اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

از آن روزی که تو سرت را بر زمین گذاشتی، ‌تو گویی که تمام این سرزمین را متر به متر، قبر به قبر، یک مین کار گذاشته‌‌ باشند. اینگار قرار نیست کسی از ما زنده بماند. زندگی دَهَنی شده است و کاری از دست ساز‌دهنی‌ها ساخته نیست. اصلا از آن هزار و سیصد و هشتاد و هشتی که تو رفتی، این سال‌ها همه جشن تکلیف مرگ و دَشت اول قاضی القضات، برادرِ مرگ بر، بوده است. دیگر تنها تصادف نیست که بوی مرگ می‌دهد، تنها یک تصادف است که انسان را زنده به خانواده‌اش پس می‌دهد. راستی لااقل تو خبر داری چرا هواپیمای اوکراینی را زدند؟ اذان کافی نبود؟ با شلیک دوم، اقامه هم گفتند. از آمار کشته‌های آبان چه طور؟ از آمار واقعی کرونا در بیست و چهار ساعت گذشته؟ از آمار پلاسکو، از سانچی، از اعدام‌های دسته جمعی، از کوی دانشگاه، از آرایی که شمرده نشد؟ از اعتراف‌های شمرده شمرده، از خودسوزی دختر آبی، از خودکشی دختر ایلامی، از آن زوج مرتب دختران اصفهانی، بالای پل چمران، قبل از سقوط آزاد، خبر تازه‌ای داری؟ می‌بینی چه قدر چشم و گوش ما را بسته‌اند؟ اگر هم باز می‌شود برای آن کار دگر است. می‌گفتی بعد از پنجاه و هفت تمام مردها مردند، من چه می‌دانستم این جواب کسانی می‌شود که بر سر مزارت می‌گویند مرد که گریه نمی‌کند‌؟ راستی یادت هست آن روزی که کمتر از یک هفته برای ما دو بار اسباب بازی خریدی و مامان با عصبانیت گفت بهروز، بچه‌های من باید بفهمند درآمد پدرشان اندازه یک معلم است؟ و تو بعد از آن حتی به ما عیدی هم نمی‌دادی. و یا آن انتخاب رشته‌ی مهندسی نفت، گرایش بهره‌برداری. چه قدر تو و مامان اصرار داشتید بزنم و من سرانجام آن گرایش برده‌داری را زدم. تو گویی آن شب خودم را در تاریکی با آن دایره‌های خالی و توپر برگه‌ی انتخاب رشته، با آن تیر خلاص برای همیشه زده بودم. عابری می‌گفت چشمش زده‌اند. و من تنها دلم برای مهندسی برق له‌له می‌زد. بچه‌ی درسخوان قانونگرا نمی‌دانست کارنامه‌ی سبز اندازه‌ی یک کیلو سبزی خوردن، اندازه‌ی روزنامه‌ی دور آن، ارزش ندارد و چهار سال اشتباهی از ترس سرباز صفر شدن، در حسرت صفر و یک‌های دیجیتال لال شد. پول توی نفت بود و نفت درآمد کشور، تو تمام آن سال‌ها گمان می‌کردی من دارم با کسی یا چیزی لجبازی می‌کنم، باورم نمی‌شد تو که مغرورترین بودی به خاطر من، به لحبازی‌های خودت اعتراف کنی. و یا آن لغو معافیت قد و وزن درست یک هفته مانده به کمیسیون، و تو به پیشانی بلند من خندیدی. و یا آن موقع اعزام که اصلا خوش نداشتم کسی ترمینال بیاید و تو همراه بابا به زور آمدید. حتی برای لج آن کچل اخمو تو تا بالا هم آمدی. از این جا به بعد با این که تمام دوربین‌ها از باب خدمت به نظام نامقدس، خاموش شدند تو چه قدر خوب حدس زده بودی چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. دیوانه‌ای که قرار بود با عصیان قرار بگیرد و گرفت. آخرش دیدی که من به مهندسی برق رسیدم، اما چه سود که چند ماه بعد، برق چشمان تو را برای همیشه از من گرفتند. اینگار که این زندگی مثل چاه فاضلاب باید همیشه گرفته باشد. تو که خود متولد خرمشهر بودی، چه نیازی داشتی خدا دوباره تو را آزاد کند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۷
i protester

