اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

در حکومت جمهوری اسلامی اگر دست راست قاضی‌القضات، متهم به فساد اکبر شود به آن عضو چپش نیست، سرش بالاست. با این که عضو هیچ سازمان و گروه چپی نیست، رفیق دارد، رفیقانی همچون برادر، که اگر بخواهد کل لواسان را به نامش می‌کنند. در همین حکومت جمهوری اسلامی، دست راست و چپ کارگری که قرار بود پیامبر بر آن‌ها بوسه بزند، یک حجم هوا، به مساحت رنج و ارتفاع یک طناب دار، به نامش می‌زنند. آری کارگر، یوسفِ پیامبر نیست که طناب را برای نجات او، داخل چاه اندازند، برای نجات کارگر لازم است که طناب را همان بالای چاه آویزان کنند، تا سر کارگر هم بالا باشد. تا سر همه بالا باشد‌. حکومت دینی راست می‌گوید رفیقان کارگر داخل مفاتیح و جوشن کبیر هستند، هر چه قدر هم که بخواند یا رفیقَ مَن لا رفیقَ لَه، نباید خسته شود، نباید ناامید شود، نباید اعتراض کند، نباید عضو هیچ سازمان و گروه چپ شود، نباید کلاهش کج شود، نباید مفسد فی‌الارض شود. چرا فقط حکومت آقا بالا سر خودمان را می‌بینید؟ چرا به داس و حقوق زنان در حکومت مردان گیر می‌دهید؟ آیا حکومت بالا سرمان نبود که عمری برای خدمت به خلق و کارگر، از چکش و داس گفتند، اما همه دیکتاتور و صاحبان پست‌های مادام‌العمر شدند؟ بالای ما را قبول ندارید، پایینِ امریکا را که قبول دارید؟ ما گناهی مرتکب نشده‌ایم تنها نفت را از همان چاه‌های جنوب زیر پای کارگرمان، برای کارگران امریکای جنوبی برده‌ایم. یعنی شما که مخالف هستید، طرفدار کودتا در ونزوئلا هستید؟ راستی شما که به مرگ بر امریکا و تسخیر سفارت گیر می‌دهید، معلوم است که چپ نیستید، به گمانم تنها فقط چپ کرده‌اید. این طور نمی‌شود که با آرمان‌هایتان به آسمان بروید، باید فرشته‌ی شما نیز مثل فرشته‌ی ما در پنجاه و هفت، روی زمین بنشیند. اگر تشخیص مصلحت شما، دروغ مصلحتی باشد، برادران ما، برادران شما نیز خواهند شد، تمام ایران، امریکا و کانادا مال شما خواهد شد، پیراهن خونین یوسف هم فراموش خواهد شد، اصلا آن پیراهن خونین یوسف در کوی دانشگاه طرفدار آقای ترامپ خواهد شد. آری این چنین است خواهر و برادرم که عمران مملکت تنها به لواسان می‌رسد، که عمران مملکت تنها به طناب دار بالای چاه می‌رسد. مردم رنج‌کشیده‌ی سرزمینم سال‌هاست که انتخاب کرده‌اند، سر ما به داری‌ و گورستان خاوران، نه سرمایه‌داری و قبرستان لواسان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۳
i protester

دوباره برای سلامتی کرونا یک پیک زده‌ایم، سر ساقی مرگ، سلامت. خوش به حال بچه‌های کار، که‌ خداوند، ترافیک را به خاطر ایشان آفرید. دوباره به سال‌های جنگ و شهرهای بی‌‌دفاع، پناه برده‌ایم. هر کس سر کار نرود اخراج می‌شود. هر کس تیر نزند، اعدام نکند، طناب دار را نکشد، به دادگاه نظامی می‌رود و تیرباران می‌شود. همه جا آتش گرفته است و رادیو با خونسردی فقط قرآن می‌خواند. داریم بدون خمپاره پاره می‌شویم، از وسط، از همان جایی که نصف دینمان کامل می‌شود. بچه‌هایمان را دار می‌زنند و برای بچه‌دار شدنمان نقشه می‌کشند. خَلَق الانسان مِن عَلَق، و ما انسان را از خون بسته آفریدیم. می‌بینی بسته بودن، زبان بسته بودن، دست و پا بسته بودن، توی خون ماست. و این جا هر روز آیاتی از نو نازل می‌شوند، الف، لام، میم، صاد، ای انسان با فسادِ بسیار، بساز. می‌گویند این آیات از رموز قرآن است، مثل قاضی القضات قبلی‌ که می‌گفت مخزن الاسرار نظام است، البته این همه از نظامی گنجوی