروت دنیا خوابیده‌اند اما شتر فقر و تنگ‌دستی را تا آخرت درب خانه‌ی هر کسی خوابانده‌اند. این‌جا به قوم کربلا رفته هیچ نگفته‌اند راس ‌الحسین در شام جا مانده است، این اربعین یک نفر ندید فکر حسین پیش مردم کرد سوریه مانده است. این نام خاورمیانه را پدر و مادرمان برایمان انتخاب نکرده‌اند، از اروپا برای زیارت چاه‌های نفت آمده بودند، بعد از خواندن اذان در گوش ما و گذاشتن پنبه در گوش حاکمان، ما را با این همه تندروی به کنایه میانه صدا زدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۱
i protester

نجف، پاریس، تهران نه! این بار پاریس، نجف، تهران. از قضا با همان نام روح الله، قرار است این بار هم او را به بهشت زهرا ببرند. ملتی نیست که به پشتیبانی ایشان توی دهن دولت بزند، دارند توی دهنش می‌زنند. همان دهانی که اگر آگاهی هم می‌داد همراه با بدزبانی بود. مردمی که یک عمر راست‌هایشان دروغ از آب درآمده بود چاره‌ای نداشتند جز آن که به امید راست از آب درآمدن به دروغ‌ها اعتماد کنند. همه خسته‌ایم آن قدر که به آدم‌ربایی مغناطیس اربعین گیر نمی‌دهیم، ما تشنگان پشت پرده، تجاوز به حقوق را نمی‌فهمیم، ما اصلا برای تجاوز حقوق می‌گیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۰
i protester

از اردیبهشت سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج که مراجع استعمال تنباکو را در ورزشگاه‌ برای خانم‌ها حرام اعلام کردند سیزده سال طول کشید تا ما درست متوجه شویم که منظورشان حرام بودن ورزشگاه برای خانم‌ها نبوده است. آیا یک نفر نیست که بگوید خدا ورزشگاه را آزاد کرد؟ شاید این یکی خرمشهر نبوده است و چوب خدا آزاد کرده است؟ و یا احیانا چماق فیفا جان و جانی اینفانتینو. اصلاح‌طلبان ذوق زده می‌گویند دیدید تلاش‌های ما نتیجه داد؟ این ما بودیم که ضحاک را به خوردن یک سَر، یک سحر قانع کردیم، آی مردم! هند جگرخوار دیگر با جگرگوشه‌هایتان کاری ندارد، فتح مکه مبارکتان باد. رییس جمهور هم هاله‌ی نور نیست که این پیروزی به پای خرافات نوشته شود، روحانیِ سالم متشکریم‌ که در این مدتِ کم تا قبل از اربعینِ سحر، زیرساخت‌ها را برای دیوار کشیدن در پیاده‌رو ورزشگاه آماده کردی. خدا را شکر تکرارها جواب داد و پاستور نه بوی محمود می‌دهد نه بوی چنارمحمودی‌، رییس رییس دفترش، هم‌ توسعه یافته است، هم‌دروغ نمی‌گوید، هم مالیاتش را انکار نمی‌کند و هم اچ‌آی‌وی نمی‌گیرد. یک وقت پیش خودتان فکر نکنید که چگونه با این همه مکیدن خون مردم، کسی از حکومت ایدز نمی‌گیرد؟ آخر مکیدن که راه انتقال نیست و اگر نه جواب آزمایش این انسان‌های مثبت مثل خودشان مثبت می‌بود. اما تا دلتان بخواهد جنس زن با ایدز رابطه دارد، مگر خبر ندارید؟ سیستم ایمنی بدن زنان بلد نیست درست از خودش محافظت کند برای همین است که دور زنان فنس می‌کشند تا در هوای آزادی نفس بکشند. می‌بینی برگشته‌ایم به سال‌های دفاع مقدس؟ یک نفر روی مین می‌رود، بدنش آتش می‌گیرد، جان می‌دهد، یک راه باز می‌شود، اما فرماندهان زنده می‌مانند تا آن راه را افتتاح کنند و بگویند هشت سال جنگیدیم تا ناموسمان آزادی داشته باشد. باور کن تلخ است که این همه سال با پس و پیش کردن زندگی به پیش‌مرگه‌‌ی خویش امید تمام آزادی را داده باشی و آن گاه ندانی تا چند لحظه‌ی بعد ماشه می‌چکانند یا قطره‌ا‌ی آزادی از قطره‌چکان؟ همان یک قطره‌ای که می‌خواهند تو را در برابر بیماریِ آزادی‌خواهی واکسینه کند. گفته‌اند در ورزشگاه آزادی شعر سعدی نخوانید مثلا نگویید بنی‌آدم اعضای یکدیگرند، مهم ‌عضو فیفا یا ناتو بودن است، هزاران کرد و دختر هم که بمیرند و آتش بگیرند، مهم آن است که نظر آمریکا و فیفا از ما برنگردد. اصلا کدام بنی‌؟ پسران که به ورزشگاه نیامدند، در نگاه بنی‌آدم ، اعضای بنی‌آدم به ورزشگاه آمدند، ناموس بنی‌آدم، با اجازه‌ی بنی‌آدم. ببین نیامده‌ام که شادی‌ات را خراب کنم، که اگر هم بخواهم قدرتش را ندارم. شادی تو آن جاست که بعد از چهل سال هنوز با تمام ظرفیتت می‌آیی، نه اجازه می‌دهی به لجنت بکشند و نه جن‌زده می‌شوی چه چکمه‌های رضا خان اسلامی باشد چه سرنیزه‌های  آتاتورک جان اسلامی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۵
i protester

