اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

گاه از مردم رای‌گیری می‌کنند تا رای مردم را از ایشان بگیرند، دستگیر کنند، اخراج کنند‌. بعد از انتخابات کُن فَیَکُن می‌شود، به آن که برنده نمی‌شود می‌گویند برنده باش و برنده می‌شود. روی خوش زندگی به بنده‌ی سلطان چند روزیست، روزیِ او به یک ترشرویی صاحب این بندگی بند است. این داستان کهنسال ده ساله‌ی ماست، ناز شست آن قماربازی که دست آخر همه چیزش را به خاطر خلق ببازد و دل مردم را ببرد. باید آن قدر خوب زندگی کرده باشی، آن قدر به خاطر سوار مردم و سواری بر مردم رایت را عوض نکرده باشی که توی اون قمار جرات برنده شدن داشته باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۲
i protester
به کوری چشم شاه زمستان هم بهار بود حالا کجاست اون شاه که ببیند بهار هم زمستان شده؟ شاه تختی را به ورزشگاه راه نمی‌داد و ما نیمی از جامعه را. باید خیلی نامرد باشی که این همه پیشرفت را نبینی‌. باید خیلی کور باشی که نبینی شلوارهایی پایین کشیده ‌شده تا من و تو بخندیم، پول‌هایی بالا کشیده شده تا من و تو روی آب بخندیم. سرتان را درد نیاورم شیشه‌ها بخار دارند، برای تهویه‌ی هوا، برای دست‌بوسی امثال آدم و حوا پایین کشیده می‌شوند اما نه می‌خواهم سرتان را درد آورم. از توی ماشین زندگی بیرون آورم.
نمی‌دانم با این که درستش آن بود که ماشینش بوق نزند می‌گفتند ماشینش خراب شده است که بوق نمی‌زند. معلوم نبود کدام دو سیم لخت روی هم افتاده‌اند و چراغ ترمز را خاموش کرده‌اند؟ فیوز هم که به عمر خویش این جریان را ندیده بود، قبض روح شده بود و از قفس پریده بود‌. هوا سرد بود، باد برف را توی صورتش فوت کرد. برای آن که ماشین از خر شیطان پیاده شود لازم بود تا مغازه‌ی یدک فروشی پیاده رود. با خودش فکر می‌کرد وقتی قیمت یک قطعه این همه بالا رفته است، قیمت یک قطعه از زمین، قیمت یک قطعه از روی زمین، قیمت یک کارتن چه قدر بالا رفته است؟ آیا کارتن‌خوابی که به امید بهار کارتن‌هایش را فروخته است قادر خواهد بود دوباره برای این زمستان سرزده کارتن بخرد؟ آخر آن زمانی که می‌فروخت نمی‌دانست سال بعدی برایش چه سال بدی خواهد بود؟ ماشین درست می‌شود و او دوباره سوار می‌شود، با این تفاوت که هنوز آن قدر داغ است که یخ زدن یک پیاده را می‌فهمد. بوق می‌زند برای آدم و حوا و دو فرزند خردسالشان که بیایید بالا، مسیرمان یکیست، صراط مستقیم. اما مرد قبول نمی‌کند، احساس می‌کند اگر بالا رود پایین می‌آید. کوچک می‌شود. یک تکه آگهی ترحیم و ترحم می‌شود. زن سکوت می‌کند اگر چه حاضر است برای بچه‌هایش هر کاری بکند. بچه‌ها تماشا می‌کنند، حتی با نگاهشان ذره‌ای به پدر و مادر و روح‌القدس اصرار نمی‌کنند. اصرار فایده‌‌ای ندارد، شیشه‌اش را بالا می‌کشد، آخر چه صراط مستقیمی؟ وقتی مستقیم‌تر از این نمی‌توانست ماشین نداشتنشان را توی سرما یادآوری کند. بوق چیز بدیست، بوق را نباید درست کرد، بوق نمی‌تواند حتی یک کار درست انجام دهد، با یک بوق ساده مخ آدم و حوا سوت کشیده بود. باد هم داشت سوت می‌زد. از دوربرگردان بر‌می‌گشت، بق کرده بود، بوق شده بود‌. با این وجود داشت فکر می‌کرد چند لحظه سرما، یک لحظه ایستادن، خدا این سرما را از سر‌ِِما نگیرد. بادی بخوریم شاید باده‌ای خوردیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۳۵
i protester

از عادل‌ فردوسی‌پور می‌پرسند فوتبال را دنبال نمی‌کنید؟ می‌گوید اصلا. درست مثل آن دانشجوی ‌ستاره‌دار یا تحصیل‌کرده‌ی بیکار یا کارگر اخراجی یا کارآفرین مال‌باخته یا روزنامه‌نگار زندانی یا زندانی وکیل‌تبار یا پاجفت نکرده‌ی اعزامی یا دختر یازده ساله‌ی ایلامی یا نخست‌وزیری در حصر یا ورزشکار انصرافیِِ  رو به قبله‌ی نخست، یا کشتی نفس‌گیر با تاج و تخت، تختی کشتی‌گیر بدون هم‌بازی افتاده بر تخت، یا ماهی‌ سیاه کوچولو. هیچ یک نمی‌خواهند زندگی‌شان را آن گونه که دیگران می‌خواهند دنبال کنند‌ اما  هر چه قدر هم عزیز باشی مرغ ماهی‌خوار خواری تو را می‌خواهد. شاید چند روز نخست، چند هفته‌ی اول، چند ماهی مردمی باشند که انتظار فرجی و فرجت را بکشند، اما آخر تمام آن زورگویی‌ها تنهایی ماهیست. نمی‌دانم شاید آن قدر تنها ‌شود که گمان کند تقلبی رخ نداده و تصویری که مردم از او ساخته بودند تقلبی بوده است. در خانه‌ی خویش خوار شود و اعتماد به نفسش با هر بازدم بخار شود. و یا نه هم‌چون نلسون ماندلایی له‌له زند برای لالایی خواندن در گوش ماهی‌خواری، برای فتح مکه‌ای بدون خونریزی. ما نیز دوست داریم که دوست‌داشتنی‌ترین کسانم به یک باره غایب شوند، زنده باشند اما غایب. می‌خواهیم تاریخ همان جا تمام شود، زمان به صاحبش سپرده شود، زندگی و مرگشان ابهام آلود شود و هرگز آلوده به ما نشوند. ما می‌خواهیم ماهی‌ها خورده‌شوند، تمام بی‌کران‌ها در جمکران‌ها جا شوند اما در شکم مرغ ماهی‌خوار، از ته چاه با ما حرف بزنند. تمام لطفمان این می‌شود که مرغ ماهی‌خوار نباشیم نه این که خود ماهی باشیم. آفتاب که پشت ابر رفت دیگر توی چشم نمی‌زند. ماهی نبودن ما توی چشم نمی‌زند. این چنین ماهی که نیمه‌اش خود ماه تمام بود، تمام می‌شود که تمام شود. شعبانی که در بچگی نیمه‌اش نیمه‌ی شعبان بود در چهل‌سالگی برایمان بی‌مخ و بی‌عقل می‌شود. قومی می‌شویم با سرنوشتی تکراری، با عصرهای جمعه‌ی هار تکراری، با دعواهای تکراری و پر سروصدا بر سر نام خیابان‌هایمان، ولی‌عصر باشد یا مصدق، چه فرقی دارد؟ وقتی موقع سر بریدن عزیزانمان یک سر به ایشان نزدیم، سرمان به کار خودمان بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۳۳
i protester