که نه، از حکومت نظامی در ایران است. این جا شمشیر عدالت مثل حروف مقطعه‌ی‌ قرآنی، تکه تکه، دچار لکنت و سکته، مثل خنجر ابراهیم بر گلوی اسماعیل، کند و گنگ است. این جا آن چه سوخته است دست عقیل نیست، تمام تن جانباز کرمانشاهیست. حکومتِ لال‌ها، دلال‌ها و لاله‌ها، یا سر می‌کنی، یا سر می‌بُری یا سر می‌دهی. می‌خواهند از اکبر طبری برای ابراهیمِ قلابی تبر بسازند، چه فروع دینی، تولی را با بت بزرگ به جا می‌آورند و تبری را از مریم‌های مقدس درون زندان می‌جویند. بتی شکسته نمی‌شود، هم چنان که سال‌ها سکوتی شکسته نشد، نگران نباشید تنها یک دعوای کوچک طلبگیست. خسته‌‌ام و خواب، آخرین گلوله را توی سرم نشانه می‌رود. ولگردی کف مترو خوابش برده است و خنده‌دار این که همین کف، سقف آرزوهای بچه‌های شهر ندیده است. در خوابم هنوز فاصله‌گذاری اجتماعی رعایت می‌شود، میان انگل‌های اول صف و مونگل‌های آخر صف ، میان ژن‌های خوب و جن‌های سجده نکرده، میان ام‌الفساد و الهه‌ی دادگستر، میان قصاب‌های گوشت انسان و آب خنک زندان، میان خاوران و معاون وقت دادستان تهران، میان خاورمیانه و میانه‌روی. می‌گویند فلان قاضی فرار نکرده است، فلان فلان شده‌ها این جا خانه‌ی پدری اوست، او که فرار نمی‌کند. فقط شاه بود که از میان بی‌رگ‌ها فرار کرد، فقط آن سه قطره خون شانزدهم آذر بودند که از رگ‌ها فرار کردند. و چه فسادی بالاتر از انقلابی تقلبی؟ شاه مستبد در مرده‌شورخانه‌ی تاریخ شسته می‌شود و دانشگاه آزادی‌خواه در سیصد و شصتمین درجه از فرط سرخوردگی صفر می‌شود. دایره‌ی قدرت برای حکومت و دایره‌ی قسمت برای مردم جهان سومی بسته می‌شود. ام‌الفساد، پدر این مردم را در می‌آورد. و من هنوز خوابم، خوبم، بیا و یک پیک دیگر بزنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۲
i protester

در این مملکت اگر کسی اجبارِ خدمتِ دو ساله به نظام نامقدس را تحمل نکند، با غروری شیطان‌گونه،سر کچلش را در جایی که چرا ندارد چراگاه کند، برای رفتن به سلاخ‌خانه‌ی روح، زیرسیگاری‌ پر نکند و با خودکشی و خودزنی تنش را داخل غسال‌خانه‌ زنده کند، به دست و پایش زنجیر می‌بندند و اگر ثابت شود دیوانه شده است به او معافیت اعصاب و روان می‌دهند. اما این تمام ماجرا نیست او اگر بخواهد اداره‌ی یک اتومبیل را به دست بگیرد، چند سال یک بار باید ثابت کند به زندگی در این مملکت عادت کرده است، آرام است، رام است، آن قدر زنجیری نیست که زنجیرهای دست و پایش را پاره بکند. هر چه قدر هم خوب رانده باشد، در لاین خودش رفته باشد، به چراغ قرمزِ نصف شب احترام گذاشته باشد، عابر پیاده را ذوق‌زده کرده باشد باید ثابت کند آن قدر دیوانه نیست که خودش را بکشد. اما در همین مملکت اگر کسی قصدش خدمت مادام‌العمر به نظام مقدس باشد، سرش با عمامه ضد سوال شده باشد، مردم را هر روز به سلاخ‌خانه و غسال‌خانه برده باشد، و چون آن‌ها را بخشی از خودش می‌داند هر روز به تعبیری خودکشی کرده باشد، اداره‌ی مملکت را دستش می‌دهند و نه چند سال یک بار، هر سال به او تبریک می‌گویند. و چون رسما عقل را به حمکرانی مخلصانه‌ی او می‌سنجند، قرار نیست چیزی را ثابت کند. اگر زنجیری هست زنجیره‌ی انسانی از بوسه‌های آستان اوست که به دست و پای اعلیحضرت می‌افتند. این چنین است که مملکت ما قانون دارد و عاقبت بی‌قانونی جنون می‌شود. این مملکت متخصص نِق نقو نمی‌خواهد، متعهد بله قربان گو می‌خواهد. این سرزمین کسی را نمی‌خواهد که با داشتن سواد نود و هشت درصد بگوید خیر