اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

چرخه‌ی ظلم دقیقا جایی از کار می‌افتد که ستمدیده پس از رهایی از دستِ ستمکار، از انتقام دست بکشد و رها کند ستمی تازه را. ور نه هر کس قابی از ظلم و جانِ مظلومی را انتخاب می‌کند، هر کس تاریخی را و نیز جغرافیایی را. برای رسانه البته ملاک حال فعلی افراد هست، مهم نیست که شما چند زن را کشته باشید مهم آن هست که چادر از سر یک زن و یا پیرهن از تن یک زنِ ‌هم‌جبهه‌ی شما، برداشته باشند. اصلا مسابقه‌ای راه می‌افتد که هر کس جان کمتری گرفته باشد نشانِ جان جان بیشتری خواهد گرفت. جمعه‌ی سیاه میدان ژاله با سخن گفتنِ جعبه‌ی سیاه هواپیمای اوکراین، روسفید می‌شود، شما باید تن بدهید به انتخابِ میانِ تاج بد و عمامه‌ی بدتر، میان راست‌گرای افراطی و اسلام‌گرای انتحاری، میان آلمان نازی و استالین نازنین، میان خمینی و صدام، میان هولوکاست و اسراییلِ بدون کم و کاست، میان سرمایه‌داری در غرب که گردنت را می‌بندد و کمونیستی که در شرق دهانت را. به این بازی تن ندهی به تو می‌گویند وسط باز، حال آن که وسط باز از هر دو طرف می‌خورد نه آن که از هر دو طرف، سنگ بخورد.
چه قدر تلخ هست که تنها جانِ عده‌ای را شیرین بنامیم. چه فرق هست میان جانِ یهود و جانِ مسلمان؟ میانِ جانِ شرق و غرب بیت‌المقدس؟ میان شام و یمن؟ میان آن که ساواک شکنجه می‌دهد یا آن که بر پشت بام مدرسه‌ی رفاه تیرباران می‌شود؟ میان ترور وسط خیابان و یا دفن شبانه در خاوران؟ میان جانی تنها بر سر دار و یا یک جان بر کفِ طرفدار؟ میانِ جانِ جانباز و هم‌جنس‌باز؟ میانِ چشم آبی و صورت نیلی؟ میانِ آذری و ارمنی؟ میانِ ایرانی و افغانی؟
آری بله قربان گویی نزد قربانی، جانِ یک قربانی را می‌گیرد. چند صباح بعد قربانِ عوضی، بله قربان گویش را عوض می‌کند، تو گویی در این کره‌ی خاکی نه قربانی بوده است نه بله قربان گویی، جان‌ها همه به قربانِ قربان جان می‌شود، قربانِ آقا جان، همان عزیز جانِ یوسف زهرا، قربانِ بنیامین، برادر یوسف جان. چه دعای ندبه‌ای، چه دیوار ندبه‌ای. چه مهدی موعودی، چه ارض موعودی. چه قبله‌های عالمِ هم قبیله‌ای، هم قِبله‌ای. می‌بینی چه اسماعیل‌هایی زیر تیغ ادیان ابراهیمی می‌روند و عالمی بنده‌ی خدا، پدر مسیح، روزه‌ی سکوت گرفته است؟ راستی چرا سایه‌ی انسان‌ها این همه بی‌صدا هست؟ شاید چون سایه‌ی قبله‌ی عالم، به جای همه‌ی عالم حرف می‌زند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۲ ، ۰۳:۴۰
i protester

دوباره نیمه‌ی مهر، ناتمام، میلاد مهربانِ تمام شده است‌. در دعوای شمش و قمر، این بار، این ماهِ شمسی هست که صاحبِ قرص قمر شده است.
آیا نبود از سرم زیاد، کنار یاد تو زیر سقفِ آسمان زیستن؟ حکماً که دنیا سر به سرم گذاشته است. من، تو، زیر یک سقف؛ قلباً زمین، اوجِ آسمان را پشت سر گذاشته است.
سالی گذشت اگر چه تاریک‌تر برای دو ثلث شعارمان، لیک، ای زن، چشمان شهرِ شمس، به گیسوانِ تو، روشن‌تر شده است، این هست آغازِ انتهایشان. 
#فاطمه_جانم #زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۹
i protester

