دولت تدبیر و امید
نمیدانم رییس دولت تدبیر و امید، این همه امید را از کجا آورده است که میخواهد ائتلاف امید هم راه بیندازد، به گمانم این امیدهای مردم است که جمع شده و روی دستش باد کرده است. آقای روحانی دقیقا به کدام یک از دردهای ما میخندی؟ به دریوزگی یوزها یا به غلام شدن غلامرضاها؟ از گلریزان تختی برای مرهم گذاشتن بر درد زلزلهزدگان به گلریزان تتلو برای کامنت گذاشتن رسیدهایم، بفرمایید دهانتان را با این شیرین عقلی شیرین کنید. راستی این شما نبودید که پشت آمبولانس امید توی ترافیک دروغها خودتان را به زور جا دادید تا زودتر به پاستور برسید؟ آقای روحانی ای کاش این همه که برای دیدن نخستوزیر انگلستان ذوق میکنید ذوق دیدار با آخرین نخستوزیر ایران را میداشتید. آن آذر هزار و سیصد و هشتاد و سه که رییس جمهور ایران فهمیده بود ایران برای همه ایرانیان نیست و اگر خیلی هنر کند عبای شکلاتیاش زیر آفتاب ولایت آب نشود و دهان عدهای از قِبَل آن شیرین بماند، شما آقای روحانی نمایندهی آفتاب یا همان سایه بالا سر در شورای عالی امنیت ملی بودید، دبیر هم بودید، نه دبیر حقالتدریسی زندانی شده در روز معلم، دبیر همان شورای عالی امنیت ملی. اما آن زمان هنوز قد شما اندازهی نخست وزیر بریتانیا نبود، شما که خود را جای وزیر امور خارجهی ایران جا زده بودید در مذاکرات هستهای رو به روی جک استراو میخندیدید. یادتان هست آقای خاتمی روز دانشجوی همان پاییز به تلافی تمام ترسیدنهایش ما را از بعد از خودش میترساند و میگفت کاری نکنید بگم از سالن بیرونتان کنند؟ ما فکرش را هم نمیکردیم روزی آن قدر بیرونمان کنند که رییس جمهورمان نتواند از سازمان ملل بیرون برود و دانشجوهایمان آن قدر داخل شوند که دیوارهای زندان را بیشتر از دیوارهای دانشگاه دیده باشند. آقای روحانی شاید به این میخندی که ما ایرانیان همیشه احترام بزرگترها، سالمندان، استعمارگران پیر را بیشتر نگاه داشتهایم، چه آن زمان که در مشروطیت به سفارت انگلستان پناه بردیم و چه بعد از انقلاب که تنها سفارت امریکا را به بهانهی کودتای انگلیسی-امریکایی سال سی و دو اشغال کردیم. و شاید به این میخندی که ما هر انقلاب، اعتراض و جنبشی را کار انگلیسیها میدانیم، اینگار ما ایرانیان انقلابی و ضدانقلابی عرضهی انجام هیچ کاری را نداریم. آقای روحانی حق داری به این مردم تحت فشار بخندی، آنها مثل شما آن قدر قوی نبودهاند که همزمان با کار در ایران، در انگلستان تحصیل کرده باشند. اما حق نداری به کودکان کار بخندی، آنها چه بسا از میان آشغالها و زبالهها به دنبال یک رییسجمهور راستگو باشند، باور کن آخرین انتظار ایشان از شما انگلیسی صحبت کردن است، اگر بفهمید، اگر بتوانید. آقای روحانی شناسنامهها به خاطر شما از گاوصندوقها بیرون نیامدند تا شما ایشان را گاو بپنداری، این مردم تنها با آخرین فشنگشان، با انگشتشان آخرین تیر هوایی را زدند. جناب رییس جمهور! تاریخ فراوان از این خندهها دیده است؛ آن گاه که محمد رضا شاه و کارتر جامهای شامپاین فرانسوی خویش را به هم میزدند، هیچ کس فکرش را هم نمیکرد شاهنشاه یک سال بعد آخرین قدمهایشان را در کاخ نیاوران بزنند. این مردم رنجدیده که گلستان هم برایشان بوی عهدنامه و شکست میدهد فریب چهار حرف امید را نمیخورند، آنها باز هم روی زمین کاری میکنند که شما در سپهر سیاست پیامشان را بشنوید، اگر چه دوشادوش ناامیدی.