مملکت از شنبه باز شده است مثل یک زخم باز که نمک‌پاش آن عرق‌های کارگران و پرستاران باشد. دولت کفترباز و حکومت قمارباز دارند مردم را مشت مشت و مفت مفت به کشتن می‌دهند. گویا کرونا آمده است تا برای خانه‌نشینی سرمایه‌دارانِ مفت‌خورِ لَم داده زیر چرخ کبود و مرگ کارگرانِ افتاده به زیر چرخ صنعت، دلیل بتراشد. به پرستار هم می‌گویند میان کار و زندگی‌ات یکی را انتخاب کن، این بار دیگر زندگی خود زندگیست. این باز شدن برای طبقات پایین حکم یک پایان را دارد، پایانی باز که برایش مهم نیست چه بر سر شخصیت‌های داستانش خواهد آمد و برای طبقات بالا حکم یک دست و دلبازی اشرافی را دارد که با خرید یک ماسک دهان مردم را می‌بندد. و چه قدر از خلق گفتن مرزبندی می‌خواهد آن گاه که دایه‌های مهربان‌تر از مادرِ خلق، او را کنار دیوار‌هایی به نام چین و برلین حلق ‌آویز کرده‌اند. به هر مورخی که تاریخ ایران را می‌نویسد بگویید از این جا به بعد چراغ‌ها را خاموش کند، تا تاریکی تاریخمان را بهانه‌ای باشد. مهد شیران و دلیران یا دست ترامپ را می‌بوسد تا برای خلق، جمهوری آورد یا دست سفیر جمهوری خلق چین را در حلق خود فرو می‌کند تا از بزدلی سیاست نه شرقی نه غربی، نمونه بگیرد و این عاقبت حکومتیست که مخالفانش را مثل خودش تربیت کرده است. آری خلق مانده است و این چوب‌های دو سر نجس که بر تن پاک او می‌زنند. و مگر مرگ رگ او را بزند، ور نه از زندگی که انتظاری نیست، چاقو که دسته‌اش را نمی‌برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۷
i protester

روزگار غریبیست، هوای پاک را جلوی درب خانه‌مان پارک کرده‌اند و یک نفر نیست که بگوید آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ گویا خوشش می‌آید حرصمان بدهد. درست همین حالا که خروج از خانه‌ حکم ورود به قصر کافکا را پیدا کرده است، سر و کله‌اش پیدا شده است. و زمین نیز چه قدر تلافی‌جویانه دارد نفس می‌کشد، هر چه قدر بیشتر، آدم خاک می‌کنند، او دهانش را بیشتر باز می‌کند. و چه قدر در این شرایط آزادتر است آن که زندانی بوده است. برای او چه فرقی دارد دور تا دور زندانش را دیوار بکشند؟ اما نه، این روزها باید محیط زیست زندانی فرق کند. همه که زندانی محیط زیستی نیستند تا با یک دست شستن، از دستشان بدهیم. بیا و حرف از مرگ نزنیم، زندگی ادامه دارد. صورت یکی مخرج دیگری، بیا و تولید را بالا ببریم، تولید مثل را می‌گویم. سخت مگیر، زندگی همین است ساده کردن یک کسر، بیا و صورت و مخرج را با هم بزنیم. راستی شما هم از طریق معاد دیگران امرار معاش می‌کنید؟ یعنی این روزها دیگر برای خواندن نمازتان پول نمی‌گیرید؟ راستی گناه کدام یک بیشتر است؟ سکوت در برابر دستی که یک تکه نان را داخل سطل آشغال می‌اندازد و یا سکوت در برابر دستی که دنبال یک لقمه نان خود را داخل سطل آشغال می‌اندازد؟ از عباس میرزا به این طرف هر زمان که در ایران زمین بوی آزادی و برابری به مشام رسیده است، روحانیان و درباریان که خود را حضرت و اعلیحضرت می‌دانسته‌اند مردم را از دست دادن به یکدیگر ترسانده‌اند و برای پیشگیری از ابتلای دسته‌جمعی به کرونای آگاهی، فرمان به شستن مغزها داده‌اند. و تلخ آن که در دیروز امروزی، روحانیان به دربار رفتند و درباریان روحانی شدند، یعنی هر دو علیه ما همدست که بودند، یکدست هم شدند، آگاهی منحوس نیز همان سیزده در به در شد. می‌بینی سال‌ها گذشته است و برای ما از تمام جمهوری، تنها یک رییس‌جمهور مانده است که نام و پیشه‌اش هر دو روحانیست، اصلا می‌بینی با نامش چه زیبا کنایه می‌زند؟ که از جسم خسته‌ی ما دیگر چیزی نمانده است. او که گمان می‌کند دست‌های به خون آلوده، وسط این دست شستن‌ها پاک شده‌اند و با تحویل جعبه سیاهِ سیاه‌بختی این ملت، به او دوباره جام و برجام می‌دهند. دارند سر ایران را بر زمین می‌زنند، می‌گویند به سلامتی ایران و زمین. آن قدر که زده‌اند چشمان ایران زمین آب آورده است، بیچاره خبر ندارد آن‌ها تشنه‌ی خون هستند، او این جام را اشتباه آورده است. امروز روز طبیعت است و چند سال دیگر ما نیز با آهک یا بدون آهک جزیی از طبیعت می‌شویم، آن روز که سرمان را بر زمین می‌گذاریم، نمی‌دانم نخستین بار پای چه کسی از روی سرمان عبور خواهد کرد؟ اما ای کاش آن پا بی سر و پا نباشد و  آگاهی جزیی از طبیعتِ او شده باشد. پیشاپیش روزتان مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۵
i protester

ساعت‌ها را یک ساعت به جلو کشیدند، بی‌ آن که آن یک ساعت را زندگی کرده باشیم. چه حکایت آشنایی، عمرمان را یک عمر جلو کشیدند، بی آن که آن یک عمر را زندگی کرده باشیم. این تنها پیشرفت و جلو افتادنمان تا آخر سال نیست. دست می‌بوسیم، مغز طرف را می‌خوریم، پاچه ‌خاری می‌کنیم، از صبح علی‌الطلوع، شنبه اول وقت، با خوردن کله و پاچه، ماما کنان، ما جلو می‌افتیم. آدم می‌فروشیم به حروف ابجد، به یک عدد جیم افتاده‌ جلوی علی، با کلمه‌ی جعلی، با صد و سیزده. سکه، ماشین، خانه و کارخانه می‌خریم با رانت اطلاعاتی، با همان دوست اطلاعاتی، با بخت و اقبال، با هوش سرشار، با مثانه‌ی پر، ما کارگران اهل اغتشاش نیستیم، به دیگران بِشاش و بَشاش باش، ما جلو می‌افتیم. پول می‌دهیم هفده رکعت نماز را یک جا بخوانند، رشوه می‌گیریم نام آقازاده را توی دانشگاه بنویسند، ما جلو می‌افتیم. آقای اسد، سلطان جنگل را هزاران بهار عربی، تقدیم، که نه، توی تقویم تبعید می‌کنیم، ما مثل چوب، خشکمان می‌زند، کسی ما را نمی‌شوراند، چوب خشکیده را برای خواب زمستانی می‌سوزانند، مردم شام را به کشتن می‌دهیم تا در تهران شام را کنار فرزندانمان باشیم، ما جلو می‌افتیم. از ایالات متحده، مجسمه‌ی آزادی را پست پیشتاز می‌کنیم، چشممان به دست خط آقای ترامپ است، ما آن روی سکه‌ی دانشجویان خط امامی، منتها شیر و خطمان شیر و خورشید آمده است، ما منتظر آمدنیم، ما خورشید را زودتر از امریکا می‌بینیم، ما جلو می‌افتیم. با سرنیزه به خیابان می‌آییم، شهوت قدرتمان راست کرده است، آمار دروغ از بر کرده است، بینی‌ِمان دراز، با مردم رو به قبله، قصد حجاز کرده است، ما جلو می‌افتیم. ویروس می‌آید، جنگ جهانی است، ققنوس‌وار می‌آید، کارگران کارخانه‌ی ما یهودی هستند، کوره‌ها را تعطیل نمی‌کنیم، ما جلو می‌افتیم. می‌گویند تجربه فوق علم است، علم لجش می‌گیرد، می‌گوید آدم‌های سالمند و باتجربه کرونا می‌گیرند، ما که اساتید باتجربه را اخراج کرده‌ایم، در سنگر علم و دانش، ما جلو می‌افتیم. ما متخصصیم، ما دکتریم، ما مهندسیم، ما وکیلیم، ما یاد نگرفته‌ایم که به شما یاد بدهیم، با فوت کوزه‌گری فوتتان می‌کنیم، ما جلو می‌افتیم. نوبت سجده به آدم است، ما فرشته‌ایم، بگذار شیطان بسوزد، ما جلو می‌افتیم. پیشوا گفته است بهار می‌آید، مردم ما اهل کوفه نیستند، شکوفه می‌آید، به گمانم داریم عقب عقب می‌رویم که فکر می‌کنیم ما جلو می‌افتیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۴
i protester