طالبان گفته است دو روزه اصفهان را فتح می‌کنیم. حالا چرا اصفهان و نه تهران؟ شاید نه جغرافیا که این حکومت عقب‌مانده می‌خواسته است تاریخ را یادآوری کند: سقوطِ آخرین حکومت دینی قبل از انقلاب پنجاه و هفت. همان زمان که حسین حسین شعار ما بود و شاه سلطان حسین دست خدا بر سر ما. قرآنی که می‌گفتند کتاب زندگی‌ست، کتاب مرگ و زندگی ما شده بود، سپاه شاه محمود افغان پشت دروازه‌های شهر بود و دست خدا برای استخاره به کتاب خدا، دست می‌برد‌. راستی که چه بردی بود پیش از آن همه باخت.
عجیب نیست که آمدنِ حکومت ما و طالبان، هر دو، با بال در آوردن و استقبال رفتنِ یک هواپیما، همراه بوده است؟ ببین اضطراب و اضطرار چه کارها که نمی‌کند از پرواز به کشور غربی جا مانده‌ای باید دل خوش کنی به فرارِ زمینی به همسایه‌ی غربی خود، به سرزمینِ فرار مغزها. به آن جا که تنها برادر افغان می‌شناسند نه خواهر افغان.
و مردمی این سوی مرز، به یاد کتاب زمین سوخته‌ی احمد محمود، شبیه گفتگوی دو هم‌وطن در سال‌های جنگِ ایران و عراق، شبیه مردم اصفهان به مردم خوزستان می‌گویند: به نصف جهان چرا چنین شتابان؟ تُنگمان را تَنگ کرده‌اید، تنها در بهشت زهرا، آب و برق مجانی‌ست. راست می‌گویند این جا که دیگر زیرزمین هم پناهگاه خوبی نیست برای بمبارانِ تورم، باید پشت و پناه تو،  پشت‌بام، آسمان باشد، نه راهِ زمینی.
برای آن که سرباز می‌خواهد برای سلام فرمانده، یا علی می‌خواهد برای لشگر فاطمیون، برای رهبر خود خوانده‌ی مسلمین، چه فرق دارد مهمان ناخوانده این سوی قرن به دنیا آمده باشد یا آن سوی قرن؟ این سوی مرز یا آن سوی مرز؟ دیدید حکومت ما نژادپرست نبود و افغان‌ها را پناه داد؟ دیدید به زبان فارسی اهمیت داد و فارس‌زبان‌ها را پناه داد؟ اما یک وقت تَه دلتان خالی نشود، زرادخانه‌ی ما هوایِ هم‌خانه‌ی بلوچِ غیر فارسِ فارس زبانش را بیشتر از همسایه دارد، خشاب‌ها را با آب و تاب، زودتر خالی می‌کند، بی آن که از او شناسنامه، امان‌نامه ولو یک نامه خواسته باشد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۷
i protester