سلام بر"هی اللطیف" من که دامنش را دستان "ید الله فوق ایدیهم" خدا آن چنان بالا گرفته است که به هیچ خاکی نیالوده است و فکرش را آن چنان روشن کرده است که از هیچ خاکی انتظار معجزه ندارد. نگاه شیء‌انگاری فقه تو را جنس لطیف می‌خواند و چه می‌فهمد که در عرفان به خود تو خود لطیف می‌گویند؟ ای صاحب‌الزمان من، من هنوز نمی‌دانم چرا وقتی یک سال از عمر آدمی کم می‌شود جشن می‌گیرند و می‌گویند تولدت مبارک؟ اما تو را چه به این رفت و آمد‌های اجباری ای فاتح جنگ‌های جبر و اختیار. تو سیزده را هم از آن نحسی نجات داده‌ای ای روز طبیعت تقویم‌های پاییزی. ای آن که اول مهرت حول حالنای مَن الی احسن الحال است و آخر مهرت قیامتی بدون شَمس و قمر. باور کن این نخستین باریست که دارم توی این دنیا زندگی می‌کنم، بر من تمام بلد نبودن‌هایم را ببخش.  اگر زود از کوره در می‌روم گمانم آن است که پخته شدم و اگر چینی بر جبین می‌آورم به خاطر آن است که چشمانم درست ندیده است و اگر گوشت تلخ و یخ زده‌ام همه‌اش تقصیر این گوشت‌های وارداتیست. بخند ای شیرین شیرین من که اگر شیرین فرهاد هم به کوه می‌آمد دوستی خاله خرسه‌ی فرهاد گل می‌کرد، اصلا خودش را گم می‌کرد و تیشه‌ی او هم مثل این قلم نتراشیده به هیچ دردی نمی‌خورد. فاطمه جانم این پسر بی‌استعداد خیلی وقت است که یاد گرفته منتظر گذشت روزگار تلخ‌تر از زهر نباشد، اما چگونه در شرایط نابرابر تو را به صبر فراخوانم؟ آن گاه که من چون تویی را دارم و تو چون منی را داری. می‌بینی این نیروی گریز از عدالتِ زمین، تمام فمینیست‌ها را سرخورده و زمین‌گیر کرده است‌. با این همه طاقت بیار رفیق، در یکی از همین جشن تولد‌ها دنیا جای بهتری خواهد شد، آن قدر که قدرت را بداند و برای بازار داغی دو روز دنیا دلم را نسوزاند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۳
i protester

عجیب ترکیب واژه‌ای هست این لاغر مردنی یعنی اگر به درد دعوا کردن نمی‌خوری، برو بمیر. لاغر بودن که از یک حدی بیشتر توی چشم بزند می‌گویند حتما چیزی زده‌ای، دست به جایی زده‌ای‌. این را همان مردمی می‌گویند که برای رژیم لاغری له‌له می‌زنند اما چه سود که نوبت سرزنش ما آسمان بی با باریده بود و از سرکنگبین انگِ صفرا فزودنش به ما چسبیده بود. می‌گویند عمرت تمام شد، توی این بخور بخور، تو هم بخور. تابوت به این سبکی خجالت دارد، برای زمین افت دارد، یک روز نشده پَسَت می‌دهد، تُفَت می‌کند. اما نه، به لاغری نیست، چاق هم که باشی این دم و دستگاه تیکه‌پراکنی کارچاق‌کن‌های مخصوص خودش را دارد. می‌خواهند کاری کنند که تمام فکر و ذهنت مشغول وزنت باشد. اما به وزن هم نیست، شاخص بی‌ام‌آی هم قربان صدقه‌ات برود، این حس رضایت را از توی دماغت، از توی تَنَت در می‌آورند. می‌گویند لب و لوچه‌ات آویزان است مثل مسیح به صلیب کشیده شده. چشمانت لوچ است و زبان بدنت لوس، گوش‌هایت با آن همه فیس و افاده به روح داروین سلام می‌کند و ابروهایت به کنترل بیِِ برنامه‌های آفیس. می‌خواهند کاری کنند که بگویی این جا که من ایستاده‌ام گرمترین نقطه‌ی جهان است که چون منی دارد آتش می‌گیرد و سردترین نقطه‌ی جهان که چون منی چنین افسرده است. اما ای کاش تصویری که از تن تو ساخته‌اند بدهی دستشان و حق تکثیر را برایشان محفوظ نگاه داری‌. تو کارهای مهم‌تری داری، مهم‌تر از شرکت در مراسم سوم، هفتم و چهلم آن تصویرها. صد و بیست سال دیگر کسی به فکر استخوان‌های پوسیده‌ی تو نیست اما افکار پوسیده‌ی تو می‌تواند هم چنان اراده‌هایی را بشکند و استخوان‌هایی را خرد کند تنها به خاطر هیچ به توان هیچ. خودت که باشی سرانجام روزی لاغر مردنی بودن، چاق بودن، لب‌های آویزان، ریش بلند، نیش باز، کچل بودن، گیس بریده مد می‌شود، بی آن که همین هم برایت مهم باشد، تو کارهای مهم‌تری داری‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۲
i protester

