اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

می‌گویند زندگی تعطیل بَردار نیست اما همه به وقت تعطیلی، زندگی می‌کنند. معلوم نیست کسی که نه کارش را دوست ‌می‌دارد نه تعطیلی را، با کدامین دار، تعطیل بَردار می‌شود؟ راستی چرا درد، واحد اندازه‌گیری ندارد؟ 
نیمِ سال را آب نداریم و برق، نیمِ سال را آفتاب نداریم و گاز. نیمِ سال خاک وارونه می‌شود، نیمِ سال هوا. چرا نیمِ سال، ساعت‌ها را جلو بکشیم؟ ما طرفدارِ دار، برادری، برابری، چرا از عدل علی، عقب بکشیم؟ راستی که چه باک؟ ما صاحب الزمان داریم، زمان را، جلو و یا عقب، کردنش، مذکر و مونثش، فرقی به حال ما نمی‌کند‌. ما اصلِ حال را داریم. وقتی به جای همه‌ی ما، فکر را آن عمامه‌ی سیاه می‌کند، دیگر چه تشویشی؟ هیچ رنگی بالاتر از سیاهی نداریم، هیچ فکری ما را بی‌خواب، نمی‌کند. بگو از این دارالمجانین و جهنم تا آن روسپی خانه‌ی مجانی در بهشت، هر روز را تعطیل تا همه فکر خوابِ خوب و تخت خواب کنند. اصلا چه کسی می‌گوید ما با ولی‌ خویش عقب افتاده‌ایم؟ نمی‌بینید این همه جلو افتاده‌ایم، به پای او؟
یکی ارباب خود را نوه‌ی پیامبر می‌داند و یکی فصل الخطابش را نوه‌ی رضا شاه. یکی دست خدا بر سر اوست و یکی با دستش به پیشوا می‌گوید درود. یکی با سبیل مارکس، روشنفکر می‌شود و یکی با کله‌ی تاس مصدق. 
آن که سرسپرده نیست، سرخورده می‌شود. از اتفاق آن که گوسفند نیست، خورده می‌شود‌ و آن که آویزان نیست، پا در هوا. نه تاریخی که در این جغرافیا به آن تعلق داشته باشی، نه جغرافیایی که در این تاریخ. می‌گویند آب کم هست و ما فداکاری‌مان گرفته است، داریم آب می‌شویم. وقت نیست، چوب الف بر سرمان، چوب خطمان پر شده است‌. استقلال، آزادی، باد هوا، باد شکم، بالاترین مقام انسان، زیر شکم شده است. برای رسیدن به آزادی، پا داده‌ایم، دست داده‌ایم، بیکار شده‌اند آدم‌های بی دست و پا. نشسته‌ام به سکوت. تمامِ کلمات، لی لی کردنشان گرفته است، تا می‌خواهم حرفی بزنم، چند جمله‌ی بعد، نوک زبانم آمده‌اند، هول شده‌اند، هل داده‌اند، افتاده‌اند، از دهان افتاده‌اند. راستی آن‌هایی که سیگار نمی‌کشند چه می‌کشند؟ پا پس کشیدن از مبارزه یا دست کشیدن از زندگی؟ دقیقا چه می‌کشند؟ بیا ساعت‌ها را جلو بکشیم تا لحظه‌ی مرگ، حالا دیگر دست زندگی برایمان رو شده است، ترسِ از دست دادن، مال آدم‌های ترسو شده است. بیا چند لحظه‌ای زندگی کنیم، نه زیر بار ستم، نه در بند شکم، نه در حسرت خوابِ خوب، آزادی با تمامِ وجود، بدون تعطیلی، بدون معطلی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۵
i protester