گیرم که کارفرما دقیقه به دقیقه‌ی غذا خوردن شما را را از ساعت کاری شما، کسر می‌کند آیا هم‌چنان نباید سپاسگزار او باشید که دقایقِ قضای حاجت شما را نیز، حساب نمی‌کند؟ انصاف ندارید، به ایستادن توی صف غذا و قضا در کارخانه‌ی آدم سازیِ ما، اعتراض دارید؟ 
در جامعه‌ای که با آدم‌های تنبل، بی‌دقت، بی‌اخلاق، بی‌سواد، بی‌استعداد، بی‌مسوولیت و بی‌احساس سر و کار دارید، دو گونه رنج خواهید برد: نخست بابت تمام نداشتن‌های ایشان و دوم از این بابت که پس از مدتی گمان می‌برید تمام آن‌ نداشتن‌ها را خودتان به تنهایی دارید، چه توهمِ دردناکی.
آدم‌ها چهار دسته هستند: بی‌شعورهایی که انتظار شعور از دیگران دارند. بی‌شعورهایی که انتظار شعور از دیگران ندارند. باشعورهایی که انتظار شعور از دیگران دارند. با‌شعورهایی که انتظار شعور از دیگران ندارند. تنها گروه چهارم هم اخلاق دارند هم آرامش.
آن که قرار هست خانه‌اش عوض شود، دیگر نگران هیچ خرابی در خانه‌ی فعلی خود نخواهد بود. آیا آن که می‌خواهد مهاجرت کند، نیز، این چنین نگران وطنش خواهد بود؟ آیا این حسِ موقت و گذرا بودن به تمامی خراب شدن‌های زندگی در این دنیا، قابل تعمیم نخواهد بود؟ آیا اگر کسی پل‌های پشت سرش را خراب کند و پس از آن شعار دهد: به عقب برنمی‌گردیم، روغن ریخته را نذر امامزاده نکرده است؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۵
i protester

می‌بینید پایش بیوفتد ‌شیعه‌ی دست‌بوس صفوی، در شام غریبانِ آخرین امامِ شهیدش، جشن و پایکوبی می‌کند. آخر هر چه باشد دارند شاه و امام یکی می‌شوند، سالروز تاجگذاری آخرین امام، بر قلب و سر مردم، یک تیر دو نشان، پوزیسیون و اپوزیسیون، یکی می‌شوند. حتی فکر نکرده‌اند که می‌توانستند فردای آن روز را تعطیل کنند، پیش خود گفته‌اند ما که این همه روز عزای عمومیِ مردم را تعطیل نکرده‌ایم بگذار روز تعطیل را عزای عمومی کنیم. آمده‌ام ای شاه، ای نوه‌ی رضا شاه، ای نوه‌ی نوه‌ی رضا شاه، ای شاهزاده‌ی پهلوی، ای شاهزاده‌ی علوی، پناهم بده. راستی که گاه عمامه و کروات، چه قدر با طناب دار به شباهت، به وحدت می‌رسند. بیچاره آزادی که از ترس یکی، گاه و بی‌گاه به دیگری پناه، ببرد.
#تشیع_صفوی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۳
i protester

راستی که فرهاد حق داشت کوه را بِکَند، کوهی که قرار هست بالا رفتنش تو را پست کند. می‌گویند مردم مقصر، حقیر نیستند، ایشان تنها به دنبال یک زندگی معمولیِ محقر هستند. بسیار خوب، آن که طناب دار را می‌کِشد، آن که به روی مردم اسلحه می‌کشد، آن که دست می‌بوسد، آن که از گزینه‌های روی میز، به زیر میز، پناه می‌برد، نیز، به دنبالِ یک زندگی معمولی هست. اصلا چگونه می‌توان یک حکومت غیرمعمولی را با یک زندگی معمولی تغییر داد؟ یعنی هیچ تفاوتی نمی‌بینید میان آن که یک سالِ قبل از تپه‌های زندان اوین بالا می‌رفت با آن که امسال از تپه‌های هتل اسپیناس بالا می‌رود؟ آیا برای رهایی نباید تمامی اشکال سلطه نفی، شود؟ کسی نمی‌تواند به زور به من بگوید چریک بشو اما لااقل می‌توانم سرباز نباشم. چه سرباز گمنام آقا امام زمان، گل زهرا، چه سرباز گمنام آقای گل. مقصر بودن حکومت دلیل بر بی‌تقصیر بودن ما مردم نمی‌شود. اگر رفتار چندین جوان را نمی‌توان به تمام مردم ایران تعمیم داد پس چگونه سال قبل می‌توانستیم شجاعت چندین جوان را به تمام مردم ایران تعمیم دهیم؟ در حکومتی که خواندن و بیداری جرم هست، لالایی خواندن، خود، بزرگترین خدمت هست. فرهاد با لالایی، تنها می‌تواند خواب شیرین ببیند نه خود شیرین را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۵
i protester