تا مرگِ سالِ مرگ چیزی نمانده است. در حکومت ریاکاری رازها هم از فرط عبادت سر به مهر می‌شوند. اینگار که در زندان باشی و ندانی سپیده‌دم چند نفر را از سلول‌های کناری اعدام کرده‌اند؟ و یا به قول خودشان ندانی چه کسی قطره‌ی چشم‌ برزخی را در چشمان تو خواهد چکاند؟ به راستی چه کسی ماشه را چکاند؟ از همان آبانی که حق تیر به جمجمه دادند تا حادثه‌ی مِنا که در کرمان حق پخش دادند تا هواپیمای اوکراین که در آسمان حق خروج دائم دادند تا انتخاباتی زیر سایه‌ی کرونا که اذن خلول در سوراخ صندوق رای دادند تا منار جنبانی که از سر و دل ما در همین ماه ماهی، برج حوت، برای ملک الموت ساختند، هنوز هیچ کس نمی‌داند تمام خانه‌های ایران را چه کسی خانه تکانی کرده‌ است؟ که این همه، دست و پای مردم می‌لرزد. آری هزار تیر از غیب روانه کردند تا یکی کارگر شود، اما ما گاوهای پیشانی سپید هر چه فرار کردیم داخل خال سیاه بودیم. برای آن که یادمان نرود این دردها را از کجا می‌کشیم می‌گویند کرونا را آیت‌الله صدا بزنید، نشانه‌ای برای وجود خدا. بشری که دنیا را روی یک انگشتش می‌چرخاند، حالا در برابر کرونا اندازه‌ی یک انگشت زدن هم سواد ندارد، فقط بلد است که بگوید ده انگشتتان را بشورید. اما چگونه می‌شود که ناتوانی بشر به توانایی خدا تعبیر می‌شود؟ گویا باز خدای گلف باز تمام تلاشش را کرده است که ما را هم‌چون توپی داخل یک گودال اندازد و هر چه ما بیشتر می‌کَنیم، بیشتر پایین‌تر می‌رویم و بیشتر جان می‌کَنیم. و هیچ کس نمی‌گوید این چگونه خداوند مهربان و بخشنده‌ایست که با بیماری بدون درمان، با ویروس ناپیدا، با مبارزه از پشت سر، با بردن فرزند و همسر، قدرتش را نشان می‌دهد؟ به راستی با این همه تنگی نفس، آن نفسی که فرو رفتنش ممد حیات بود و برآمدنش مفرح ذات، کجا رفت؟ چگونه خداوندِ نزدیکتر از رگ گردنیست که سمعکش را در حلقوم گردن‌های کلفت و  شعبان‌های بی‌مخ جا گذاشته است؟ آری این آتش به اختیارها که یک روز سورشان را جلوی سفارت خانه‌ها می‌گیرند و یک روز جلوی شفاعت خانه‌ها، خدا را همانند خدایانشان جبار و بی بند و بار بر تخت قدرت می‌خواهند. یک راز آلوده که همانند ثروت با علم سر سازگاری نداشته باشد. یک روز رییس‌جمهور آمریکا غلطی نمی‌تواند بکند و یک روز رییس‌جمهور ایران. آن‌ها با دیدن درب بسته خودشان را همانند دختر آبی به آتش نمی‌کشند، بلکه مملکت را از آن خودشان می‌دانند، آن را به آتش می‌کشند. هم چنان که اناالحق گفتن‌های عرفان را با من درست می‌گویم‌های فقه و انقلاب‌های مشروطه و پنجاه و هفت را با عمامه، سر به نیست کردند. و برای مردمی که طاقت فکر کردن و درد کشیدن ندارند فرقی نمی‌کند ظهور ترامپ باشد یا ظهور امام زمان، پارتی شبانه باشد یا دعای ندبه‌ی صبح جمعه، چهارشنبه‌سوری باشد یا آتش به اختیاری، مسافرت نوروز باشد یا پیاده‌روی اربعین، می‌خواهند یک نفر به جای ایشان همه‌ی مشکلات را حل و حالشان را خوب کند. و هر چه قدر هم راز‌ آلوده‌تر باشد، امیدشان بیشتر می‌شود. و روشنفکران ما که ندانستند رسالتشان آگاهی دادن است، برای رسیدن به قدرت هم از غرب، هم از شرق و هم از روحانیتِ نه شرقی نه غربی، از هر سه ترسیدند. آن‌ها که نمی‌توانستند با توده‌ی مردم ارتباط برقرار کنند، برای سرنگونی استبداد در هر دو انقلاب از افیون توده‌ها کمک خواستند‌ تا بار کج به منزل برسد. حالا آن دیوار کج تا ثریا رسیده است و ما همه نوک آنیم. بدون آن که به خدا نزدیکتر شده باشیم. بدون آن که بدانیم زندگی بدون آرمان و ایمان مال حیوان است. ما یادمان رفته است ایستاده مردن بهتر از زندگی با ذلت است، برای ما تنها ایستادن به وقت نماز میت، باقی مانده است. ما تمام زندگی خود را راز آلوده می‌خواهیم بدون آن که در طول زندگی دنبال راز عقب‌ماندگی خود باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۲۹
i protester