نمی‌دانم، کسی را می‌خواهد که با داشتن سواد دو درصد بگوید آری می‌دانم. اصلا برای همین است که زبان سران ارتش بابت غرور شیطان‌گونه، همان اول بریده می‌شود و زبان سرداران مخلص سپاه بابت بوی کربلا ورژن چهارش دراز می‌شود. خودکشی داریم تا خودکشی. یک وقت جوانیِِ خودت را به کشتن می‌دهی یک وقت جوان‌های مردم را. تنها کسانی نزد خدا عزیز هستند که مردم را از خودشان بدانند. هم زبانشان دراز خواهد شد هم عمرشان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۲
i protester

آن مرد سیاه‌پوستِ گردن به زیر زانو رفته فریاد می‌زند نمی‌توانم نفس بکشم. او به جای زمین، به جای تمام مردمان رنج‌کشیده‌ی روی زمین، به جای جنگل‌های زاگرس، به جای آن غروب بیست و پنجم آبان استان البرز، به جای آن داستانِ با داس، به سر رسیده، به جای آسیه نه زن فرعون، نه شاه کرمانشاه، آن آلونک‌نشینِ شهرداری با فلفل ادب کرده، به جای مردم کرمان، جان‌باختگانِ حادثه‌ی مِنای زمستان، به جای خوزستان و آسمانِ آسم گرفته‌اش، به جای تهران و گازهای اشک‌آورش، به جای طفلی که حاج آقا با رساله، عبا و عمامه‌ رویش خوابیده، به جای کرونا گرفتگانی که پیش از مرگ، زنده بودنشان تکذیب شده، به جای آن کارگری که امشب برای اولین بار دستش را توی سطل آشغال فرو کرده است، به جای چشمانی که از دین نشانی اسید را گرفته‌اند، به جای بهاییانی که نفسِ بودنشان، نفس کشیدنشان جرم است، به جای آن انسانی که نه مرد بوده نه زن، سهمش از تمام فرم‌ها و رفرم‌ها یک دایره‌ی توخالی هم نبوده است. می‌بینی آن رفیق به جای ما هم می‌گوید نمی‌تواند نفس بکشد. به جای ما بردگان که برای ارباب زانو زده‌ایم. و سفید‌پوستان امریکا سیاه‌پوش شده‌اند، به جای ما سرمایه‌داران که به قطع شدن اینترنت اعتراض کردیم نه درد نان آبان. به جای ما مردان روشنفکر که به وقت ارث، حق طلاق و دیه، اعتراض نکردیم و با واژه‌ی ناموس برای دین موس موس کردیم. به جای ما فارس‌ها که به رسمی شدن زبان و خط خطی شدن رسم‌الخط‌ها اعتراض نکردیم. به جای ما شیعه‌زادگان، آقازادگان که بهشت را پیش‌فروش و ایران را جمکران کردیم. به جای ما فرشتگان که به تنها شدن شیطان اعتراض نکردیم. و رسانه‌ای که استانداردهای دوگانه، ملوکانه، آمرانه دارد، چشمانش را با آب مرده‌ شور خانه شسته است و چون ارباب عطسه کرده است می‌گوید صبر آمده است، او یا باید از ولی‌فقیه و سفید بودن ماست نگوید و یا از پرزیدنت و رنگ‌ سفید مجسمه‌ی آزادی. او اگر چه از عهد بوق است ولی لکنت دارد. به هنگام ظلم در اراضی کدخدا دو زاری‌اش زمین افتاده، خم شده است که آن را بردارد، برای همین است که نمی‌بیند. خنده‌ات می‌گیرد از انجیلی که بر سر نیزه رفته است، یاد خدایی می‌افتی که توی این مملکت بر سر پرچم رفته است. آری فرق است میان ما و امریکا، نه بابت انتخاباتی که در ایران نداریم و انتخابات کم گزینه‌ای و آرای الکترال در امریکا، بابت انتخاب مردم ما که تنها جنس، نژاد، زبان، دین و طبقه خودشان را می‌بیند. تا ما یکدیگر را نبینیم، از ما هیچ گونه آماری نخواهد بود، نه در میان کشته‌شدگان و نه در میان صاحبان نَفَس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۱
i protester