روشنا جان نمی‌دانم تویی که آمدنت، چند روز مانده به رفتنِ ژینا بود، آزادی‌ را در این قرنِ زن، زندگی، آزادی، توی همین سرزمینِ زمین خوردن، سرت به سنگ، به جسمِ سخت خوردن، خواهی چشید؟ نمی‌دانم در پسِ پشیمان شدنت از به دنیا آمدن در این تاریخ و جغرافیای ایران، فردای مهاجرت، تا رنجِ فلسفیِ به دنیا آمدن در این دنیا، هم، پیش خواهی رفت؟ اصلا چه قدر اهل مبارزه خواهی شد که بمانی و حقت را پس بگیری؟ و یا چه قدر واقع‌بین که یک دست صدا ندارد. راستی شنیدن کی بود مانند دیدن؟ امیدوارم آن گاه که برای نخستین بار ناامیدی را نوش جان می‌کنی، هم‌چنان زیر بار حرف زور نروی و جان سالم به در ببری. نمی‌گویم دخترِ من که مگر این من چه کار کرده است تا تو را به نامِ خود بزند؟ که اصلا تکلیف آن همه جار زدن برای آزادی، چه می‌شود آن گاه که بدون اجازه، خودش را کنار تو جا بزند. نمی‌گویم جانِ من که تو نگران یک جان، به هر خواسته‌ای خلاف خواسته‌هایت، تن بدهی. تنها می‌گویم رفیقِ من؛ نمی‌دانم چه قدر زَر و زِر دنیا برای تو تزویر خواهند کرد، اما می‌خواهم هر چه زودتر خودت با دست رنجِ ذهنت، همه‌ی ماجرا را بفهمی با خواندن، با بیشتر خواندن. با اندیشیدنِ بدون ترس، با آب خنک خوردن، توی هر زندانی، بی آن که شلوارت از ترس، خیس شده باشد. ای کاش، قند در تَه دلت آب شود، اگر چه هزاران زانوی غم، در بند، بغل گرفته باشی. برق چشمانت، به نازِ هیچ نیروگاهی، نیاز مباد. چشمت روشن به روشنایی آخر این دالانِ شب زده، آخر داستان کلبه‌ی احزانِ ماتم زده. #روشَنا
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۴
i protester

ستمکار همه را بیکار می‌خواهد. و بالانشین، همه را خانه‌نشین، سرد خانه‌نشین. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند، از کار افتاده ترینت می‌کنند با پشتکار. سرعت صوت از نور، کمتر هست، صدای مخالف، نباید به جایی برسد، نورچشمی‌ها باید به همه جا برسند. اگر حکومت به آخر راه رسیده است تو نیز باید به آخر آه برسی. دارند تو را می‌زنند که چرا قلبت برای آزادی، تند تند می‌زند؟ چرا هنوز نرفته‌ای؟ به اون ور دنیا، به اون دنیا. از دستِ خالی تو، نباید کاری ساخته باشد، از دلِ پر تو، باید یک آدمِ عصبی، یک تلخی ابدی، یک نارنجک دستی ساخته باشند تا کسی باور نکند انقلابی وسط این زندگی رخ داده است و یا یک زندگی وسطِ این انقلاب؛ باید همه با نومیدی بگویند هنوز یک زندگی میان زن و آزادی، فاصله افتاده است. 
اما امان از دست تو که نمی‌ترسی، آمده‌ای دست دیگری را بگیری، که فرادستان هر چه قدر هم همدست شوند، در مذهب ایشان دست دادن حرام هست و ترسایی نشانِ رستگاری. بیا و دستی تکان بده، چنان دست و پایشان را گم خواهند کرد که بلافاصله دستگیرت می‌کنند، حکم می‌آورند در مذهب ما، رقصیدن نیز حرام هست. 
قومی نزد خاکِ حسین رفته‌اند حال آن که دارند این جا، حسین را خاک می‌کنند. نگاه کن این بار، چه قدر پیاده از سواره، عزادار از تابوت، بی‌خبر هست؟ می‌گویند سر به راهی گذاشته‌ایم که کاوه‌ی آهنگر، افسانه و ابوالفضل علمدار، نگه‌دار هست. بگو آن که در راه هست خبر هست نه بی‌خبر. سر به کدامین راهِ نینوا گذاشته‌اید که این جماعتِ سر به راه، نه به دنبال آهنِ آب دیده و آهنگر، دنبالِ آهنگران، آب و آهن.
#علی_شریفی_زارچی #مهدی_یراحی #جواد_روحی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۲
i protester