انقلاب و کرونا هر دو صاحبان کارخانه‌ها را خانه‌نشین کردند، با این تفاوت که انقلاب کارخانه‌ها را تعطیل کرد اما پیامبرِ کرونا دست کارگران را می‌بوسد. اشکالی ندارد عرقی که می‌ریزند همان ماده ضدعفونی کننده است. می‌گویند حدیث داریم کسب رزق حلال، مَثَل جهاد در راه خداست. چه تقسیم غنایمی هست در این فروع دین، جهادش مال کارگر جماعت است ، نماز و امر به معروفش مال امام جماعت. آخر سربازان امام زمان که به سربازی نمی‌روند، جهاد ایشان اکبر است، به اصغر نمی‌روند. می‌بینی به وقت عذاب، محراب، منبر و مسجد همه تعطیل گشته‌اند. سرمایه‌دار ضد انقلاب و آخوند انقلابی همه از راه دور همکار گشته‌اند. این همه کارگر و پرستار را قهرمان نخوانید، آن‌ها گلادیاتورهای مبارزه با کرونا هستند، نقش ایشان در این میدان، در این جهان، در این نقش جهانِ زر، زور و تزویر به اختیار نبوده است. آن‌ها مرتد هم که بشوند خلع لباس نمی‌شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۶
i protester

امسال روز مرد و زن یکی شده است، اما مردها زن، زن‌ها مرد، جدایی زن و مرد به همه توصیه شده است. نسبت ما و قرآنِ روی طاقچه هم‌ برعکس شده است، این بار اوست که نباید بی وضو دست بدهد، بوسه بر آن ممنوع، همان لب طاقچه لب پَر شده است. مراسم بدرقه‌ کنسل شده است، آب پشت پا، این بار از سر شده است. امسال خانه‌ی خدا هم بی‌مشتری شده است، تولدِ در کعبه دیگر لاکچری نیست، علی هم مثل مردم عادی شده است، مردم عادی هم مثل علی خانه‌نشین شده‌اند. با این وجود عده‌ای در زمستان به شمال رفته‌اند، از بالا بر سر کشور خراب گشته‌اند. مردم شمال پیام داده‌اند گنجشکک اشی مشی لب بوم ما مشین، آن‌ها هم پاسخ داده‌اند بارون میاد خیس میشیم، شسته میشیم، ما که عامل انتقال نمیشیم. عده‌ای هم برای آن که نزد حکومت بعدی ریا نشود نزد امام رضا رفته‌اند، به خاطر یک دستمال، قیصریه را به آتش کشیده‌اند. اما هنوز در این مملکت، در این خانه‌ی پدری یک حرف بس است، زن‌ها آدم نبوده‌اند، آدم بودن مردها هم زین پس بس است. فرموده‌اند مرغ یک پا دارد، خانه به خانه مرغ‌ها یک پا بالا گرفته‌اند. کشور تعطیل نمی‌شود، شهرها قرنطینه نمی‌شوند، هنوز هم خروس بی‌محل، ویروس محله را دست کم گرفته‌اند. عمو نوروز هم برای ما پدر نمی‌شود، این همه نازنین جنازه شدند، معلوم است که نوروز نمی‌شود. سال بعد، از ترس، پشت در ایستاده است، این شیف عوض نمی‌شود، این سال تحویل نمی‌شود، جسد امسال تحویل گرفته نمی‌شود، مملکت تعطیل نمی‌شود. بابا نوئل هم که مال نه ماه و اندی بعد است، آن زایمان، سهراب را نوش داروی بعد از مرگ است. مملکت صاحب دارد، این خانه یک بزرگتر دارد، ما را آن قدر کوچک کرده‌اند که با مرگمان عزای عمومی نمی‌شود، حالا مدام بپرس چرا کشور تعطیل نمی‌شود؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۵
i protester

هی می‌خواهی به او بگویی تُف کن به این زندگی تا لااقل این زندگیِ آدم‌خوار هم کرونا بگیرد اما اینگار تنها اوست که وسط میدون انقلاب هوای تو را دارد"مریضم، جلو نیا". بگو آدم‌های سال‌پرست تشریفشان را بیاورند و باز امید به زندگی را با یک عدد، با یک سال مقدار دهند. هنوز هم در همان حال و هوای پنجاه و نُه هستیم که موقع حمله‌ی صدام فرمودند یک دیوانه یک سنگی انداخته است، اصلا خود علی هستیم که عمر بن عبدود در شمایل کرونا بر ما تُف کرده و این چند ماه به خاطر راهپیمایی و  انتخابات، کظم غیظ ما به طول انجامیده است. داشتند دختر مادری را به جرم کرونا خاک می‌کردند، داشتند خنده‌های پاره‌ی تنش را چال می‌کردند، عجیب چالش خنده‌ای بود. نه نیشی باز شده بود، نه فکری، تنها دهان قبر. آخرین ماه