می‌گویند محرم‌ و صفر هست که اسلام را زنده نگه داشته است. آری محرم و صفر سال شصت و یک هجری قمری، یزید و اسلامِ یزید را زنده نگاه داشت. و چه شبیه حاکمانی که از قرآن تا سر حسین را، بر نیزه، می‌کنند بلکه نظام را حفظ کنند. گناه اکبر را برای کسی می‌نویسند که ورق پاره‌ی کتاب خدا سوزد و ثواب آخرت را برای کسی که پاره‌ی تنِ بندگان خدا سوزد. می‌گویند کل ارض کربلا و برای همین هست که خشک کرده‌اند دریاچه‌ها را. شکایت، نزد کدام امام جماعتِ نماز باران بریم که اگر یزید آب بسته است این امیرالمومنین، آب دیده را باز کرده است. چشم باز کنید و ببینید اسلام ما تا کجاهای غرب پیش رفته است. مثلا دریاچه‌ی شمال غرب، بیابان نمک گشته است، ایمان نمی‌آورید که چشمان گربه‌ی ما، در عزای حسین، اشکِ غم ریخته است. اصلا در مذهبِ ما، اگر چه یک تار مو گمراه می‌کند، اما یک قطره نیز، کار دریا می‌کند. توکل داشته باشید که یک قطره از بالا، هر جنبشی را از پایین پاک می‌کند. اشک که بریزید، نه آبروی خودتون و نه آبروی نظامتان، ریخته نمی‌شود. فرقی ندارد جنبشی داخل شلوارتان و یا کف خیابان‌هایتان باشد، فرموده باشد با خدا باش و هر چه خواهی کن. آری محرم و صفر، اسلام را زنده نگاه داشته‌اند و حجاب، پرچم اسلام را. یکی لباس سیاه بر تن می‌کند و یکی پارچه‌ی سیاه بر سر. باید به تلافی تن عریان حسین، زن، حجاب کند. باید از سری که بیعت نکرد با ستم، یک خط صاف میان دو لبِ خشکیده، یک نوار قلبِ به آخر خط رسیده، یک انسانِ بدون مو، یک سرباز برای ستم‌کار، سوا کنند. تا در لاکچری ترین دوران شیعه، هیچ کس نبازد، همه ببرند، یکی کباب و یکی ثواب. تا کسی دست و پا ندهد، دست و پا نزند، باور کند در این وطن، دنیا دو روز هست و هر شب، شب عاشورا. همه رفتنی هستیم، یکی با پای خویش، یکی از دست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۰
i protester

ما که به چشم خویشتن دیدیم این علی چگونه جانشین خدا شد و عزا آفرید، شما با کدام شنیدن، کی بود مانند دیدنی، جشن آن علی و جانشینی پیامبر می‌گیرید؟ چه صراط مستقیمی، چه راه بندانی.
یک نفر رَجَز می‌خواند خودکشی را نگاه دارید برای روز مبادا، برای وقتِ گل نی. یک نفر خسته از زنجیر بافتن، بوف کور، حدیث نفس، می‌خواند، دستمان به جایی بند نیست، چرا پایمان بند باشد؟ یک نفر می‌گوید توی سر من، مثل سرِ ژینا، هزار سوداست، سرکوب نمی‌شود. یک دست به آن بزنید، هزار طفلِ انقلاب به نیل انداخته‌اید. حواستان نیست که خودتان را دست انداخته‌اید، هر چه قدر می‌خواهید عصای موسی به نیل بزنید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۹
i protester

دانی دلیلِ مرگ چیست؟ به دنیا آمدن. یک روز تو را از تنِ مادر، بیرون می‌کشند و یک روز تو را در تن خاک، فرو می‌کنند. اینگار نه اینگار که روزی ستمِ زیستن کشیده‌ای. نه آمدنت را به یاد داری و نه رفتنت را به چشم می‌بینی. گویی همه را در خواب دیده‌ای و حتی یک شاخ هم در نیاورده‌ای که کامیابی را نه در بیداری، در خوابیدن با دیگری، تعبیر می‌کنند.
آری در خواب، از خواب به خواب می‌رسیم و بالاترین مقامِ رسیدن را هم‌خوابگی می‌دانیم. آیا خبری خوش‌تر از این برای حکومتِ دار، داریم؟ وقتی همه خواب هستند، نباید چراغی روشن کرد، ممکن هست عزیزان ما، بد خواب شوند. اضاف فرمایید که مملکت برق ندارد، هیچ چیز اضافه‌ای نباید روشن کرد. و به راستی چه چیز اضافه‌تر از فکر؟ این فکر هست که شما را کفری، کافر می‌کند. حیف نیست در این گیتی، مدام، عصبانی باشید؟ از هم‌خوابگیِ مدام، در اون دنیا، محروم شوید؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۸
i protester