پنجم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و چهار تماشاگران ایرانی خوشحال از این که تیم فوتبال ژاپن را شکست داده‌اند، قصد خروج از ورزشگاه آزادی را داشتند اما خبر نداشتند هلی‌کوپتر آقای قالیباف جلوی درب خروجی فرود آمده است و راه مسدود است. آن روز ازدحام جمعیت، سبب جان باختن هفت انسان می‌شود. از آن سردخانه تا فرود آمدن آقای قالیباف بر کرسی ریاست خانه‌ی ملت، ما دوباره تماشاگر بودیم و نمی‌دانستیم آخر راهی که انتخاب کرده‌ایم دود شدن و مسدود شدن هست، نمی‌دانستیم آن لحظه که در انتخابات ریاست‌جمهوری و مجلسِ تکرار، گمان بر بردن برده‌ایم، چه‌ مردنی در انتظار ما هست. در آخرین بهار اصلاحات هفت نفر تعداد زیادی بودند اما حالا مجلسی داریم که از انتخاباتش شروع به آدم‌کشی کرده است، دیگر کسی از آمار رسمی جان باختگان کرونا در بیست و چهار ساعت گذشته که نُه برابر آن هفت نفر بوده‌اند به فراوانی یاد نمی‌کند. و ما هیچ نمی‌دانیم دبیر شورای عالی امنیت ملی به وقت کوی دانشگاه که به قول خودش دستور قاطع انقلابی جهت برخورد با اوباش را صادر کرده بود رییس یک قوه، فرمانده نیروی هوایی سپاه به وقت کوی دانشگاه که برای چوب‌زنی کف خیابان فرود آمده بود رییس یک قوه، رییس سازمان بازرسی کل کشور به وقت کوی دانشگاه که عضو کمیته تحقیق شورای عالی امنیت ملی کشور جهت بررسی حوادث کوی دانشگاه نیز بوده‌اند، رییس یک قوه شده‌اند‌. راستی رییس کمیته تحقیق و عضو دبیرخانه‌ی شورای عالی امنیت ملی به وقت کوی دانشگاه نیز سخنگوی دولت هستند. و این همه را از رییس جمهوری داریم که با بستن روزنامه‌ی سلام، ترجیح داد قهرمان نباشد، در اوج خداحافظی نکند و به جای مردم به آقا بالا سر مردم سلام کند. و از مردمی که ترجیح دادند آرمان‌خواه نباشند، در عصر حصر به زندانبان حقوقدان اعتماد کنند و انتخاب از میان بد و بدتر را حکمت بنامند. راستی ما که قرار بود روزی زنجیرمان به دست این عمو زنجیرباف‌ها بافته شود، بهتر نبود در همان کوی دانشگاه همراه با اروجعلی ببرزاده به سرقت ماشین ریش‌تراش مسوولین، از پنجاه و هفت تا هشتاد و هفت اعتراف می‌کردیم؟ مگر بارها شاهد نبوده‌ایم نظام در حق کسانی که خودشان اعتراف می‌کنند تخفیف قائل می‌شود؟ مگر ندیده‌ایم طناب دارشان را با تخفیف و چانه‌زنی خریده‌اند؟ اصلا قاضی‌القضات خواهد گفت ریش ‌تراش حق ما بوده است، ما باید به خودمان می‌رسیدیم. اصلا همیشه باید چیزی باشد برای سرگرمی تن انسان، تا بتوانند سر او را به سردخانه ببرند و گر نه انسان مقاومت خواهد کرد. زنده باد سران سه قوه و نظام سرمایه‌داری که حقمان را به ما سال‌ها پیش داده‌اند، که از حقشان سال‌ها پیش گذشته‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۰
i protester

او شیطانی بود که هزاران سال خوب بودن را به اختیار برگزیده بود و آن گاه که خواستند خوب بودنش را به مانند فرشتگان اجباری کنند از سجده سر باز زد. او نمی‌خواست به سربازی برود‌‌. قانونمدارترین سر ، یک شبه راه آنارشیست‌ترین سرپیچی‌ها را طی نمود. و چه ترانه‌ای زیباتر از صدای خوش زخم و شلاق بر تن؟ آن‌ها نمی‌خواستند اما هر دو دست آن مست مصلوب، داد می‌زدند که ما بچه مثبتیم. حتی سیبی دستش ندادند تا بهانه‌ای جور کنند. و چون نطفه بسته شد دهانش را نیز بستند‌. از بیست و هفتم اردیبهشت سال جنگ جنگ تا پیروزی، سی و شش سال گذشته است و اگر او در هجده سالگی، به جرم  کشتن خویش و رسیدن به سن قانونی، اعدام می‌شد و دوباره برای رنج کشیدن از نو به دنیا می‌آمد، حالا دوباره وقت اعدامش شده بود. حالا که از دوم خرداد بیست و سه سال می‌گذرد، او دوباره یاد آن دوم خرداد بیست و سه سالگی‌اش می‌افتد. مرخصی چهل و هشت ساعته‌‌ی عصر چهارشنبه که مثل یه تکه استخوان جلوی زندگی سگی سربازهای