ای کاش تمام آن‌هایی که نماز نخوانده‌اند، روزه نگرفته‌اند، اما همیشه راستش را گفته‌اند و چند واحد استخدام افتاده‌اند همدیگر را پیدا کنند و از زیر نگاه کودن‌پنداری جامعه خلاص شوند. ای کاش تمام آن‌هایی که نماز خوانده‌اند، روزه گرفته‌اند، حال خوبشان حال دیگران را خوب کرده است و کار خوبشان توی این سرا برای حرم‌سرا توی آن سرا نبوده‌‌است، همدیگر را پیدا کنند و از زیر نگاه اُمُل‌پنداری جامعه خلاص شوند. می‌توان خیلی راحت هر آن چه به نام دین به خوردمان دادند بلعید و استراحت کرد، می‌توان خیلی راحت زرق و برق این دنیا را جدی گرفت و خود را فروخت و با پولش استراحت کرد، می‌توان خیلی راحت با دلی پر برای پوچی دنیا مهمانی گرفت و بی‌خیال خیال‌هایی شد که تنها فشار و شکست زندگی‌شان، شکستن نوک مدادفشاری‌شان بوده است اما این راحت‌طلبی‌ها ما را تشنه‌ی فساد خواهد کرد. نمی‌شود دینی داشت که این همه سال برایش دولا و خم شوی و به خاطر از دست‌دادن عزیزی کافر شوی. نمی‌شود کفری داشت که این همه سال دولا و خم شدن‌هایش را مسخره کردی باشی و برای از دست ندادن عزیزی دوباره مومن شوی‌. این ترسِِ از دست دادن و باور نداشتن به اعتقادات، ما را بنده‌ی فساد خواهد کرد. اما این تمام ماجرا نیست وقتی یک نفر عزیزش را از دست داد، تماشاچیان دیروز به روی صحنه‌ی امروز می‌آیند و می‌گویند غم آخرتان باشد یعنی می‌خواهند او را فریب دهند و با غیر‌عادی خواندن مرگ، زندگی را برای او عادی کنند. غافل از آن که تا مرگ را به عنوان یک آغاز یا پایان باور نکرده باشی، چه دین‌دار باشی چه بی‌دین، از دست‌دادن سایه‌ی دیگران مثل سایه دنبالت می‌کند.  برای نسل من دین آمده بود مکارم اخلاق را تمام و کامل کند اما به ناگه اخلاق را خورد و تمام کرد. من تشنه‌ی ایمانی هستم که اگر تیرکمان‌های پرندگان آسمان او را نشانه روند باز سرش را زمین نمی‌اندازد و بنده‌ی کفری که اگر کشیش‌های جهان زمین را دور سرش بچرخانند باز سوالش را پس نمی‌گیرد. باید آن‌چنان خوبی کرد که گویی جور خدای مرده را نیز تو می‌کشی و آن چنان امیدوار بود که خدای زنده دارد تو را بر دوشش می‌کشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۸
i protester

سلام‌ دایی بهروز، دیدی تا چشم بر هم گذاشتی ده سال گذشت؟ می‌بینی این دنیا چه قدر ندید بدید هست که روزهای بی تو را نیز به حساب عمرمان می‌نویسد، نمی‌دانم شاید می‌خواهد به همه بفهماند که چه قدر بی تو پیر شده‌ایم اما آخر کسی نیست به او بگوید آدم حسابی، همین یک کار را هم که درست حسابی انجام نمی‌دهی. راستش را بخواهی شب‌ها که خواب تو را می‌بینم، اصلا نمی‌خواهم وقتم را برای نیشگون گرفتن تلف کنم. خیلی زود باور می‌کنم که این مدت من خواب بوده‌ام نه تو. اصلا نه، مثل همین عکس گرفتن، بدجنسی‌ تو و ماه ما یک جا با هم گرفته‌اند و حالا هر دو تمام شده‌اند. اصلا نمی‌گویم تویی که این همه از جمع خنده می‌گرفتی باید یک جایی تلافی می‌کردی و ما آتش می‌گرفتیم. اصلا نمی‌پرسم چگونه آتشی را که با خاک‌ ریختن، بیشتر گُر می‌کشید، خاموش می‌کردیم؟ خودم را پیشت می‌کشم تا مجبور نباشی مثل آن ما‌ه‌های آخر از حال خانه‌مان داد بزنی مهدی مراسم بدرقه. خودم را عقب می‌کشم تا مثل آن از پله پایین آمدن‌های آخر از یک جایی به بعد به من نگویی پاچه‌خواری بس است. هی می‌خواهم بس کنم و دیگر حرف نزنم اما مدام این یادم را باد می‌برد. یادت هست برای اولین بار همان سیزده‌به‌در سال هشتاد و هشت این خواهرزاده‌ی خانه‌نشینت را از خانه به در کردی؟ دلت آمد همان بشود آخرین سیزده‌به‌درمان، دیدار به آخرتمان؟ پس چه شد مراسم بدرقه‌مان؟ دایی بهروز غلط کردم، گِل بگیر دهانم را، لاک بگیر حرف‌هایم را. شما تازه از راه رسیده‌ای، انصاف نیست بگویم دلتان آمد، آن هم دلی که یک عمر با این دنیای بی‌راهه راه نیامده بود. بفرمایید دهانتان را شیرین کنید. خانم مهندس و آقای دکترتان پُز دادنی شده‌اند. سور نمی‌دهی؟ دایی من بیدارم، خوابم نکن. دست روی دلم نگذار، دست روی چشمانم نگذار، دست روی چشمانت هم نگذار، با عکس خوب خوبی‌هایت عکس نمی‌شوند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۶
i protester

لحظاتی وجود دارند که گمان می‌کنی زمان بی آن که تو را یادش باشد جلو رفته و دوباره به عقب یا همان عقب‌مانده‌ترین لحظه‌ی آینده یعنی همین حالا برگشته است.
درها که بسته می‌شوند، تو را با دستان بسته به اتاقت هدایت می‌کنند. هنوز آن قدر از تو ناز ندیده‌اند که پابند نیاز باشد. آدم‌هایی دارند می‌خندند و مدام چشم تو را هدف می‌گیرند، دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید، قبلا هر چه قدر  این جمله برایت سطحی و عوام‌زده به نظر می‌آمد حالا تلخی‌اش روی سطح سرت مدام در حال پخش شدن بود. گویی تمام توصیف‌هایی که درد را به کامل‌ترین شکل از آب درآورده ‌بودند، با خشک‌شدن دوات قلمشان رنگشان پریده بود، کاغذی سفید، سفیدی کاغذ، یکی از یکی بی‌خاصیت‌تر.
هر جا که می‌خواستیم اعتراض کنیم می‌گفتیم مگر این جا زندان است؟ حالا که ما را زندان آورده بودند به چه چیز می‌خواستیم اعتراض کنیم؟ به اصل جنس؟
قبل از ورود به پادگان تمام ما را باز و بازجویی می‌کردند، دهانمان بسته بود مثل اصل جنس، مثل بادامی تلخ. دنبال یک نخ سیگار بودند با طناب دار کاری نداشتند.
سر قلممان را که زدند، چوبی دستمان ماند به نام چماق، آن را در موزه‌ای نگاه داشتیم تا همه بدانند بر سر ما چه آورده‌اند، جویای کار بودیم، موزه‌دار شدیم، یادمان رفت قرار بود بنویسیم.
توی دانشگاه تا تو را دیدم دلم هری ریخت، تو خم شدی تا نعمت خدا را از روی زمین برداری، به‌ خودم گرفتم، تقاضای یک فروند هم‌قدم کردم.
