زمین سوخته، سرزمین سپوخته
مام وطن را پدری لات باشد که مدام به او تجاوز کند. گنده لات محله، نسخه بپیچد که اگر من به تو تجاوز کنم، او که اهل شرع هست و نگاه داشتن عده، از تجاوز به تو چشمپوشی میکند. از چشمش خواهی افتاد، او خود، خواهد افتاد. حالا هممحلهایهای قدیم، سرزنشت میکنند که چرا به وقت تجاوز گنده لات، همراه او، از خانهات بیرون نیامدی که از شر تجاوزِ لات، آسوده شوی. عدهای به آنان میگویند وطنفروش، عدهای به من میگویند تنفروش. همه برای خودشان لاتی هستند، منتها اندکی گنده.
یاد توقفهای ماشینهایی که دارند پس از آغاز جنگِ بینالمللِ دوم، از پاریس فرار میکنند، یاد توقف ماشین زندگی، یاد مرگ بر این زندگی که این همه مرگ از سر و رویش، از آسمان و زمینش میبارد. تو گویی بزرگترین دستاورد ما بعد از سال هشتاد و هشت، این باشد که هنوز دستانمان بیرون از گور باشد. آن همه انشاءاللهِ حکومت الله که همه چیز درست میشود جای خدا را به اگر خدایی باشد، داده است.
پایانِ بازترین فیلمِ تاریخ ایران رخ داده است، یک سرگردانی بدون سرنگونی.
امام حسینی که قرار بود شب عاشورا به هر کس، قصد رفتن دارد مرخصی تشویقی بدهد، خود به مرخصی رفته است. حتی علیحضرت، به سان نوروز، به خراسان هم نرفته است که سخن راند آمدهام ای شاه، پناهم بده.
میگویند شاهنامه نخواندهاید؟ پروژهی نفوذِ افراسیاب، از شرق، آب خورده است. گمان بردهاند پایتخت، اصفهان و شاه محمود افغان قصد سرنگونی نظام داشته است، همیشه همین قدر عقبمانده در خواندن تاریخ، به جان آدمها افتادهاند. از آن سوی آب نیز، اعتراضی نمیبینی که اگر کشتن همسایهی دانشمند هستهای مجاز هست به طریق اولی، زجر کش کردن همسایهی افغانی مجازتر. بیچاره گربهی ایران که نماد ایمانش، سوراخ موش و حجاب چشمان افراسیاب شد. میبینی عاقبت آن همه پنهان کاری از چشم رسانه، مردم و خبرنگار، این پنهان شدن و آن زخم کاریِ نفوذ آشکار، ندیدن و دیده نشدن شد. به راستی که چه امام زمانی، آفتابی که آفتابی نمیشود. آن هم بعد از این همه آفتابسوختگی و سوختن ایران زمین، سپوختن این سرزمین.