اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

عباس علمدار را چه به یک استان سنی مذهب؟ زینب رفته است خودش آب بیاورد. رودخانه که استخر نیست، دختربچه‌ی هشت ساله که آیت‌الله، رییس تشخیص مصلحت نیست، چگونه مردم ایران، یک روز را با عزای عمومی تاب بیاورند؟ او که همسر پیامبر نیست تا برایش آب زمزم آورند. او که خود پیامبر نیست تا سر از کاخ فرعون در آورد‌. کنار رودخانه‌ی ما عصای موسی فروخته نمی‌شود. ما همه فرعون‌های کوچکیم، نیل شکافته نمی‌شود. فرق است میان نژاد ما که تمساح دستش را خورده است با آن ژنی که کیفی از پوست تمساح، دست گرفته است. ما آن دست دیگر جلوی خلق دراز نمی‌کنیم، آب نیست، طعم تشنگی را با عذاب زیاد نمی‌کنیم. افسوس که هر چه در گریبان فرو می‌بریم، ید بیضا نمی‌شود، شاید که دختریم، زنان پیامبر نمی‌شوند. آری تو گمان کن این جا عباس‌ها همه بی دست و پا، تنها آب رودخانه هست که طغیان می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۱
i protester

شانه‌هایی که قرار بود فرزندش بر آن بنشینند، نان شب فرزندش بر آن نشسته بود. اینگار کمرش کمانی شده بود که خدای روزی‌رسان را در آسمان نشانه رفته بود. این همه خم شده بود تا در برابر کسی خم نشود. از تهران تا دم مرز خیلی راه بود، مشخص بود که آداب و رسوم باید متفاوت باشند، آیین عده‌ای دلبری و آیینه و پیشانی عده‌ای کولبری. حالا دیگر شب شده بود و ماه بالای سرش، اینگار چراغی بود که می‌خواستند زیر نور آن، از او اعتراف بگیرند. کسی از او آیسان بودن نمی‌خواست همه او را مثل یک آی‌سی می‌خواستند. می‌خواستند هم خودش و هم مغزش کار فراوان انجام دهند اما کوچک باشند. آن قدر کوچک که توی جیبشان، توی مشتشان جا شود. باید همیشه آخر ماه، این ترس را بر کشاله‌های رانش احساس می‌کرد که نکند جیبم خالی بماند. آیا کارفرما دستش توی جیبش می‌رود و حقوق من را می‌دهد؟ اگر آقای رییس، وسط اتاق، ایستاده ادرار می‌کرد، هرگز نباید تصور می‌کرد که به دنبال آن انفجار نیترات آمونیم لبنان رخ خواهد داد، یک نفر هم ایستاده اعتراض نمی‌کرد، همه نان می‌آوردند تا در کاسه‌ی ادرار زنند. نه ماهواره که تنها ماه از اخراج کارگر داستان ما خبر داشت. حالا برای این که سنگ به شکمش نبندد می‌بایست سنگینی بار را بر کمرش می‌بست. او از امروز رسما یک کولبر شده بود تا فردا در اخبار غیر رسمی، به ملاقات یک گلوله برود. حالا شما بیا و بگو در تنها کشور شیعه، امام حسین به جای صحرا یک کولبر اهل سنت در کوهستان می‌باشد که با رعایت بیشترین فاصله از مردم تحت سلطه و زور، پروتکل‌های بهداشتی را هم رعایت کرده است. پاسخت چنین خواهد بود که به معصوم خدا تهمت قاچاقچی بودن زده‌ای؟ با نگاه کردن به ماه، کسی قمر بنی‌هاشم نمی‌شود. بچه‌های خیمه همه تشنه بودند نه گرسنه. آخر‌الزمان شده است زنان خود را شبیه مردان در آورده‌اند. منظورشان زنان کولبر است که یک حدیث هم درباره‌ی زندگی ایشان ندارند. همان جنسیتی که در تاریخ یک پیامبر هم نداشته‌اند، اصلا کسی را نداشته‌اند که با خدا حرف بزند. مقدس‌ترینشان به معبد به سکوت گذرانده است. می‌گویند عقلشان کامل نبوده است و دین اسلام با همان قوانین هزار و چهارصد و سال قبل، بدون ایشان، بدون نظر ایشان کامل شده است. حالا برایشان گران تمام شده است که