نه در بندِ قدرت، نه ثروت، نه شهرت، نه شهوت، بی هیچ نیازی، راز و نیازی، آزادِ آزاد اما آخر چه سود که این همه، در زندان‌های تو در تو، بدون زبانِ بی پروا که تعریف کند، به دقت، مو به مو. بدون وقتِ هواخوری، زمین خوردن، تک خوری. بدون درنگی برای اندیشیدن و فهمیدن، وقفِ وقتِ تلف شده، شدن. نه در هوس شادی بی سبب که تنها خواستن رنجِ قلیل‌تر، رقیق‌تر، اما فزونی رنج ثقیل، رنجی که فهمیده نشود، فهمیده نشوی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۵
i protester

از سقف خانه‌مان دارد آب چکه می‌کند، از عین، شاهد می‌آورند که در این سرزمین، بی آبی نیست. این چنین عالم را تفسیر می‌کنند و عین خیالشان نیست‌. با همین جهل، در همه چیز دخالت می‌کنند و خود را علامه‌ی دهر می‌دانند‌. تمامیت خواهند، تمام ساعات و ساحات زندگی تو را سرک می‌کشند، مبادا سر باز بزنی از سرسپردگی. نمی‌خواهند فکر رهایی از سلطه، نطفه‌ای ببندد، توی سرت‌. آن جنین، خائن و حرام زاده محسوب می‌شود، حسابش جداست از جنین‌های دیگر. تو مادر نیستی که بهشت را زیر پایت نقاشی، بکشند، چهارپایه از زیر پایت، بیرون، می‌کِشند.
مگر این حکومت داغون، حکومت فرعون هست که نوزاد بُکشند؟ بچه در شکم داری، چرا شیعه، انتظار فرج و انتقام مادر، از تو، با تو، نَکِشد؟ حق نداری جنینت را بیندازی، حقِ نخواستن، حقِ نتوانستن، هیچ کدام. نه در وطنت و نه بر تنت، حق رای نداری. خواستنِ ما عین توانستن توست. حتی اجازه‌ی غربالگری هم به تو نمی‌دهیم، ما به تمام جنین‌ها، آزادی و برابری می‌دهیم. باید بزرگش کنی، از جنینی تا جوانی، مدام برایش عرق جبین بریزی. آن گاه، درست در لحظه‌ای که یک دسته گل به جامعه تحویل دادی، ما دسته گل به آب می‌‌دهیم. تو روزی جنینت را سِقط نکرده‌ای تا ما روزی جوانت را با سقوط  آشنا کرده باشیم. تو او را نینداخته‌ای تا ما او را بیندازیم روی زمین، از پا، از ارتفاع، از هزار پا، از پای خودش، نه پای تو. ما تیر می‌اندازیم، به قلبِ او، به قلبِ تو، نیز. اصلا جشنِ با یک تیر دو نشان، راه می‌اندازیم. باید تاسف خورد که اندازه‌ی ما، تا کلاس پنجم، هم، نخوانده‌اید. بروید شاهنامه بخوانید، ضحاک، مغز جوان می‌خورد، مغز جنین به چه دردش می‌خورد؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۳
i protester

صدای خون می‌آید، گویی کاسه‌ی چشمم چاه زمزم شده باشد، گاه مردم را می‌زنند گاه مردمک را. رییس جمهور اوکراین می‌گوید، چشمم را بر روی ستم رژیم، بسته‌ام، او چه می‌داند که ستم رژیم، چشمم را بسته است؟
سرم را تراشیده‌ام تا مرز، به وقتِ لب گرفتن، آزار نبیند. یک قدم این طرف‌تر، تنها، همان قدم، آن طرف‌تر، تنها. این جا کسی اذانِ زن، زندگی، آزادی نمی‌گوید، می‌گویند خدمت می‌خواهد مرا مرد کند. هم‌چنان که همسایه نیز می‌خواهد خانه‌ و مکتب‌خانه‌اش را به نام مرد کند. دارند تعارف می‌زنند: الجار ثم الدار، اگر همسایه تیر نزند، در خانه، دار می‌زنند. دروغ می‌گویند که برای ترک وطن، حتما باید خدمتت را تمام کرده باشی، من این سرزمین، این زمین را ترک گفته‌ام بی آن که تمام کرده باشم. آقای زلنسکی تبریک می‌گوید که منِ همدست اهریمن، تمام کرده است. برایش فرقی ندارد شرق ایران و یا شرق اوکراین، می‌گوید نشان به آن نشان که لباس رزم بر تن کرده باشم.
دیدی در غرب هم، عقل به چشم می‌شود؟ آخر چگونه باور کنند که دو چشم، سرتر نیست از آن که همه را با یک چشم، نگاه می‌کند؟ حکم می‌آورند که سر در گریبان خویش فرو کنید از شرم، مثلِ حجاب، کِرم از خود شماست نه از آن مرد‌ و حکومت شَر.
در این جغرافیای ناکامی که حتی از اعدامی هم کام می‌گیرند و هر هفت خطی بعد از نوشیدن جامِ زهرِ شصت و هفت، برای یک کام و گامِ انقلابی بیشتر، از دست خط امام، وام می‌گیرد، دیگر چه عجب که بگویند چشم مرد نمی‌تواند به زمین بیوفتد، دلِ مرد نباید به گناه بیوفتد، تنِ زن نباید از دهان بیوفتد، موی زن نباید از دایره‌ی قسمت، بیرون بیوفتد. آری چشمان ما در خزان، در آبان، در اصفهان، در خیابان، روی زمین افتاده بودند، اما این به چشمِ چشم آبی‌ها، اون ور آبی‌ها نمی‌آمد. آن‌ها به دنبال آزادی نورچشمی‌های خود بودند، چِشم در برابر چِشم، چَشم در برابر چَشم. و در این قصاص، حیات و حیاط خلوتی هست برای مرگ، برای خلوت کردنِ ایران از مردم، برای خلوت کردن، با تن مردم ایران.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۰۷
i protester