نمی‌دانم رییس دولت تدبیر و امید، این همه امید را از کجا آورده است که می‌خواهد ائتلاف امید هم راه بیندازد، به گمانم این امید‌های مردم است که جمع شده و روی دستش باد کرده است‌. آقای روحانی دقیقا به کدام یک از دردهای ما می‌خندی؟ به دریوزگی یوزها یا به غلام شدن غلامرضاها؟ از گلریزان تختی برای مرهم گذاشتن بر درد زلزله‌زدگان به گلریزان تتلو برای کامنت گذاشتن رسیده‌ایم، بفرمایید دهانتان را با این شیرین عقلی شیرین کنید. راستی این شما نبودید که پشت آمبولانس امید توی ترافیک دروغ‌ها خودتان را به زور جا دادید تا زودتر به پاستور برسید؟ آقای روحانی ای کاش این همه که برای دیدن نخست‌وزیر انگلستان ذوق می‌کنید ذوق دیدار با آخرین نخست‌وزیر ایران را می‌داشتید. آن آذر هزار و سیصد و هشتاد و سه که رییس جمهور ایران فهمیده بود ایران برای همه ایرانیان نیست و اگر خیلی هنر کند عبای شکلاتی‌اش زیر آفتاب ولایت آب نشود و دهان عده‌ای از قِبَل آن شیرین بماند، شما آقای روحانی نماینده‌ی آفتاب یا همان سایه بالا سر در شورای عالی امنیت ملی بودید، دبیر هم بودید، نه دبیر حق‌التدریسی زندانی شده در روز معلم، دبیر همان شورای عالی امنیت ملی. اما آن زمان هنوز قد شما اندازه‌ی نخست وزیر بریتانیا نبود، شما که خود را جای وزیر امور خارجه‌ی ایران جا زده بودید در مذاکرات هسته‌ای رو به روی جک استراو  می‌خندیدید.‌ یادتان هست آقای خاتمی روز دانشجوی همان پاییز به تلافی تمام ترسیدن‌هایش ما را از بعد از خودش می‌ترساند و می‌گفت کاری نکنید بگم از سالن بیرونتان کنند؟ ما فکرش را هم نمی‌کردیم روزی آن قدر بیرونمان کنند که رییس جمهورمان نتواند از سازمان ملل بیرون برود و دانشجوهایمان آن قدر داخل شوند که دیوارهای زندان را بیشتر از دیوارهای دانشگاه دیده باشند. آقای روحانی شاید به این می‌خندی که ما ایرانیان همیشه احترام بزرگترها، سالمندان، استعمارگران پیر را بیشتر نگاه داشته‌ایم، چه آن زمان که در مشروطیت به سفارت انگلستان پناه بردیم و چه بعد از انقلاب که تنها سفارت امریکا را به بهانه‌ی کودتای انگلیسی-امریکایی سال سی و دو اشغال کردیم. و شاید به این می‌خندی که ما هر انقلاب، اعتراض و جنبشی را کار انگلیسی‌ها می‌دانیم، اینگار ما ایرانیان انقلابی و ضدانقلابی عرضه‌ی انجام هیچ کاری را نداریم. آقای روحانی حق داری به این مردم تحت فشار بخندی، آن‌ها مثل شما آن قدر قوی نبوده‌اند که همزمان با کار در ایران، در انگلستان تحصیل کرده باشند. اما حق نداری به کودکان کار بخندی، آن‌ها چه بسا از میان آشغال‌ها و زباله‌ها به دنبال یک رییس‌جمهور راستگو باشند، باور کن آخرین انتظار ایشان از شما انگلیسی صحبت کردن است، اگر بفهمید، اگر بتوانید. آقای روحانی شناسنامه‌ها به خاطر شما از گاوصندوق‌ها بیرون نیامدند تا شما ایشان را گاو بپنداری، این مردم تنها با آخرین فشنگشان، با انگشتشان آخرین تیر هوایی را زدند. جناب رییس جمهور! تاریخ فراوان از این خنده‌ها دیده است؛ آن گاه که محمد رضا شاه و کارتر جام‌های شامپاین فرانسوی خویش را به هم می‌زدند، هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد شاهنشاه یک سال بعد آخرین قدم‌هایشان را در کاخ نیاوران بزنند. این مردم رنج‌دیده که گلستان هم برایشان بوی عهدنامه و شکست می‌دهد فریب چهار حرف امید را نمی‌خورند، آن‌ها باز هم روی زمین کاری می‌کنند که شما در سپهر سیاست پیامشان را بشنوید، اگر چه دوشادوش ناامیدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۳
i protester