به سر نرسیده است قصهی سر آوردن ما
از نامش پیداست جمهوری اسلامی؛ یعنی جمهوری مال اسلام است و اسلام هم که مال روحانیت است. پس مردم در کاری که به ایشان ربطی ندارد دخالت نکنند. اگر عرضه دارند قیام کنند، بعد از آن هر چه میخواهند شیخ فضل الله نوری اعدام کنند، تا خودشان هم باور کنند حقوق بشر شعاریست بیرون قدرت. و آن گاه که نوبت به هرج و مرج برسد، چکمههای یک قدرت مرکزی مقتدر را بوسه بزنند و برای آن که آدم کمتر قربانی شود، گوسفند پرورش دهند. آزادیشان را بدهند تا در امان باشند، تا امنیت داشته باشند. یا اعلیحضرتِ همایونیِ کبیر دنیایشان را آباد میکند یا حضرتِ معمارِ کبیر آخرتشان را. یا دروازههای تمدن بزرگ را باز میکنند یا دربهای شهادت را. یا برای مردم فوج فوج بهشت از غرب وارد میکنند یا مردم را فوج فوج از شرق وارد بهشت میکنند. اندکی فراغ بال پیدا کنند آقا بالا سر بودنشان برای زنان مضاعف میشود، یا میگویند بردارید یا میگویند بگذارید، چه کار در خانه باشد چه حجابِ بیرون خانه. یا باید برای مردان دامن کوتاه کنند و یا باید مردان را از دامن خویش به معراج بفرستند. هر گاه گِله از چوپان گَله بالا بگیرد، میگویند هر گوسفندی میخواهد از این مملکت برود. راستی چرا ما این همه میان اشتباهاتمان دست به دست میشویم؟ شاید چون به جای یک سیستم با اخلاق به دنبال پیشوای با اخلاق، به جای قانون به دنبال شرع، به جای مدرنیته به دنبال ظواهر مدرنیته، به جای رسانه آزاد به دنبال امر به معروف و نهی از منکر، به جای برابری به دنبال برادری، به جای احزاب به دنبال زنده باد و حزب باد، به جای زمین خوردن در خاک وطن به دنبال بوسه زدن بر خاک وطن، به جای فکر کردن و سخن به دنبال حدیث و نقل قول، به جای تقسیم قوا به دنبال بسیج نیروها، به جای نه گفتن، طرد شدن، دردسر و آرمان به دنبال بیخیال گفتن، دولا شدن، ترفیع و بله قربان، به جای بستن دستمال بر سری که درد نمیکند به دنبال توی سر دیگری زدن برای دستمالکشی، به جای سر وقت بودن به دنبال ابنالوقت بودن، به جای توی سر به دنبال روی سر بودهایم. شاید برای همین بوده است که هر گاه سلطان فرمان به آوردن کلاه داده است ما سر آوردهایم، ما از سر همان روی سر را فهمیدهایم.