عدل علیل
سرتان را دهانهی آتشفشان ذهن من نیاورید، توی صورتتان میپاشد، لابد خبر دارید با اسیدپاشها کاری ندارند. جمجمهام را گذاشتهام سر طاقچه تا باد بخورد، تا از سوراخ کاسهی چشمانم باد کلهی پر بادم خالی شود. خبر دارید چرا هر چه آبش میدهم یک گل هم نمیدهد؟ حتی همان یک گلی را که میگویند با آن بهار نمیشود. روح آدمی را که گاز میگیرند جایش باقی نمیماند چگونه میخواهید دیهاش را بگیرید؟ چگونه به بیعدالتی اعتراض داریم آنگاه که در این خانهی پدری، عدل علیل لامپهای اضافی، دوربینها و چراغهای سینما را برای برقرسانی به همه خاموش میکند؟ عدلی که با خشونت و چرخهی خشونت کاری ندارد با فیلم خشونت و فیلمبردار خشونت مشکل دارد. آب پاکی را روی دستانتان بریزم حتی شرابخواری هم نمیتواند دردی از ما را بشورد، او تنها شورش دردهای ما را داخل اسب تراوا میکند. ما از یکدیگر میترسیم، از دگراندیش، از دگرباش، از چند لحظه فکر کردن به دیگری، به جای دیگری، به حق دیگری. چهار راه بیعدالتی همهی ما را عصبی، بزدل و عقدهای کرده است. بیحسابترین دو دو تای دنیا چهار گروه را پدید آورده است. نخست آن که حق دارد و با بیعدالتی نرسیده است، او از هر فرصتی استفاده میکند تا همه را از این بیعدالتی باخبر کند اما بیتفاوتیِ جامعه همچون منجنیقی او را به بیرون جامعه پرتاب کند. دوم آن که حق دارد و با بیعدالتی رسیده است، او در نگاه مردم متهم میماند که لیاقت نداشت و بیعدالتی عامل رسیدنش بود. سوم آن که حق ندارد و با بیعدالتی نرسیده است، او در توهم این میماند که لیاقت داشت و بیعدالتی عامل نرسیدنش بود و آخر آن که حق ندارد و با بیعدالتی رسیده است، او دستبوس و جیرهخوار مقام معظم بیعدالتی میماند. این که حرفهایمان زود عوض میشود شاید ناشی از عوض شدن گروهمان باشد. روزی نمادپرست و روزی نمادستیز هستیم. روزی با دستبند سبز به هنرمند گیر میدهیم که چرا در مراسم تنفیذ زور شرکت کرده است و روزی از هنرمند دفاع میکنیم که او در مراسم تنفیذ زر عابر پیادهای بیش نبوده است. با تزویر خویش گمان میکنیم که اگر پدر، همراه ما گفت تفنگت را زمین بگذار ما هم میتوانیم همراه پسر بگوییم قلمت را زمین بگذار. برای ما سخن حق مهم نیست مهم حق سخن گفتن ماست. ما میان روزهای تاریخ هم تبعیض قایل میشویم، حتی سبز هم باشیم بدمان نمیآید بیست و دوم بهمن هشتاد و هشت تا بیست و پنجم بهمن هشتاد و نه از تقویمها پاک شود تا اگر کسی هم پیدا شد و تاریخ خواند از ما نپرسد چرا سر و کلهی یک جنبش میبایست بعد از یک سال آن هم به بهانهی بهار دیگران سبز شود؟ هم چنان که حکومت هم بدش نمیآید سه و چهار سال از تقویمها پاک شود و بهار عربیِ شام با پیام سال نو ابوبکر بغدادی آغاز شود. راهنمای راست بزنی دلسوزان عدالتخواه ایران و همایون شجریان را میسوزانی و با راهنمای چپ رفیقان آزادیخواه معترضت را میزنی. اگر کسی به بیعدالتی در مورد حقوق زنان برای ورود به ورزشگاه اعتراض کند میگوییم نه قبول نیست باید به حقوق کارگران زن اعتراض میکردی. اگر کسی به ایران مال گیر دهد میگوییم چه کسی گفته ایران بدون تلاش و مالیات، مال همهی ایرانیان باشد؟ وقتی ما هنوز نفهمیدهایم عدالت یعنی هر چیزی سر جای خویش قرار بگیرد، چگونه میتوانیم به پایین کشیدن شلوار عطاران و بالا کشیدن پیراهن ترابی گیر دهیم؟ چگونه سهمیهبندیها را بیعدالتی میدانیم آنگاه که در فکر خویش برای هر میر و مرادی، هر رهبر و راهنمایی، هر نادر و ذات همایونی سهمیهای قایل شدهایم که عدالت را با او بسنجیم؟