هی اللطیف
سلام بر"هی اللطیف" من که دامنش را دستان "ید الله فوق ایدیهم" خدا آن چنان بالا گرفته است که به هیچ خاکی نیالوده است و فکرش را آن چنان روشن کرده است که از هیچ خاکی انتظار معجزه ندارد. نگاه شیءانگاری فقه تو را جنس لطیف میخواند و چه میفهمد که در عرفان به خود تو خود لطیف میگویند؟ ای صاحبالزمان من، من هنوز نمیدانم چرا وقتی یک سال از عمر آدمی کم میشود جشن میگیرند و میگویند تولدت مبارک؟ اما تو را چه به این رفت و آمدهای اجباری ای فاتح جنگهای جبر و اختیار. تو سیزده را هم از آن نحسی نجات دادهای ای روز طبیعت تقویمهای پاییزی. ای آن که اول مهرت حول حالنای مَن الی احسن الحال است و آخر مهرت قیامتی بدون شَمس و قمر. باور کن این نخستین باریست که دارم توی این دنیا زندگی میکنم، بر من تمام بلد نبودنهایم را ببخش. اگر زود از کوره در میروم گمانم آن است که پخته شدم و اگر چینی بر جبین میآورم به خاطر آن است که چشمانم درست ندیده است و اگر گوشت تلخ و یخ زدهام همهاش تقصیر این گوشتهای وارداتیست. بخند ای شیرین شیرین من که اگر شیرین فرهاد هم به کوه میآمد دوستی خاله خرسهی فرهاد گل میکرد، اصلا خودش را گم میکرد و تیشهی او هم مثل این قلم نتراشیده به هیچ دردی نمیخورد. فاطمه جانم این پسر بیاستعداد خیلی وقت است که یاد گرفته منتظر گذشت روزگار تلختر از زهر نباشد، اما چگونه در شرایط نابرابر تو را به صبر فراخوانم؟ آن گاه که من چون تویی را دارم و تو چون منی را داری. میبینی این نیروی گریز از عدالتِ زمین، تمام فمینیستها را سرخورده و زمینگیر کرده است. با این همه طاقت بیار رفیق، در یکی از همین جشن تولدها دنیا جای بهتری خواهد شد، آن قدر که قدرت را بداند و برای بازار داغی دو روز دنیا دلم را نسوزاند.