پادگان انداخته بودند و دیگر اتوبوسی نمانده بود تا او را سوار کند. به نظرش آیه‌ی ان مع العسری یسری بر خلاف ظاهرش، ناامید‌کننده‌ترین آیه به نظر می‌رسید، چرا که نمی‌گفت بعد از هر سختی، می‌گفت همراه با هر سختی یک آسانی وجود دارد، یعنی طلبکار گشایش‌هایی می‌شد که چشمانش ندیده بودند. سرانجام سر جاده یک اتوبوس می‌ایستد تا کمر او را بیشتر خم کند. می‌گوید آن آخر برای او جا هست. اما منظورش از آخر، آخر دنیاست. مسافران می‌خواهند فیلمشان را از مانیتور ببینند و او تنها دارد نقش یک مانع، یک چوب خشک، یک شیء را بازی می‌کنی. به او می‌گویند اشکالی ندارد روی همان پله‌های درب عقب بنشیند. همیشه تصورش از سربازهای کچل، آدم‌های بی‌خیالی بود که چون سرشان استعداد فکر کردن و درس خواندن نداشته است یک کلاه بر سرشان گذاشته‌‌اند. حالا او هم یکی از هزاران سرباز، کارگر و زنی شده بود که با پوشیدن لباس‌های متحدالشکل، در نگاه جامعه نه یک نفر بلکه جزیی از یک نفر محسوب می‌شدند. برای همین بود که ارزش یک صندلی اتوبوس را هم نداشتند. از راست می‌پرسیدی می‌گفت پول تمام آن لباس‌ها را من داده‌ام و از چپ می‌پرسیدی می‌گفت چه خوب که در بخشی از جامعه به مساوات و وحدت رسیده‌ایم‌. و او می‌خواست چپ و راستش پیاده شوند. یک عدد تنی که نمی‌خواست فرد بودنش را با فریبِ احترام کلمه‌ی شما تاخت بزنند. سوار یک سواری می‌شود، بی‌خیال شخصیتی که سقف دارایی‌اش، کرایه‌ نشستن کف اتوبوس بود. از تمام سوغاتی‌های غرب برای او تنها یک روزنامه‌ی شرق مانده بود. او که یک هفته قبل از آن، زیر یک چراغ روشن، شب روز میلادش، نگهبانی از دستشویی را تجربه کرده بود باورش نمی‌شد با خرید یک روزنامه بوی روشنفکری بدهد. صفحه‌ی نخست، تصویری از خاتمی، از پشت خاتمی، با عبای سوخته، با زمینه‌ی سوخته. هنوز تازه دو سال از دولت هاله‌ی نور گذشته است، اما در تصویر روزنامه همه چیز خاموش بود، حتی همان پیامی که می‌خواست بدهد. هنوز از هشتاد و هشت، از کوی دانشگاه، از کهریزک، از عاشورا، از حصر، از وعده‌ی رفع حصر، از کبود شدن دستان، از بنفش شدن نوک انگشتان، از تکرار به قصد کور کردن آن چشم دگر، از خاتمی تدارکاتچی خارج از پاستور، از وزارت‌خانه‌های شیعه‌ و مرد، از یک سیلی به صورت ملت و یک چک سفید امضا به رهبر. از آی بچه‌ها! امشب زیر سقف بدون شام، از آی بچه‌های شام! امشب بدون سقف. از دی ماه نود و شش، از آبان نود و هشت، از ترسِ رفتنِ شیشه در پا، پا در هوا کردن پابرهنگان، از نذری مرگ برای تمام طبقات، السلام علیک یا هواپیما، از جعبه‌ی سیاه و ارث سپاه، از شادی روح آبروی سردار، آه، ناله و صلوات، از کرونا رفته راهپیمایی و انتخابات، از طرفدارِ نظام شدن  ویروس‌ها، از یکدست شدن آفتابه به دست‌های مجلس پیشوا،  از شستن دست‌ها با آب، از گرفتن جان‌ها کف دست، خوزستان، از شرب خمر حرام، از آب شرب حرام، خوزستان، از قاضیِ نخست پول گلوله‌ها را بدهید، نخست دسته گل‌های بیت‌المال را آب بدهید، از قتل میترا استاد، از تظاهرات ضد قصاص از سوی جبهه‌ی ملی که نه، از تظاهرات ضد قصاص یک شهردار پولدار از سوی اصلاح طلبان، از قتل دختر آبی، از تنی که به آزادی و عدالت نرسید، از قتل رومینا، از بریدن سر ماه با داس مَه نو، از سر بریدن سرپیچی، از ناموسی که از جان و مال تفکیک بود، از کربلایی که حسینش مونث بود، از اسماعیلی که خدایش طرفدار گوسفند بود، از پرده‌ای که اگر افتد دختر از دختر بودن و پدر دختر از مرد بودن می‌افتد. هنوز از هنوز، از