زمستان نود و هشت بود، درست مانند آخرین ماه تابستان شصت و هفت، این بار هم نمی‌توانست سر قبر فرزندش باشد، آن یکی فکرش و این یکی جسمش، هر دو برای مردم خطرناک بودند. اصلا اینگار دخترش را در آن گورستان به حجله می‌برند که او حق نزدیک‌تر شدن نداشت. گورکن بلد نبود مثل آن عکس امن و امان داخل قاب روی دیوارِ اتاق رییس بیمارستان، درختی را ایستاده بکارد، او افتاده می‌کاشت، مثل خودش که از چشم خبرنگاران افتاده بود، خط مقدمی در کار نبود، اون جا آخر خط بود. آن جا که نه از دست یا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاَّءٌ وَ طاعَتُهُ غِنىً اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاَّءُ وَ سِلاحُهُ الْبُکاَّءُ کاری ساخته بود و نه از دست سلاحی به نام رقص، تمام اسلحه‌ها زمین گذاشته شده بودند و تمام امیدها در زمین فرو رفته ‌بودند. این جا همان نقطه‌ای بود که چراییِ زندگی آسم گرفته بود و  ترس از مرگ به ارگاسم رسیده بود. و چه طنز تلخی! آن‌گاه که می‌توانی با خیالی تخت و با شجاعت و امید زندگی کنی، دیگر در این دنیا نیستی. اینگار با این خاک‌سپاری‌های آهکی تمام امید دادن‌ها آبکی به نظر می‌رسید. پاهای آدمی سست می‌شدند، کمرش می‌شکست، اما از ترس کرونا هیچ کس نبود تا در آغوشش گریه کند. به دور خودش می‌پیچید، اما هیچ کس نبود تا این طواف را تمام کند. فاصله همان فاصله بود اما هیچ کس نبود تا از این قبرستان بقیع هم یادی بکند. چه کسی می‌دانست آن مادر در خیال خود به خاوران و  گورستان رفته است؟ آخر در تیمارستان، همه‌ی روزها دیر وقت است و تمام ساختمان‌ها خوابگاه دختران. ایران او پس از اعدام پسرش یک اتاق شده بود که از آن هم ممنوع‌الخروج‌تر شده بود. درست مثل این بود که سال‌ها پیش این مادرِ آن دختر، کرونا گرفته باشد و کسی جرات نزدیک شدن به او را نداشته باشد. اگر پیر هم می‌شد او را به خانه‌ی سالمندان نمی‌بردند، حالا چه رسد به این که زنجیر هم به پا داشت. آری زنجیر فقط در عزای حسین و بر شانه نمی‌شد، گاه صفتی برای یک دیوانه می‌شد. دیوانه‌ای که از گزاره‌ها و گدازه‌های ناامیدی هرگز نمی‌ترسید. در دورافتاده‌ترین مکان، در قبرگونه‌ترین فضا، به جای شکایت از آن نقطه‌ی صفر مرزی، تلسکوپ‌ها را رها کرده بود و به میکروسکوپ‌ها چسبیده بود، به درون خویش پناهنده شده بود. دیگر مهم نبود عاقبت آن همه نترسید نترسید ما همه با هم هستیم، تنها شدنی با فرشتگان مرگ باشد. او از تنهایی مردن، از مردن در تنهایی نمی‌ترسید. اگر تمام زندانیان سیاسی را هم آزاد می‌کردند، باز هم بیماران اعصاب و روان از قلم می‌افتادند، نمی‌دانم چرا او با این چشم‌انداز، به دور گردنش طنابی از جنس دار نمی‌انداخت؟ شاید چون او با اعدام پسرش یک بار آخر دنیا را دیده بود و آدمی را در زندگی تنها یک مرگ لازم بود. حتی نیازی به بودن یک عدد زکریا نبود تا همه را از وجود چنین مریم مقدسی در معبد خبر دار کند. او منتظر رخ نمودن بهار نبود، آن قدر به خدا گفته بود فَکَیفَ اَصبِرُ علی فِراقِک که خدا پاک فراموش کرده بود خانه‌ای دارد، کعبه‌اش از رونق افتاده بود. آن قدر در قنوتش رقصیده بود که قبله را پاک گم کرده بود. او نه بخت سفید می‌خواست، نه انقلاب سفید و حق رای، نه چهارشنبه سفید و حق پوشش، نه کاخ سفید و مجسمه‌ی آزادی، او تنها یک کاغذ سفید می‌خواست برای نوشتن، نه برای وصیت نامه، برای نامه، نامه‌ای خالی برای نسل‌های آتی، تا از مردمی بگوید که هر چه قدر جلوتر رفتند بیشتر عقب‌تر زده شدند. تا از تبسم تب، از ملی شدن عذاب و