این روزها آدم‌ها دو دسته‌اند یا بالا خانه‌شان را اجاره می‌دهند یا پشت بام خانه‌شان را. اما سال‌ها قبل، روزگار این همه تلخ‌تر از زهر نبود:
کارگری، عزمش را جزم، پس‌اندازش را جمع، صف وامش را شبانه‌روزی کرده است تا خانه‌ای بخرد. می‌گویند صد تومان و او هنوز پنج تومان کم دارد. فروشنده نیز از قرار، کارمندی‌ست که می‌خواهد کیفیت زندگی‌‌اش را تغییر بدهد، خانه‌ای بخرد به قیمت دویست تومان، او نیز پنج تومان کم دارد. قرارها همین گونه، بی‌قرار ادامه پیدا می‌کنند تا رسیدن به سرمایه‌داری که نمی‌خواهد چیزی بخرد. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد را پیشاپیش خریده است. همه در برابر او خم و راست می‌شوند تا چه بسا، یکی از خانه‌ها‌ی خالی‌اش را پنج تومان ارزان‌تر بفروشد. اما حرصِ او، لنگ پنج تومانِ بیشتر هست. عرقش را در لیوان می‌ریزد و برای سلامتی خود و آینده‌اش، آتش به مالش نمی‌زند، جامش را به جام سرمایه‌دار دیگری می‌زند.
داستان ما به سر می‌رسد، آن کارگر ابتدای داستان را تحقیر می‌کند که چرا لنگ پنج تومان هست؟ برای کسی هم مهم نیست که او عرقش را کجا ریخته است و پیش چند نفر خم و راست شده است. کسی از خانه‌ی خالی مالیات نمی‌گیرد تا چرخه‌ی بازار آزاد شکل بگیرد. آبانی می‌شود تا کارگر در خیابانی، خانه‌اش را عوض کند. کارگری که بالا خانه‌اش را اجاره داده بود، به خانه‌ی ابدی می‌رود. 
تورمی دیگر رخ می‌دهد و آن که می‌خواست کیفیت زندگی‌اش تغییر کند، به خواسته‌اش می‌رسد. حالا پنجاه تومن کم دارد. آخر شب، سر به بیابان و یک پستِ اعتراضی می‌گذارد. به جای آن که خانه‌اش را بگیرند، خودش را در خانه‌اش می‌گیرند. ارزش خانه‌، آن قدرها نیست که آن را به عنوان وثیقه بگیرند. او را هم به خانه‌ی جدیدش، به ندامت‌گاه، به بازداشتگاه، می‌برند.
صدا و سیما، آن سرمایه‌دار را از طریق گیرنده‌های تلویزیون، به عنوان کارآفرین، به خانه‌های خالی مردم می‌برد. راست می‌گویند دستگاه سرکوب، از قاضی و زندان‌بان بگیر تا تک تیرانداز و کارخانه‌ی ساچمه‌ساز، کار خویش را مدیون او هستند. به او آفرین می‌گویند و به پاس زحماتش، از پرداخت مالیات، بیشتر، معاف می‌شود. مجری برنامه خدا را شکر می‌کند بابت داشتن چنین هم‌وطنانی که خاک ایران را ترک نکرده‌اند‌. خاکی که مردمش را داخل آن فرو کرده‌اند و خدایی که صاحب کعبه، صاحب خانه‌ی خالی‌ست و به کسی، توی دنیا، روز الکی، روزی الکی، مالیات الکی نمی‌دهد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۰۵
i protester