می‌گفتند جنگ آب در راه است باورمان نمی‌شد آب به جنگمان آید. یادتان می‌آید سر اسماعیل بخشی را زودتر از همه‌ی خوزستان زیر آب کردند؟
تیمارستان، پادگان، زندان، خوزستان، سر کار، دانشگاه، جلو و عقب، بی‌رمق، بی‌سر و ته، یکی بود یکی نبود، بازنده که نه، برد را که هنوز از یادمان نبردند، زنده، سرزنده، زیر آب، مثل ماهی، خود ماهی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۴
i protester

گنده‌لاتِ لات‌ها لات محله‌ی ما را تهدید کرده است. لاتی که تا دیروز اهل محل از او شکایت داشتند امروز به حمایت از او همگی دستمال به دست داشتند. زورگویی‌ها و زورگیری‌های او را فراموش کرده‌اند تا لات محله‌ی ما نزد گنده‌لات لات‌ها موش نشود. می‌گویند لات محله‌ی ما هر چه قدر هم بد باشد بچه محل ماست، اگر ما امروز نگوییم من هم یک لات هستم، فردا پیش گنده‌لات لات‌ها هر چه قدر هم زارت و زورت کنیم فایده‌ای ندارد. اگر ما امروز پشت لات محله‌مان نایستیم، فردا رو‌به‌روی گنده‌لات لات‌ها دست به سینه می‌ایستیم. جوون‌های این محله شهید نشدند تا محله دست گنده‌لات لات‌ها بیفتد. اما دو زاری همه این چنین در فاضلاب نمی‌افتد، عده‌ای هم پیش‌دستی کرده‌اند، نزد گنده‌لات لات‌ها رفته‌اند دستش را بوسیده‌اند. پیش خود فکر کرده‌اند هر محله‌ای یک لات می‌خواهد پس چه بهتر که لات محله‌ی ما گنده‌لات باشد، همین که لات محله‌ی ما گنده‌لات شود ما و محله‌ی ما نیز گنده خواهیم شد. مثل لات‌های خلق و خلقی لات، مثل شاهزاده‌ی لات و لات‌زاده‌ها نون لاتی‌گری خویش را می‌خوریم. عده‌ای هم اعتراض کرده‌اند که چرا نظرسنجی نمی‌کنید، چرا مردم را به همین دو گروه تقسیم می‌کنید؟ پاسخ می‌دهند دخالت نداشته باشید، در امور لاتی تنها نظر کسانی صلاحیت دارد که مرد باشند، لات باشند، چاقو کشیده باشند، هفت تیر کشیده باشند، برای دزدی نقشه کشیده باشند، برای اطلاعات زحمت کشیده باشند، برای قاچاق و چماق چک کشیده باشند. شما دهنتان بوی شیر جنگل هم بدهد لات نمی‌شوید. هیچ کس نمی‌گوید چرا ما اصلا باید لات داشته باشیم؟ ترامپ سپاه را گروه تروریستی خوانده است، گنده‌لات لات‌ها لات محله‌ی ما را فرزند خویش خوانده است. دیگی دیگ دگر را سیاه خوانده است. ای کاش بدانیم، آخر این دیگ جوشیدن‌ها، آخر این گاو خیگ دوشیدن‌ها، آخر این بازی، آخر این لات‌بازی، آخر این سیاه‌بازی، کعبه‌ی ما را، ایران ما را نه سپاه ابرهه نجات می‌دهد نه ابابیل امریکایی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۱۴
i protester

می‌گویند تا دوش سد‌ها را باز نکرده‌ایم، خانه‌به دوش شوید و بروید. این‌بار مثل دفاع مقدس خانه‌هایتان خراب نمی‌شود، تنها توی آب می‌شود. اما نه، همه‌ی شما نباید بروند، عده‌ای هم باید روی مین، زیر آب، توی زیر‌زمین  بروند. درست مثل آن سال‌ها عده‌ای باید دفاع بکنند و عده‌ای تمرین مقدس شدن. دفاع مقدس به همین شور گرفتن‌ها و سور گرفتن‌ها زنده است. دیدید چه قدر خوب شد این سال‌ها خرمشهر را خرم نکردند، شهر نکردند، مدیران ما توی خواب این روزها را دیده بودند. انصاف نبود خوزستان ثروت این مملکت را بخورد و یک آبی هم روش. قرار بود تمام مملکت ثروت خوزستان را بخورد و یک بی‌آبی هم روش. اما این سیل همه چیز را خراب کرد. راست می‌گویند مردم خوزستان خالی بند هستند، آن‌ها باید جای خالی ما را پر کنند، با بند‌بند وجودشان این همه سیل‌آب را از رو کم کنند. آینده‌سازان مملکت سیل‌بند ساز شده‌اند، مثل راه‌رفتن روی یک بند می‌ماند، جنگ‌زده باشی، ماتم‌زده باشی، ممد نبودی، خواب‌زده باشی، سر سفره، نفت نخورده، آش نخورده و دهان سوخته، توی خشکی پارو زده باشی، آب‌وهوای بد، با کپسول اکسیژن تا ابد، طوفان‌زده باشی، مثل آهن توی آب‌ به اکسید شدن شهر و روستای خویش زل‌زده، سیل‌زده باشی اما هنوز زنگ‌زده نباشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۵۰