دیروزِ بهتر از امروز، خبری نبود. هنوز ایران، خاورانِ خاورمیانه نشده بود، تاریخ نخواندن او مثل روز روشن نشده بود. هنوز نمی‌دانست دهه‌ی شصت هم همین گونه بوده است. هنوز فکرش را نمی‌کرد به مرحمت قنداق  تفنگ برادران، شاه دیکتاتور از توی قنداق آزادی‌خواه می‌شود. هنوز فکر می‌کرد آدمی را میان ذوق کردن و دق کردن آفریده‌اند، هنوز نمی‌دانست بی‌سوادی‌اش ذوق کردن را رایگان بخشیده است‌. مثلا این که ذوق کند برای متولد سال شصت و سه، سی و شش سالگی اتفاق بزرگیست، چرا که در تقابل عمر و سال تولد، جای یکان و دهگان عوض شده است و نداند که این اتفاق در تمام سال‌هایی که دو رقم تکراری دارند برای متولدین سال‌هایی که مجموع یکان و دهگانشان برابر با آن رقم تکراریست رخ می‌دهد. و یا در بچگی ذوق کند که نامش خاتم پیامبران و خاتم معصومین، یک عدد محمد مهدی می‌باشد و در بیمارستان عیسی بن مریم در نیمه‌ی شعبان به دنیا آمده است و نداند که آدمی را به انتخاب‌های خودش می‌سنجند. می‌بینی هیچ چیز مبارک و میمونی رخ نداده است، این زندگی میمون ما در جهت معکوس رو به تکامل نهاده است. فوت کن شمع‌های عمرت را ای فوت کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۹
i protester

چه قدر خوبه که در ناوچه کنارک از اتباع کشورهای بیگانه کسی حضور نداشته است، می‌توان قضیه را همین جا، توی ایران مثل بچه‌های ناوچه، خاک کرد. چه قدر خوبه که در این سرزمین کسی با خطای انسانی به دنیا نمی‌آید، همه با خطای انسانی از دنیا می‌روند. چه قدر بده که در صدر اسلام طیاره نبوده است، تا اجر شهادت در آسمان، اندازه‌گیری شود. چه قدر بده که در حکومت دینی اجر دادن را همان جر دادن تصور کنیم. چه قدر خوبه که رییس‌جمهورهای ما یا آخوند بوده‌اند یا احمدی‌نژاد یا مخلوع. چه قدر خوبه که همه‌ی ما ترجیح می‌دهیم آقازاده باشیم تا حرامزاده. چه قدر بده که از روح‌الله روحش را بگیریم و به الله بچسبیم، امیر‌المومنین یزید را بیعت نکنیم و توهم توحید داشته باشیم. چه قدر بده که به جای جماع آزاد درخواست اجتماع آزاد داشته باشیم. چه قدر خوبه در سرزمین ما، عرق کارگرها زیر آفتاب خشک نمی‌شود، روایت پیامبر مثل نان کارگر زمین نمی‌افتد. چه قدر خوبه من بر تن خویش حق مالکیت ندارم و خودزنی و خودکشی حرام است اما طلبکار هشتاد ساله‌ی پدرم با یک نَعَم ویزای تن من را می‌گیرد و تجاوزش حلالِ حلال است. چه قدر بده ما توی خوابگاه و پادگان مرد نمی‌شویم، فقط کمبودها را می‌بینیم و سیاه نمایی می‌کنیم، از نیمه‌ی پر لیوان، از آزمایش ادرار، از ادراری که سیاه نیست غافل می‌شویم. چه قدر بده ما هنوز نمی‌دانیم کار مرد موشک انداختن و کار زن بچه پس انداختن است، ما خودمان را فراموش کرده‌ایم و درگیر دیگری،  دگراندیشی و دگرباشی هستیم. چه قدر خوبه کدخدای لات دهکده‌ی جهانی دایه‌ی مهربان‌تر از مادر و جانشین خدا در سرزمین مادری، نگران سوراخ دعا و بکارت پرده‌های مساجد  است. چه قدر خوبه به وقت ناامنی آسمان و آشوب خیابان، همه پشت مردم ایران سنگر می‌گیریم. چه قدر بده کمک‌های مومنانه‌ی قارون، شبانه درب خانه‌ی مردم زدن‌های سربازان گمنام امام زمانمان را نمی‌بینیم. چه قدر بده اثر‌بخشی تحریم‌های مظلومانه و دلسوزی معصومانه‌ی رفیق‌های اون ور آبمان را نمی‌بینیم. چه قدر خوبه نهضت جنگل، بخور تا خورده نشوی انگل. بانجی جامپینگِ بدون پا و بدون طناب، سقوط آزاد از روی خط فقر و نهضت گرسنگی. سنگ بستن به شکم، نرسیدن خون به مغز، انتفاضه و پرتاب