امنیت برای آیتالله، الههها فی امان الله
"مشترک مورد نظر در شبکه، موجود نمیباشد." آخر چگونه هست با این همه زندگی نکردن، این همه میمیریم؟ حتما اشتباهی رخ داده، شاید که نیمرخی، ما را به اشتباه انداخته است، نباید این همه ماهرخ به این زودی، پَر پَر شوند. اینگار که ابراهیم را دختری باشد و این بار، قربانی شدن او، برای هیچ خدایی مهم نباشد. و هاجر را چشمهی زمزمِ دلهرهای که سرانجامش فرو ریختن دل و ایمان، این بار نه شیطان، که خود خدا را سنگ زدن، تمامِ حج باشد.
میدان آزادی، سوار شده باشی به مقصد اسلامشهر و جسدت در بیابان رها شده باشد، چه داستان آشنایی، تو گویی داریم دربارهی وطنمان، ایران، پس از وعدهی آزادی پنجاه و هفت، سخن میرانیم. میبینی هر روز از نازِ نازنینها، تنها تلخی همین جناسِ ناتمام، یک جنازه باقی میماند.
تو گویی زن را از مردِ دو پای ایرانی، نه توی دست در امان باشد نه میان دو پا، نه خاورمیانه نه خاور دور. اینگار که هنرِ نر بودن نزد ایرانیان هست و بس. آن قدر اهل حساب و کتاب، که میداند اگر دخترش را سر ببرد، آب از آب، تکان نمیخورد و اگر دختری را سر ببرد، پدر او، برای کشیدن چهار پایهی اعدام، نخست، میبایست معادل دیهی پنجاه شتر، کارت بکشد. و یا اصلا مثل آن شهردار اصلاحطلب، شتر دیدی، ندیدی، ذرهای، استرس نکشد. آیا یک پدر و مادر توی سرزمینِ مادری خویش، باید، این همه، عذاب بکشند؟ جگر گوشهای، گوشهی قبرستان، زیر خاک، خاکی بر سر، چه تلاش طاقتفرسایی که درست بهشت(زهرا) را زیر پای مادرانِ ایستاده بر لب گور، بنا کردهاند. نگاه کن با ولی فقیه، کار میهنی که پوریای ولیاش به خاطر مادر رقیب، زمین میخورد، به کجا کشیده است که دختر هممیهن و بیگانه، زمین میزند، کارد میزند، روی زمین، توی زمین، فرو میکند.
دختری که اهل کار و پیکار بوده است، برای همیشه بیکار شده است. آفرین به این همه کار آفرینی، چه زود به مقصد رسیدهایم، به اسلام شهر، به مدینهالنبی؛ صدای ضبط، الههی ناز را خاموش کنید. شهر را چراغانی کنید. از چند روز قبل از جشن چند کیلومتری نیمهی شعبان و داستان لپتاپ دانشجوی دانشگاه تهران، تا چند روز قبل از جشن چند کیلومتری عید غدیر و داستان گوشی الههی اطراف تهران، چه راهبندانی، راه انداختهاند، دختر و پسر، در پوست خود نمیگنجند، استخوان شدهاند در خاک وطن، جدا از هم، با رعایت موازین شرعی، با حجاب کاملِ کفن، بدونِ ترسِ اسلامِ ناب از انقلاب، که انقلابها همه داخل شلوارها، تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم، رخ خواهند داد. در بلندگوهای رسمی اعلام میکنند که بترسید بترسید ولو از یک همشاگردی سلام. حالا به ما حق میدهید که گفته بودیم میان زن و مرد، دیوار بکشند، میان من و شمای اهریمن.
چه تنها منی، زنی، مردی، مردمانی، درست وسط بیابان؛ هر دو از بوق سگ تا خروسخوان دنبال کار و یک لقمه نان، اما تصویرِ پردهی نمایش حکومت مکار: یکی خلاصه به داشتن آن چیزِ دگر و دیگری متهم به بردن هوش و حواس از آزارگر، یکی بدون حیاط خلوت، یکی بدون حیا در جلوت. هر دو پیرهن پاره نزد گرگِ فقر، خشم، درد، عقدهی یک زندگی بدون مرگ، اما شبکهی نمایشِ وسط حال: زلیخا و پیرهن پارهی یوسفِ پیامبر. این همه برای قُرقِ خیابان به دست اهریمن، دعا سفارش دادهاند برای یافتن پیرهنِ هممیهن. الههها همه فی امان الله، امنیت تنها برای آیتالله. باید که زنان از جامعه، به زیر کشیده شوند و مردان برای آن زیر، نقشه بکشند. تاکسی بانوان، پارک بانوان، دانشگاه بانوان، همه با غیرت. جامعه بدون زن، بدون مرد، بدون آشوب در تن، بدون انقلاب در وطن، بدون یک من در بهمن توده، بدون یک ما برآمده از دو تا منِ سرخورده.
#الهه_حسین_نژاد