i protester

آن‌‌قدرها که فکر می‌کنیم میان در کردن یک روز و گل و بلبل شدن یک سال با بیدار ماندن یک شب و پَر کردن پرونده‌ی یک سال تفاوتی نیست. برای زندگی‌ای که می‌خواهد از صد و صدر شروع کند سیزده‌به‌در همان قدر در‌به‌دری می‌آورد که شب قدر. این‌روز‌زنده‌داری‌ها و شب‌زنده داری‌ها درست مثل زندگی به جای وسیله بودن هدف می‌شوند. هدفی که آخر زندگی تیر می‌خورد، سرش به سنگ، به سنگ قبر می‌خورد. این‌همه گدایی حال خوب کردن از تقویم‌ها، این همه بردگی زندگی برای آن است که نه می‌دانی صفر هستی و نه می‌دانی باید از صفر شروع کنی. حالی که از درون خوب نشود، با ایرون گفتن و دین و ایمون هم خوب نمی‌شود. اگر تمدنی هست چرا همیشه تو باید به او افتخار کنی، یک بار هم او به تو افتخار نکند؟ اگر دین و آیینی هست چرا همیشه او باید به تو الگو معرفی کند یک بار هم خودت را به عنوان الگو معرفی نکنی؟ همرنگ جماعت شدن سرانجام روزی تو را نزد خودت رسوا خواهد کرد، روزی که جماعتی نیست تا برای شهرت، قدرت و ثروت تو دست بزنند. روزی که نمی‌دانی اون آدم‌ها روی کدام صندلی نشسته‌اند و دارند به ریش تو می‌خندند. و ای کاش لااقل به اندازه‌ی یک خندیدن به تو فکر کرده باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۹
i protester

می‌گویند هر جا آب باشد آبادی نیز هست، آسمان جان باور کن دروغ می‌گویند خرم‌آباد بیش از این به آبادی نیاز ندارد. این همه سال سرمان مثل کبک زیر برف بود حالا سقف بالای سرمان زیر آب است. خانه‌ها را تخلیه کنید، روز طبیعت نه، زور طبیعت در راه است. مردم باید از پشت‌بام‌ها بال درآورند، پرواز کنند وگر‌نه بالگردها که دارند دور خویش می‌گردند. ایلام، پل‌دختر، معمولان، دره‌شهر، شهرها و روستاهایی از ایران که برای نخستین بار نام عزیزشان را می‌شنوی همه برای ستاد بحران گمنام‌تر از آنی هستند که آن‌ها را به جا آورد. استاندار هم که دارد کار خویش را به نحو احسنت انجام می‌دهد، هشدار را با آب و تاب می‌دهد. این همه سال مثل جزایر پراکنده زیسته‌ایم، آب دارد به رویمان می‌آورد، سیل دارد جزیره‌ی ثبات را هزار جزیره می‌کند. حالم بد می‌شود اگر همین حالا رو به حاکمان کنم و بگویم اگر این همه سال عامل تمام خشکسالی‌ها تار موی دختران بوده است حالا عامل گرفتاری پل‌دخترها حجاب کدام یک از شما‌ها بوده است؟ مگر این مچ‌گیری‌ها می‌تواند دست هم‌وطنی را درست همین حالا بگیرد؟ مگر صحبت کردن با حاکمان تا حالا حالمان را خوب کرده است؟ هم‌وطنانمان مثل غواصان کربلای چهار با دستان بسته ارتباطشان قطع شده است و بی‌لیاقتی حاکمان دوباره لو رفته است. به ایران زمین بگویید این همه اشک نریزد، یا روز گریه کند یا شب. هر کس آتش بگیرد، آب بر سر و رویش می‌ریزند، تو بگو چگونه با این همه آب دارد جگرمان آتش می‌گیرد؟ با این همه هشتگی که می‌سازیم وطن خویش را دوباره می‌سازیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۸
i protester