سنگ به بت بزرگ سنگدل، بستن‌ سنگ‌ها و رها کردن سگ‌ها، پیروزی شمشیر شاهنشاهی بر خون فرودستان، سرمایه‌ندارها، بی‌عقلان و ابلهان، پیروزی ذوالفقار علی بر چوب‌های دو سر نجس، بر خوارج خارجی، فتنه‌گران. چه قدر خوبه آسمان ناامن و آب گل آلود، دلالان تحریم یک کفه و داغ دل و جعبه‌ی سیاه، آن کفه‌ی دیگر ترازو. چه قدر بده مقصر دانستن نام مقدس جماران. چه قدر بده ندیدن آبی که از دریا به آن سرهای تراشیده‌ی ناوچه پیش از شهادت دادیم، هنوز مانده تا فهم لب‌های خشکیده‌ی ارباب بی سر. چه قدر بی قدریم ما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۸
i protester

از این سلول به آن سلول، نه وقتی و نه دقتی برای درد کشیدن. عادت کنی تو را به هنگام عادت، خونی‌تر می‌کنند. این عادت ماهیانه‌ی مردان پشت پرده است که بابت آن حقوق ماهیانه می‌گیرند. ماتم دارد؛ تویی که می‌خواستی تمام عمرت زندگی کنی یک عمر پیشه و اندیشه‌ات تمام شدن می‌شود. تو ناتوان می‌شوی و آن‌ شکنجه‌ها ناتمام. بیا و همرنگ جماعت شو تا رنگ و رویت باز شود. دهانت بسته، آن سوراخ دگر باز شود. چاله و چوله‌های زندگی‌ات و خودت همه پر خواهند شد. بیا و از این صبغه‌ی الهی به خودت بزن، بیا و بیشتر از این، به زندگی‌ات گند نزن دانشجوی شریف. بیا و مثل دماوند باش که سرش را مثل کبک زیر برف کرده است. اصلا تو خبر داری راز این زمان طولانی سربلندیِ دماوند جنس خوب تاخیریست؟ بیا و تو هم از پوشش تقیه استفاده کن، بیا و تو هم کرونا را بهانه کن، زندگی را به تاخیر انداز. راستی شما که دانشگاهتان به نام یک عضو سازمان مجاهدین خلق است چگونه ارتباط با سازمان را منکر می‌شوید؟ شما نخبه نیستید، نخبه فرار می‌کند، شما خرابکارید، کارتان ماندن و خراب کردن زندگیتان هست. کم‌کم از خودت می‌ترسی که چرا دیگر هیچ زلزله‌ای تو را نمی‌ترساند. من به مردم خواهم گفت خیالشان تخت باشد، توی این مدت تو با زلزله هم‌تخت بوده‌‌ای، دیگر گناهی نیست که عذاب آن تو را غالفلگیر کند. ‌می‌گویند به هنگام زلزله‌ از خانه‌هایتان فرار کنید، اما با توی نوعی نیستند، با تویی که کنار خیابان خانه داری، با تویی که پشت میله‌های زندان هزاران هم‌خانه داری، با تویی که به خانه‌ی بخت رفته‌ای، با تویی که نخبه نیستی، اهل فرار کردن نیستی، خرابکاری، خرابکار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۷
i protester

این جا دروغ می‌گویند بهار است، بهشت است، اردیبهشت است، همه چیز بوی پاییز، بوی وسط پاییز، بوی آبان ماه را می‌دهد. دوباره آن که زورش بیشتر است جوجه‌ها را کشته‌ است. از قربانیان، آمار واقعی در دست نیست، آن که آخر پاییز جوجه‌ها را می‌شمرد، او را هم کشته‌اند. تنظیم بازار، تنظیم خانواده می‌خواهد، یکی دو تا جوجه کمتر، یکی دو تا نان‌خور اضافی کمتر، یکی دو تا زبان درازِ از خود راضی کمتر، یعنی اداره‌ی برده‌ها، هدایت سرمایه‌ها راحت‌تر. یک روز کشتن جوجه‌ها از برای بالا رفتن قیمت بنزین است و یک روز از برای پایین نرفتن قیمت مرغ. وقتی دنیا دو روز است جوجه‌ی یک روزه خیلی هم بی‌جا نیمی از وقت تاریخ را گرفته است. هر جوجه‌ای که نمی‌تواند قاطی مرغ‌ها شود، نیمی مشکل جنسیت دارند و خروس بشو نیستند، نیمی مشکل طبقه دارند و آدم بشو نیستند. با این وجود هزار آفرین بر وجود نازنین کارآفرینان و سرمایه‌داران، آنان که نمی‌خواهند جوانی ناکام از دنیا برود، هم به فکر جیک جیک مستونت و هم به فکر زمستونت هستند، حتی در این ایام بوس ممنوع، نهضت بورس ممنون