یک زن از ایشان و دینشان حقوق نگیرد. راه مال رو برود اما عُمّال ایشان نباشد. در خیابان و بیابان پاسخ مستضعفان را با گلوله می‌دهند. به علی بگویید در این یتیم‌خانه‌ باید درب تمام خانه‌ها را بزند. به هر جمعیتی که علی علی کرد و از لشگر و عشق گفت نان رسید، بیچاره جمعیت امام علی که نان هم نمی‌تواند درب خانه‌ها بَرَد. در فرهنگ شیعه می‌گویند سید‌ها باید روز غدیر عیدی دهند، حتی اگر یک سید کولبر باشند اما ما یک مجلس دورهمی داشتیم که با یک خاطره به یک سید، روح غدیر، جانشینی را عیدی داده است. این جا علی هم باید سید باشد تا علی باشد، باید بغل‌دستی ساکت روح خدا باشد ور نه اگر در برابر اعدام‌ها بایستد یک حسینعلی ساده‌لوح خواهد بود. آی کولبر جان، آی اعدامیِ بدون اعتراف، آی جانِ گرسنه، آی تشنه‌ی جان، تا کجا چنین بالا رفته‌ای که هیچ پیامبری نمی‌تواند دستت را بالا ببرد؟ چه قدر نزدیک ماه، به سانِ ماه، خود ماه شدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۰
i protester

تمام کله‌هایی که بوی قورمه‌سبزی می‌دهند، کله‌ی سحر اعدام می‌کنند. یک نفرشان می‌گوید تا چند باید بشمارم تا خوابم ببرد؟ ببین چه عدالتی! با این که پدرش دوست خدا نیست، با این که خودش آقا‌زاده، پسر پیغمبر نیست اما باز تیغ نمی‌بُرد، طناب دار را نمی‌برد. 
پاهایت را جفت کن، با ترس جفت بشو، بگذار دست و پایت بلرزد، بگذار شلوارت خیس شود، بگذار برده‌داری فراگیر شود، به چیزی گیر نده، تنها چند دقیقه هست، زود می‌گذرد، تو فقط بگو بله قربان. نگو نمی‌خواهم چهارپایه‌ای از زیر پا بکشم، تیغ را برداشته‌ای که بر جغرافیای تنت نقشه بکشی؟ تو امیرکبیر نیستی تا بعد از این حمام خون، از تو نام نیکی باقی بماند.
برای مسائل مادی، به حکومت روحانی اعتراض کرده است، قلبش را مثل مشت گره کرده است، باید عقوبت پول‌پرستی و زبان‌درازی‌اش را ببیند. شما اصلا این گونه تصور کن سرش توی شیشه‌ی ماشین خورده است، معلوم نیست عینکش کجا افتاده است؟ عده‌ای آدم کشته شدند، پلیس چه گناهی دارد وقتی او برعکسِ عکس گواهینامه‌اش عینک نزده‌است؟ 
تا حالا باید نتایج کنکور را اعلام می‌کردند اما هنوز بابت کرونا کنکور هم نداده‌است. چه سال نحسی شده است این آخرین سال قرن. سرباز وظیفه شده است اما هنوز تکلیفش مشخص نیست. به جای نقشه کشیدن برای آینده‌اش باید چهار‌پایه از زیر پا بکشد. چگونه نگران جان آدم‌های سر جلسه امتحان باشد؟ وقتی هر شب انتهای یک سالن، جان آدم‌ها را می‌گیرد. 
توی این میدان فردا صبح، صبحگاه برگزار می‌شود، اما حالا حکم اجرا می‌شود. به هوای خوب حساسیت دارد، اشک از توی دماغش سرازیر می‌شود. می‌گویند لابد کرونا گرفته است، شما که قرار بود با کرونا بمیرید چرا پای نظام می‌نویسید؟
یکی دو فصل جلو افتاده‌ام، یکی دو فصل عقب افتاده‌ام، صبح زمستان است، آبگرمکن پادگان هنوز از خواب بیدار نشده است. من غسل واجبم، می‌فهمی؟ سرما که بخورم، همه خواهند گفت کرونا گرفته‌ام. پشت لبم تازه سبز شده است. 
یک نفر آرام می‌گوید ادامه نده. توی گوشم مته را عوض می‌کنند، دوباره روی شقیقه‌ام می‌گذراند، دوباره می‌شکند، چه مغز سنگ‌دلی دارم من. معلوم نیست ذره‌بین کدام دقت را در برابر هُرم کدام جرم آسمانی گرفته‌اند که این چرک‌نویس‌ها همه آتش گرفته‌اند؟ بیا آروم‌تر بنویسیم.