اضطراب، از نفسی که بالا نمی‌آید، از آقا بالا سری که پایین نمی‌آید، از مرگ در آغوش خیابان، از مرگِ آغوش، از مرگِ خاموش، از سالنامه‌ی مرگ، از مرگ یونس در شکم ماهی، از مرگ یوسف در زندان، از مرگ یعقوب در کنعان، از مرگ‌ موسی در نیل، از مرگ عیسی در گهواره، از مرگ محمد در لَیلَةُ المَبیت، از مرگ علی بر سر چاه، از مرگ حسین پیش از کربلا، از مرگ امید علیه‌السلام بگوید. با این همه بگوید از مرگ نترسید، ناامید باشید اما از مرگ نترسید. از این که عمله‌ی مرگ باشید، از این که کل عقلتان تعطیل باشد، از این که اسمتان عقل کل باشد، از این که قائدنا از کرونای من و تو نمی‌ترسد، بترسید، اما از مرگ نترسید. دل خوش به مرگِ مرگ بَرِ جمعه‌ها نباشید، در فکر مرگِ عمامه‌ها نباشید، از امامزاده‌ها نترسید، از روغن‌ ریخته نذر امامزاده‌ها، از معجزه‌ها بترسید، اما از مرگ نترسید. مثل یک دیوانه داشت می‌نوشت، که گوشی دخترش را آوردند، پر از پیامک‌های وزارت بهداشت، قرنطینه مال قرون وسطی، نوش دارو مال افسانه‌ی رستم و سهراب. آمده‌ایم شما را ببریم، شما آخرین فردی هستید که با او تماس داشته است، می‌دانید مجازات تماس چیست؟ شما یک بیمار کرونایی به دنیا آورده‌اید می‌دانید مجازات چنین مادری چیست؟ شما زیاد هذیان می‌گویید، تب دارید، آمده‌ایم که شما را به جرم آلودگی ببریم. ایشان زنجیرها را باز می‌کردند و او در فکر جدا شدن از پاره‌های تنش بود. و آزادی هم چنان تنها نام یک ورزشگاه، اگر چه این بار سهم مرد و زن از آن یکسان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۴
i protester

کرونا حکومت نظامی اعلام کرده است، همگی خانه‌نشین شده‌ایم، می‌گویند کین درد مشترک حتما جدا جدا درمان می‌شود. و چه کس خبرش هست که این سال‌ها تک به تک ما خانه‌نشین شده‌ایم؟ چه آن هنرمندی که به آفساید کشیده شد اما به لجن کشیده نشد و چه آن دختری که می‌خواست به جای زایشگاه به دانشگاه برود و چه آن زنی که می‌خواست به جای ریختن هنر از هر انگشتش، دست رنج خودش به حسابش ریخته شود و چه آن رخی که با اسید در نصف جهان نیم ‌رخ شد و چه آن چشمانی که در همان نصف جهان سرباز احمدی بود و نه سردار احمدی مقدم، آن قدر دست پایین که با پرتاب نارنجک دستی برای همیشه بسته شد، و چه آن کارگری که کارفرمایش عقب‌مانده‌تر از حقوقش بود و پاسخ زینب جان پاسخ اعتراضش و چه آن دانشجوی ستاره‌دار که مدرکش خط تیره، فارغ نشده، بیکاری‌اش محکمه‌پسند شد، و چه آن داوطلب بهاییِ آزمون ورود به دانشگاه که چوب الف بر سرِ بله‌اش ننشست، و چه آن سالمندی که هوای آلوده، نفس ‌کِشی بود ایستاده بر سر کوچه‌‌ی ایشان، و چه رهبرانی که در حصر آب شدند، قطره‌ای محال‌اندیش شدند ، و چه پاهایی که از ترسِ مریض‌خانه‌ی تا دندان مسلح، در خانه گلوله به دنیا آوردند و چه مادران ایستاده، چشم به دری تا یک نفر خبر آورد از سرنوشت دختر و پسری، از خاوران،از کرمان، از آسمان، از آبان، از قاتلان. این غزال‌های خانه‌نشین همه بیت‌الغزل شدند. اما گاه خانه‌ای نیست که در آن بنشینی، ولو خوابگاهی که به تعطیلی آن کِشتی‌ای باشی به گِل نشسته. دست‌فروشی، گورخواب‌ها، تن‌فروشی، خوش‌خواب‌ها، سیل‌زده‌ها، زلزله‌زده‌ها. یک نفر نیست که بگوید آقای خدا کعبه خالیست، تو چرا مالیات نمی‌دهی؟ تو چرا این همه آدم، یک نفر را پناه نمی‌دهی؟ شما که دست کسی را نگرفته‌ای، چرا از خودت تست کرونا گرفته‌ای؟ به خاطر جشنِ انتقامِ سخت، نگفتید که شما هواپیما را زده‌اید. به خاطر جشنِ انتخاباتِ سرد، نگفتید که آمار کشته‌ها را تاخت زده‌اید. مردم مثل آبان دارند یکی یکی کنار خیابان و مترو، زمین می‌افتند. آن روزها می‌گفتند اگر کمک کنی تو را می‌گیرند، این روزها می‌گویند اگر کمک کنی تو را می‌گیرد. سرباز، پرستار، زندانی، چهار دیواری‌های اجباری، کربلای چهار تکراری، لاف و زیر لحافش مال فرمانده و رییس، قله قاف و تلفاتش مال هیس دستور بالا را بلیس. آقای رییس‌جمهور گفته است از شنبه هر کس بیرون نیاید مسئولیتش با خودش خواهد بود، یادآور آن شنبه‌ی سی خرداد هشتاد و هشت که آقای رییس بدون جمهور گفت هر کس بیرون بیاید مسئولیتش با خودش خواهد بود. آقای خدا نکند از ندا آقا سلطان تا نرجس خانعلی‌زاده، موسی و هارون تو همان آقایان باشند؟ و تو به آن‌ها گفته باشی لا تخفا اننی معکما، نترسید من با شما دو نفر هستم. آقای خدا آن قدر در ظرف دین خون و ادرار ریخته‌اند، آن قدر شیره‌ی دین را کشیده‌اند، آن قدر تو را خدای یک جنس و یک صنف خطاب کرده‌اند، آن قدر کاری نداشته‌اند جز انکار آدم‌ها و جان آدم‌ها، که خودت هم باشی خدا را انکار می‌کنی. می‌بینی دیگر کسی بر پشت‌بام‌ها الله اکبر نمی‌گوید، بیا و بگو تو هم کرونا داری تا دیگر کسی نخواهد دست خدا بر سر ما باشد، بیا و دستت را به تفنگ‌هایشان بزن تا همه‌ی تفنگ‌ها را زمین بگذارند، بیا و مثل بچگی‌ها دروغگو را دشمن خدا صدا بزن، بیا و دوباره آن قدر بزرگ بشو که به خدا گفتن، در دل ما دلهره‌ی دروغ بزرگ نیندازد. می‌بینی چه قدر قربان صدقه‌ی قد و بالا‌ی کرونا می‌روند؟ برایش اسپند دود کرده‌اند، مملکت را باد هوا، نابود کرده‌اند. کم مانده است در قنوتشان بگویند ربنا اتنا کرونا و منظورشان از ما، ما باشد. ما نمی‌خواهیم کرونا با دعا و ادعا از این سرزمین برود، ما تنها می‌خواهیم عقل به سرهایمان، ایمان به قلب‌هایمان، آزادی به مردمانمان، عدل به حاکمانمان برگردد. تاریخ ما تاریک است اما ببین که ما از حسنک وزیر به وزیر حسنک رسیده‌ایم، او که فرق میان شرط لازم و شرط کافی را نمی‌داند و قرنطینه را بی‌فایده می‌خواند، راست می‌گویند این همان نشان از روال عادی کشور، تعطیل بودن مسئولین است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۳
i protester

رستاخیز حزب رستاخیز شده است و چوپان دروغگو سرانجام با گرگ‌ها تنها مانده است. این عاقبت کسیست که مردم او را انتخاب کردند و او آقا بالا سر مردم را انتخاب کرد، تا از بالا به مردم بگوید من را چه به مردم آینده‌نگر و دوربین؟ انسان عاقل گزیده شدن از یک سوراخ را دو بار تکرار نمی‌کند‌. منِ روحانی را همان دوربین‌های خیابان بس است، برای تهدید مردم. و تو چه دانی که بزرگ‌تر از تو تاوان تمام پشت دوربین‌های دهه‌ی شصت را در استخری بدون دوربین دید؟ و آقای خیالباف به جای پدر ژن خوب و عارف خواب آلود نشسته است و این را مدیون رای ندادن مردم تهران است نه رای دادن ایشان. و تو چه دانی آن اردیبهشت نود و شش، که به خاطر آقای دوربین کنار کشید و هم‌چون پسر عمی، غدیر گونه دستش را بالا برد، قوایشان برای چنین تقسیم قوایی جمع شده بود. مجلس تمام شد، نگهبانان چند دانه چراغی هم که به خانه‌ی مردم روا بودند خاموش کردند. در این عصر تاریکی، مجلس خودش اهل توپ و تفنگ است دیگر نیازی به توپ بستن مجلس نیست. تو خودت خوب می‌دانی این خودش یک قانون است سطح مشارکت که پایین آید از آن چاه فاضلابِ صندوق، چه‌ها که برون نمی‌آید. گمان مبر که این مجلس ختم من و توست، ما تنها امید خویش را از دولت و وکیل‌الدوله‌ها پس گرفته‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۲
i protester