راه انداخته‌اند. و طبقه روحانیت درباری که جز جنون ادواری برای ما هیچ نداشته‌اند، آدم‌های بشکه‌ای که از بشکه‌های نفت، منفی‌تر و قسمت و حکمت خدایشان برای ما طفل‌های صغیر از عدد هجده همیشه مثبت‌تر بوده است. اصلا آن قدر خدا را مثبت بالا برده‌اند که به ملکوت اعلی پیوسته است. و آدم متقی را آدمی ترسو تعریف می‌کنند، آن که از خودکشی بیشتر از خودباختگی می‌ترسد و از ابطال روزه‌اش با خوردن یک مشت قرص، بیشتر از خودکشی. و روزه آسانسوری می‌شود که انسان را به طبقه‌ی رنجبران می‌برد و نه آسانسوری که رنجبران را به طبقه‌ی انسان آورد. اصلا برده‌های روسیاه که نباید حق سوار شدن آسانسور را داشته باشند، آن‌ها که این همه از دین، ثواب گرسنگی و رانت روزه‌داری به هنگام گزینش برده‌اند. و جوجه‌های ایرانی باید به تلافی زندگی در جنوب شهر و نفرتی که از سرمایه‌داری آموخته‌اند، از میان سبک‌های زندگی دو کره، کره شمالی را انتخاب کنند، اصلا هر چه باشد سرزمین آبا و اجدادی ایشان در نیم کره شمالی بوده است. آن جا که تنها آمار مرگ یک نفر مشکوک است نه آمار مرگ هزاران نفر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۶
i protester

از نامش پیداست جمهوری اسلامی؛ یعنی جمهوری مال اسلام است و اسلام هم که مال روحانیت است. پس مردم در کاری که به ایشان ربطی ندارد دخالت نکنند. اگر عرضه دارند قیام کنند، بعد از آن هر چه می‌خواهند شیخ فضل الله نوری اعدام کنند، تا خودشان هم باور کنند حقوق بشر شعاریست بیرون قدرت. و آن گاه که نوبت به هرج و مرج برسد، چکمه‌های یک قدرت مرکزی مقتدر را بوسه بزنند و برای آن که آدم کمتر قربانی شود، گوسفند پرورش دهند. آزادیشان را بدهند تا در امان باشند، تا امنیت داشته باشند. یا اعلی‌حضرتِ همایونیِ کبیر دنیایشان را آباد می‌کند یا حضرتِ معمارِ کبیر آخرتشان را. یا دروازه‌های تمدن بزرگ را باز می‌کنند یا درب‌های شهادت را. یا برای مردم فوج فوج بهشت از غرب وارد می‌کنند یا مردم را فوج فوج از شرق وارد بهشت می‌کنند. اندکی فراغ بال پیدا کنند آقا بالا سر بودنشان برای زنان مضاعف می‌شود، یا می‌گویند بردارید یا می‌گویند بگذارید، چه کار در خانه باشد چه حجابِ بیرون خانه. یا باید برای مردان دامن کوتاه کنند و یا باید مردان را از دامن خویش به معراج بفرستند. هر گاه گِله از چوپان گَله بالا بگیرد، می‌گویند هر گوسفندی می‌خواهد از این مملکت برود‌‌. راستی چرا ما این همه میان اشتباهاتمان دست به دست می‌شویم؟ شاید چون به جای یک سیستم با اخلاق به دنبال پیشوای با اخلاق، به جای قانون به دنبال شرع، به جای مدرنیته به دنبال ظواهر مدرنیته، به جای رسانه آزاد به دنبال امر به معروف و نهی از منکر، به جای برابری به دنبال برادری، به جای احزاب به دنبال زنده باد و حزب باد، به جای زمین خوردن در خاک وطن به دنبال بوسه زدن بر خاک وطن، به جای فکر کردن و سخن به دنبال حدیث و نقل قول، به جای تقسیم قوا به دنبال بسیج نیروها، به جای نه گفتن، طرد شدن، دردسر و آرمان به دنبال بی‌خیال گفتن، دولا شدن، ترفیع و بله قربان، به جای بستن دستمال بر سری که درد نمی‌کند به دنبال توی سر دیگری زدن برای دستمال‌کشی، به جای سر وقت بودن به دنبال ابن‌الوقت بودن، به جای توی سر به دنبال روی سر بوده‌ایم. شاید برای همین بوده است که هر گاه سلطان فرمان به آوردن کلاه داده است ما سر آورده‌ایم، ما از سر همان روی سر را فهمیده‌ایم‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۹
i protester