جناب ملک‌الشعرای بهار همه‌اش تقصیر شماست، شما گفته‌اید دماوند مشت درشت روزگار است، برای همین است که آمده‌اند او را ببرند. آمده‌اند که خیال فتح کردن را برای همیشه از ذهن ما بیرون ببرند. امروز دماوند باشد فردا لابد خود تهران خواهد بود.
به پایگاه امریکایی خبر دادیم که قرار است انتقام سخت بگیریم، به مردم کشورمان خبر ندادیم که کرونا تا سر چاه جمکران تا سوراخ صندوق رای رسیده است. 
مملکت درگیر خشکسالی هست شما آمده‌ای از مردم اشک بگیری؟ چیزی بکارید که آب نخواهد، مثل سپاه در زمین موشک بکارید.
حسین حج را نیمه‌کاره رها می‌کند، چون جان مردم کوفه در خطر است. ما عزاداری حسین را رها نمی‌کنیم، می‌خواهیم بگوییم عزاداری از حج، از جان مردمی که اهل کوفه نیستند، مهم‌تر است.
آخه با امام حسین چه کار دارید؟ چرا می‌خواهید جلوی اشک مردم را بگیرید
امروز عید قربان است. هر روز برای قربان، عید قربان است. ما آن قدر مخالف اعدامیم که ضحاک را هم اعدام نکردیم. به او مسکن، سرپناه، امان نامه، بیت، شاهنامه، در بام ایران، پشت بام دادیم. ما آتش فتنه‌ی دماوند را به خاطر او خاموش کردیم. ما از فکر کردن خسته‌ایم، ما به کسی که مغز ما را بخورد، سخت محتاجیم.
و تو نیز ای هاجر، ای زن، ای بادبزن مرد، ای کنیز یک زن، ای کنیزِ کنیز، به فکر هجرت، به فکر مهاجرت، به فکر فرار مغزها نباش. به فکر نان باش که خربزه هم آبه، همان آبی که سرابه. بگذار شیطان شانه‌های تو را هم ببوسد. فردا که سهام بوس در بورس عرضه شود، تو هم پولدار می‌شوی. 
آب نیست، اما تشنه‌ای هم نیست. من و تو نشسته‌ایم و می‌خواهیم یک عدد مین بکاریم. توی پایت را روی آن بگذاری و دیگر قدم از قدم برنداریم‌. آن‌گاه دیگر کسی به ما نخواهد گفت تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۶
i protester

هوا گرم است. خیلی خیلی گرم است. برق‌ها رفته‌اند، آب قطع است. از حالا تا چند ساعت دیگر ، آب و برق ما مجانیست. زندگیِ ما دارد بوی بهشت، بوی بهشت زهرا می‌دهد. بالاخره نفس ما هم دارد از جای گرم بلند می‌شود. در تلویزیون هیچ تصویری از صدا و سیمای مردم ایران نیست. می‌بینید دارم سیاه‌نمایی می‌کنم، دروغگو کم‌حافظه است، دلیلش آن است که برق‌ها رفته‌اند. برمی‌خیزم که نمازم را به پا دارم، آب قطع است باید با گرد و خاک کشور همسایه، تیمم کنم. کف دست‌هایم را روی صورتم می‌گذارم، اینگار کودکی پای دار باشم که نخواهند صحنه‌ی اعدام را ببیند یا قایم باشکی در کار باشد یا قرار است ذوق‌زده‌ام بکنند. آدرنالین خونم الکی زیاد شده است، آخر این داستان، دست روی دست، گذاشتن است. می‌خواهم با خدا حرف بزنم، می‌گویند فقط امام، فقط امام جماعت حرف می‌زند. سکوت، خودش گونه‌ای عبادت است. تو گویی یک نفر دارد بالای سر قبرم، قرآن می‌خواند. قیام که تمام می‌شود، باز، صدای من نباید از صدای مردان بلند‌تر شود. اندام من نیز نباید جلو و جلوتر بیفتد، هزاران مرد به گناه، هزاران شهید به محراب، نباید که بیفتند. یک نفر می‌گوید، افتاد؟ باد می‌آید اما نه طوفانی که ستون دین فرو ریزد، ستون پنجمی باشد، گزارشی برای گزینشی ببرد. نه نسیمی که روسری من را با خودش ببرد، بر عورتی نشاند، آبروی آدم و حوایی را بخرد‌. این باد نیست، گرد و خاک کشور همسایه هست. داخل چشم می‌رود و تو را فوت لازم است. همان چشمی که میان عرب همسایه و عرب ایرانی فرق می‌گذارد. با این که عربی سخن می‌رانند، نژاد عرب ایرانی را از خود می‌رانند. این داستان خوزستان ایران است، و البته داستان ایرانی که روز به روز خوزستان‌تر می‌شود. اما این آخر داستان نیست. شاید باورتان نشود اعلیحضرت همایونی، محمد رضا شاهِ سایه‌بان، در چهارده آبان پنجاه و هفت از آیات عظام خواستند برای حفظ تنها کشور شیعه بکوشند. از آن روز، کشور، تنها از آنِ شیعه و تلاش‌ها برای آبادی و سعد‌آبادی کردن اماکن مقدس شیعه آغاز شد. پادشاه داشت می‌رفت و سلطان از باب الرضا، منتظر اذن دخول بود. تلاش‌ها نتیجه داد و از جشن‌های تولد دو هزار و پانصد ساله به جشن تولد بهشت زهرا رسیدیم. از افتخار به تخت‌جمشید و گذشته‌ای که در آن سهمی نداشته‌ایم، به جایگاه و آرامگاهی رسیدیم که در تمام افتخاراتش نقش و نشانی از ماست. شیعه‌ که قرار بود پابوس سلطان نشود، دل خوش به آن شد که یک جفت شیش، دوازده امام آورده است، یک سلطان، خراسان و یک سلطان در تهران، به دنیا آورده است. آن جا که برقش نمی‌رود و شیر آبش به رنگ طلاست. نیزارهایش تانک ندارد و خود برای آهو سپر بلاست. آن جا که کفش‌های شما را به خود شما می‌دهند نه به خانواده‌ی شما‌. آن جا که هوا، هوای شمال شهر است نه در سطح زندگی شما. گویا که نقشه‌ی ایران را صد و هشتاد درجه چرخانده‌اند، چاه‌های نفت درست وسط آستان قدس افتاده‌اند. قیمت طلا بالا رفته است و قیمت مسکن امام رضا. این کاخ همان قصر شیرین شده است، کافکای گوشت تلخ راه را نمی‌دهند. هوا داغ است و دوباره می‌خواهند داغ بر دل زنند. گفتند با انگور امام را کشتند و حال، به جرم خوردنِ آب انگور، آدم، دار می‌زنند. نام شهر را مشهد نامیده‌اند، یعنی محل شهادت. اما اینگار این ایران است که دارد روز به روز مشهدتر می‌شود. علی و کیانا مادرشان را توی مشهد گم کرده‌اند. مشهد می‌گویم منظورم همان ایران هست. می‌گویند نام خانوادگی پدر و مادرشان محمدی و رحمانی هست. این همه سال زندان بودن، چه قدر دین ناب محمدی، چه قدر دین رحمانی‌. بچه‌ها جلوی دوربین، تو گویی جلوی دفتر پیداشدگان ایستاده‌اند، که یعنی آی مردم ایران، این ما نیستیم که گم شده‌ایم. شمایی که قرار است یک ماه دیگر، نگران بچه‌های بنی‌هاشم باشید و بعد از آن راهپیمایی اربعین بروید، آیا می‌شود به خاطر ما دو سه تا قدم بردارید؟ دو سه بار قلم بزنید؟ آیا کسی از خودش پرسیده، ما برای انشای تابستان خود را چگونه گذراندید، چه خواهیم نوشت؟ ما یازده ماه هست که صدای مادرمان را نشنیده‌ایم. یک نفر دکترِ بیرون زندان، می‌گوید چه کنیم با این نسل ‌بی‌سواد و نمک‌نشناس؟ آن قدر نمی‌فهمند وقتی مادرشان کرونا گرفته است، امکان انتقال بیماری از طریق صحبت کردن، از دهان به پشت تلفن، از پشت تلفن به دهان وجود دارد. یک نفر دکترِ زندان، به جورج فلوید ایران، به نرگس محمدی می‌گوید کمپین لغو گام به گام اعدام راه انداخته‌ای که خودت را به این روز بیندازی؟ تو قبل از کرونا به بیماری لاعلاج آگاهی مبتلا شده‌ای، دیگر هیچ گاه مثل روز اولت نمی‌شوی. نه پول نفت شفایت می‌دهد نه امام هشتم شیعیان، نفس عمیق بکش. آری به جای خوزستان، به جای آن امامی که در پنجره فولاد حبس خانگی شده است، به جای آن کارگری که از امشب سر کوچه، در میان آشغال‌ها سر کار می‌رود، به جای آن لحظه‌ای که بازی قلقلک کردن طناب دار تمام می‌‌شود، نفس بکش. این همه یوسف به چاه‌های نفت خوزستان انداخته‌اند‌. این همه موسی، هرگز نرسیده به کاخ فرعون، بر زمین، به نیلِ خشکیده، انداخته‌اند. این همه شفاخانه در مذهب جعفری، کنار قبر خلیفه‌ی عباسی، هارون، نه برادر موسی بن عمران، هارون الرشید، قاتل موسی بن جعفر، به راه انداخته‌اند. این همه نرگسِ ایستاده در برابر زر، زور و تزویر، به زردی و زندان انداخته‌اند. تا یادمان برود کبوتر صلح و آزادی هیچ شباهتی به کبوتران حرم، نوکران و چاکران سلطان ندارد، او اگر سفید پوشیده است به خاطر نژادپرستی نیست، کفن پوشیده است تا بگوید می‌میرم برای آن که انسانی نمیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۴
i protester

یک سو رییس‌جمهور مادام‌العمر، یک سو رهبر مادام‌العمر. یک سو ترور درون مرزی، یک سو ترور برون مرزی. یک سو دست در دست صدام، یک سو کشیدن چهار پایه‌ی اعدام. یک سو آخر هفته تهران هستیم، یک سو کربلا کربلا، ما داریم می‌آییم، یک سو فروغ جاویدان، یک سو کربلای چهار. یک سو عملیات انفال، یک سو گورستان خاوران. هر دو سو خطاب به محمد رضا شاه شعار داده‌اند، کُشتی جوانان وطن. با این همه وحدت، حق دارند نخواهند سرمان هوا بخورد، مرد و زن توی کشتی نجات جدا باشند و ایشان ناخدا. از آخرین باری که یک نفر صدای مردم ایران را شنیده است، چهل و دو سال می‌گذرد، آبان نود و هشت که نه، آبان پنجاه و هفت. او که یک دیکتاتور با کودتا برگشته بود، به وقت شنیدن، نیز، نخست‌وزیرش را یک نظامی قرار داد. آقای مصدق امروز را باید به شما تبریک می‌گفتند اما تمام زوایای این مثلثِ تاریخِ معاصر شصت درجه‌اند، برای آزادی انگشت نزده‌اند، انگشت به نشانه‌ی همان درجه بالا گرفته‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۴
i protester

هیس، نماینده‌ها فریاد نمی‌زنند. بر تابوت مجلس آخرین میخ طویله را محکم‌تر می‌زنند. اگر یک هفته قبل در بهارستان، وزیرِ خونِ مردمِ شام با نام مصدق آب کشیده، از صاحبِ نظرِ نزدیکتر به نظر رییس جمهور دروغگو، برای اثبات راستگویی‌اش، حدیث آورد، حالا امروز شاهد از غیب رسیده است. می‌گویند اخلاق از همه چیز مهم‌تر است، رییس باتوم به دستِ هجده تیر، بر همه‌ی شما مبارک است. استیضاح مال کسی هست که رییس جمهور باشد نه آن که کابینه‌اش کابین من باشد. هر چه می‌خواهید دماغتان و یا سایر اعضایتان درازتر شود اما پایتان از گلیمتان، زبانتان درازتر نشود. مملکت قانون دارد و قانون اساسی هم صد و ده دارد. نمایندگان دارند املا می‌نویسند، کیف‌های چینی را پایین گذاشته‌اند، تا همه از روی هم بنویسند. نه این که تلاش کنند بر سر دار رفتن سه جوان عقب بیفتد، دارند تلاش می‌کنند از یادداشت برداری عقب نیفتند. پشت پرده همه چیز آماده است تا یک شبه ره صد ساله را برویم. اگر در قرارداد هزار و نهصد و نوزده با بریتانیای کبیر، دو تا نوزده گرفتیم، حالا می‌خواهیم در حکومت معمار کبیر، دو تا بیست بگیریم. کاتبان وحی دارند می‌نویسند که امسال سال آخر دولت است و نباید پشت سر مرده حرف بزنند. سال آخر دولتی که از وعده‌ی رفع حصر برای خودش قصر ساخت و سال آخر ملتی که از گرمای گلوله و آتش، به سردخانه‌ها پناه برد. می‌گویند پهلوانان هرگز نمی‌میرند و چه کسی پهلوان‌تر از دلار؟ آن که هر چه جام بوده گرفته و چون به روی سکو رفته است دست قیمت‌ها را نیز بالا برده است. دلار جهانگیری هم مثل آب و برقِ مجانی شد، آن قدر همه چیز گران شد که دیگر می‌توان گفت بنزین ارزان شده است. اما نمی‌دانم چرا با این سرعتی که به عقب برمی‌گردیم، ارواح گشته‌شدگان آبان به کالبدهایشان باز نمی‌گردد؟ نمایندگان زیر جاهای مهم خط می‌کشند، به جبران آن که بر صندلی پاستور ننشست، باید هزار چهار پایه، از زیر پای مردم بکشند. به شکرانه‌ی آن که بر صندلی پاستور بِنِشست، باید دوربین‌ها چشم در آورند تا چشم جمهور را در آورند، تا کسی چشم نزند رییس جمهور را. درختانی که قرار بود قلم شوند، چوب دار شوند. خبرهایی که قرار بود با درود و صلوات لب به سخن بگشایند، با قاضی صلواتی و دروغ، از فتح الفتوح بگویند و فاتحه بخوانند. جنس مذکر حق دارد چهار همسر، اختیار و خوار کند، اما حق ندارد چهار بار شرابخوری کند. اگر آن نکند، این بکند، چهار بیست، تازیانه‌اش نزنید، گفتم که همان جا دارش بزنید. دین ناب محمدی با نرگس محمدی خویشاوند نیستند، آن نرگس خاتون، مادر امام زمان است این نرگس ضد قانون، دشمن نایب امام زمان، با کرونا خطش بزنید. از امروز یوم الدار است، تهدید پنهانی تمام شد، بر سر هر کوچه به جای تیر چراغ برق، چوب دار بزنید، به مردم سر بزنید، سر مردم را بزنید. می‌بینی هر سه قوه آستین‌ها را بالا زده‌اند تا فتیله‌ی اعتراضات ماضی و آتی را پایین بکشند. پدر، پسر، روح‌الله، با همان ترتیبی که دوست می‌دارند. اگر تا قبل از غدیر، همه را سر به زیر آب یا سر بالای دار، کنند، چه دین کاملی می‌شود در میان ادیان ابراهیمی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۳
i protester

نفس آدم‌ها توی بیمارستان مسیح بالا نمی‌آید، اینگار دم مسیحایی بیرون ایستاده است، خجالت می‌کشد، داخل نمی‌آید. از کپسول‌های گاز در سیستان و بلوچستان تا کپسول‌های اکسیژنِ بیمارستان مسیح، از آن رخت سفید که بر تن می‌کنند تا آن ملحفه‌ی سفید که بر سر می‌کشند، تو گویی توی این سرزمین نوبت به رنگ عزا نمی‌رسد، خجالت می‌کشد، داخل نمی‌آید. آقای وزیر گفته است بازگشایی‌ها انجام شده تا فقر طغیان نکند. می‌بینی آدم‌های دست پاک را فاضلابی پنداشته‌اند که خیابان را کثیف می‌کنند. آقای پزشک، آقای سوگند خورده، این بوی گند فاضلاب نیست که جلوی دماغتان را می‌گیرید، مردم دستشان به دهانشان نمی‌رسد که جلوی دهانشان را، اعتراضشان را بگیرند. اگر آبان ماه، حکومت نمی‌خواست حالا می‌خواهد مردم به خیابان بیایند و با کرونای صدا خفه‌کن، با صرفه‌جویی در هزینه‌ی گلوله، ایشان را از جهان سوم، از جهان آخر به جهان آخرت وارد کند. یادمان نیست یک زمانی به بسته شدن روزنامه سلام اعتراض داشتیم حالا به باز شدن سفره‌ای بدون نان، اعتراض داریم. ملتی که نداند بیست و یک سال قبل، جورج فلوید او عزت ابراهیم‌نژاد و