لاغر مردنی
عجیب ترکیب واژهای هست این لاغر مردنی یعنی اگر به درد دعوا کردن نمیخوری، برو بمیر. لاغر بودن که از یک حدی بیشتر توی چشم بزند میگویند حتما چیزی زدهای، دست به جایی زدهای. این را همان مردمی میگویند که برای رژیم لاغری لهله میزنند اما چه سود که نوبت سرزنش ما آسمان بی با باریده بود و از سرکنگبین انگِ صفرا فزودنش به ما چسبیده بود. میگویند عمرت تمام شد، توی این بخور بخور، تو هم بخور. تابوت به این سبکی خجالت دارد، برای زمین افت دارد، یک روز نشده پَسَت میدهد، تُفَت میکند. اما نه، به لاغری نیست، چاق هم که باشی این دم و دستگاه تیکهپراکنی کارچاقکنهای مخصوص خودش را دارد. میخواهند کاری کنند که تمام فکر و ذهنت مشغول وزنت باشد. اما به وزن هم نیست، شاخص بیامآی هم قربان صدقهات برود، این حس رضایت را از توی دماغت، از توی تَنَت در میآورند. میگویند لب و لوچهات آویزان است مثل مسیح به صلیب کشیده شده. چشمانت لوچ است و زبان بدنت لوس، گوشهایت با آن همه فیس و افاده به روح داروین سلام میکند و ابروهایت به کنترل بیِِ برنامههای آفیس. میخواهند کاری کنند که بگویی این جا که من ایستادهام گرمترین نقطهی جهان است که چون منی دارد آتش میگیرد و سردترین نقطهی جهان که چون منی چنین افسرده است. اما ای کاش تصویری که از تن تو ساختهاند بدهی دستشان و حق تکثیر را برایشان محفوظ نگاه داری. تو کارهای مهمتری داری، مهمتر از شرکت در مراسم سوم، هفتم و چهلم آن تصویرها. صد و بیست سال دیگر کسی به فکر استخوانهای پوسیدهی تو نیست اما افکار پوسیدهی تو میتواند هم چنان ارادههایی را بشکند و استخوانهایی را خرد کند تنها به خاطر هیچ به توان هیچ. خودت که باشی سرانجام روزی لاغر مردنی بودن، چاق بودن، لبهای آویزان، ریش بلند، نیش باز، کچل بودن، گیس بریده مد میشود، بی آن که همین هم برایت مهم باشد، تو کارهای مهمتری داری.