فرقی ندارد به توپ بستن مجلسِ مشروطه و استبداد صغیر باشد یا کودتای بیست و هشت مرداد و استبداد کبیر، هر گاه که این ملت قرار بوده است طعم آزادی، استقلال و برابری را بچشد، استبداد، استحمار و استعمار، قرار گذاشته‌اند که طناب دار او را پایین، بکِشند. یک بار محمد علی شاه، شیخ فضل الله نوری و روسیه، یک بار محمد رضا شاه، آیت الله کاشانی و انگلستان (آمریکا). اما در انقلاب پنجاه و هفت، هم استبداد و استحمار یکی شدند، هم استعمارهای شرق و غرب. کاری از دست بختیار ساخته نبود، هم چنان که از دست مصدق، آن چنان که از دست میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل. این بار آیت الله، روح خدا شده بود و عمامه به رنگ عزا، از جنسِ ژنِ خوب. تنها مشروعه‌ی شیخ فضل الله نوری نبود، انفجار نوری بود که تمام این آبادی را برای هر آزادی‌خواهی، احمد آبادی می‌خواست برای مصدقِ رنجور و افسرده. گفته بودند نه شرقی نه غربی، تا کسی فکرش را نکند دست استعمار همان پایی بود که از دیوار سفارت بالا رفت.
دینی آمده بود که در آن افتادنِ نان بر زمین، گناه بود و افتادنِ جان بر زمین، ثواب. گفتند بیاییم اسلامِ جمهوری را مو به مو اجرا کنیم. چو آغازیدنشان گرفت، از همان مو شروع کردند. هر سو، گیسویی پریشان شد. در کشورِ کم آب، آبِ دیده، روان شد. مخالف و جنسِ مخالف به پشت پرده رفتند. حجاب بود و اضطراب و عذاب. آزادی نایاب‌تر از قبلِ انقلاب، جنگ، جنگ، تا پیروزی، حکومت با آلت جنگی، پشتِ مردم شد. دیو، بیرون رفته بود و با فرشته‌ی عدالت، ایران برای فرادستان، بهشت و برای فرودستان بهشت زهرا شده بود. راستی که هر کار حرامی در بهشت، حلال شده بود. کعبه، خانه خالی، خدا در برابر روح خدا، لال شده بود. معلوم نیست چه کسی برای دردهایمان عمر صد و بیست ساله آرزو کرده است که از مشروطه تا به امروز، چو نوری از آزادی به محیط ما می‌رسد، قانون اساسی در برابر قوانین فیزیک کم می‌آورد و شکستِ نور رخ می‌دهد و تاریخ با صبوری تمام، مدام فاصله‌ی میان درس دادن‌هایش را برای ما شاگردان کم حافظه‌اش، کم می‌کند، شاید تغییری در این جغرافیا رخ دهد. یک نفر زیر لب می‌گوید: هر چه می‌خواهند دستشان بر دار باشد، ما دست بر دار نیستیم: #زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۱۱
i protester

دیگر صورت مساله این نیست که چوپانِ دروغگو شده‌اید و مردم به شما اعتماد ندارند. تمام مساله این هست که شما خود گرگ شده‌اید و مردم به فرقی میان شما و تروریست‌ها، اعتنا ندارند.
#شاهچراغ
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۵
i protester