در آخرین جمعه‌ی اردیبهشت که روز قدس نبود، در زندان دستگردِ نصف جهان، که زمین گرد نبود، در سرزمین بی‌آبی که تنها، درختِ دار، خشک نبود، دوباره به جای دعای مادران، فرزندانشان بالا رفتند. آری خدای بُتان، خدای بُهتان، زمین و آسمان‌ها را آفرید تا عده‌ای زمین بخورند و عده‌ای به آسمان‌ها بروند. تا همه بدانند کاری از دست ایشان، ساخته نیست، یا ایشان، زمین را می‌خورند یا زمین، ایشان را.
می‌گویند فرد اعدامی نباید صبح روز بعد را ببیند. می‌خواهند همه آرزو کنند نور بر تاریکی پیروز نشود، شب بماند تا یکی از ما، یک از بی‌شمار، یک دوش بیشتر از ضحاکِ ماردوش در امان، بماند. می‌خواهند همه با چنین استدلالی، لالمونی بگیرند که اگر نور نیاید، نور دیده، هم نرود.
در عصر سرمایه‌داری ماست‌مالی و خودت بمالی؛ صدای تیک تاک ساعت، زَن زِن شده است. اینگار که بخواهد زن، زندگی، آزادی بگوید اما نتواند. تو گویی توییتی باشد با کاراکترهای غیر مجاز، با آزادی بیان کوپنی، با احترام به صنعت ایجازِ خودخوری. اما دفیق که می‌شوی، زن، آغاز زنگ ساعت بوده است و ذِن، پایان اذانِ موذن. سنت و مدرنیته‌ با همه‌ی ادعایشان برای بیدار کردن انسان، سه انسان دیگر را خواب کرده‌اند. خانه اصفهان، سردخانه اصفهان شده است.  
#سعید_یعقوبی #مجید_کاظمی #صالح_میرهاشمی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۳:۰۳
i protester

لات‌ها پای چوبه‌ی دار صلوات می‌فرستند‌. مغزها سوت می‌کشند از سلامی که بوی خداحافظی، برای خدا می‌فرستند. بنویسید در تاریخ؛ توهین به پیامبری که می‌گفتند بر سرش خاکروبه می‌ریختند و او در عوض، به عیادت می‌رفت، هزار و چهارصد سالِ بعد، سر را زیر خاک می‌کرد و جانت، عوضی، از دست می‌رفت. آری خدایی که قرار بود با معجزه‌ای، مردگان را زنده کند، مرگ را پخش زنده می‌کند. می‌گویند عده‌ای را هم بابت حمل مواد مخدر اعدام می‌کنند. راستی شمایی که پیامبرتان رحمة للعالمین بود، توهینی بیش از این به پیامبرتان سراغ دارید؟ ماده‌ای مخدرتر از این دین؟ شمایی که برای مظلومیت علی در تاریخ، دل می‌سوزانید، گناهِ سوزاندنِ قرآنِ بر سر نیزه، بیشتر هست یا سوزاندن شمع بیت المال؟
خدایا چه نوروزی، چه روز از نو، روزی از نو، چه جامه‌ی سفید و نویی از کفن برای رعیت، چه کیسه‌‌ی کهنه‌ای برای امام امت می‌دوزی. چه قرآنی بر سر سفره‌ی انقلاب می‌نشانی؟ چه هفت سینی، چه سینِ لَست سینی از این همه روی ماه، چه جشن شق القمری می‌گیری؟ چه روز اَلَستی و همه بله قربانگو، چه امیرالمومنین مستی و همه نجس، پاک، با خاک، گور به گور. تحویل بگیرید سال را، این اجساد خردسال را. از زیر خاک، یک سین جدید کشف کرده‌اند، یک سین  که زیر خاک می‌کند، آری سینی مثل #سب_النبی. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۳:۰۰
i protester