پلیس سفیدپوستش لباس شخصی‌های سیاه‌پوش کوی دانشگاه بوده‌اند، باید هم در سالگرد جنایت کهریزک، رفیق گرمابه و گلستانِ صاحب خانه‌ی کهریزک، رییس‌جمهور خس و خاشاک، چشم، توی دوربین از آرمانش، از تفنگت را زمین بگذار، از روی زخمم هزار تن نمک بگذار، بگوید. گویا دیه‌ی چشمی که در هجده تیر گلوله خورده بود با خاک ریختن توی دوربین، پرداخت می‌شود. ملتی که از سرنوشت سعید زینالی پس از حوادث کوی دانشگاه، یک سطر هم نداند، وزیر خارجه‌‌اش، چشم توی دوربین، از پیدا نکردن یک زندانی سیاسی در ایران می‌گوید. آری پیامبر اصلاحات در همان تنگه‌ی احد هجده تیر، جان خود را از دست داد و ما مردمِ پیاده نظام، حافظه‌ی خویش را. به راستی ما که تاریخ بیست و یک سال قبلمان را نمی‌دانیم، نباید از خاتمی به احمدی‌نژاد، از احمدی‌نژاد به خاتمی، از احمدی‌نژاد به روحانی، از روحانی به احمدی‌نژاد پناه ببریم؟ نباید آن که می‌گوید مردم ایران، من همه‌ی شما را دوست می‌دارم، دوست بداریم؟ نباید به دمی چای خوردن پس از ترکمنچای دلخوش باشیم؟ ما که می‌خواهیم امریکا بیاید و همه چیز را با سرنگونی درست کند، چگونه به حکومت معتادمان اعتراض داریم با چین نرود و همه چیز را با فروختن درست نکند؟ اینگار همگی در پناهگاهی که سقف ندارد، جمع شده‌ایم، از ترس بمباران، هیچ چراغی را در دل تاریک تاریخ مملکتمان روشن نمی‌کنیم. این جا از مسیح، سپید، گشایش و باز بودن تا آرمان، دوست داشتن، پناهگاه و راستگویی، همه‌ی واژه‌ها سرنگون شده‌اند، ما به کدام سرنگونی می‌اندیشیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۲
i protester

دیگر کسی دنبال بهار آزادی نیست، ما را به سکه‌ی بهار آزادی فرو کاسته‌اند. با این که گفته‌اند سر سلطان سکه را به دار آویخته‌اند، هم سلطان و هم سکه سر زنده‌اند. از زبان وطنم اگر پرسی، مرگ آمده است که این رگم را بزند. او انقلابی و ضد طاغوت، با ناصر‌الدین، روح خدا آمده است که شاهرگم را بزند. تشییع جنازه‌ی تشیع را هم دیدم، آن همه یا حسین، شاه سلطان حسین را هم دیدم. بیایید و این ریغ رحمت را سر بکشید، خواندن تاریخ این سرزمین را کِشَش ندهید. اگر سهم ما آشغالگَردهای اشغالگر، از این جغرافیا، بیست و پنج متر مربع به زور گشته است، ایراد از پیشانی پر چین ما بوده است ور نه پیشانی بلندها که با مربع زَر، زور، تزویر و زِر، بیست و پنج را در بعد چهارم، با همان چین، سال تحویل کرده‌اند. آری هنر نزد ایرانیان است و بس. و منظور از هنر، هنر نَر بودن است، همان که در این خانه اگر کَس است، یک حرف، بَس است. آن حرف که تو خود بهتر دانی حرف زور است. اصلا این ورزش باستانی ماست هر چه زور داری، داخل خانه، داخل زورخانه. در برابر همسایه‌ی همسایه کرنش، نرمش قهرمانانه داشته باش. این چنین است که از چین به طرفه العینی کرونا وارد می‌کنیم و طلای سیاه و چشم سفید صادر می‌کنیم. می‌بینی آن که خبر داد نه شرقی نه غربی، خبرش دروغ از آب درآمد، اما همه‌ی روح‌الله‌ها را به خاطر دروغ اعدام نمی‌کنند، فرق آن‌جاست که بعضی از روح‌الله‌ها آیت‌الله هستند و آیت‌الله یعنی نشانه‌ی خدا، یعنی خود خدا. خود خدا که دروغگو، دشمن خدا نمی‌شود. گفتند انقلاب ما انفجار نور است و هنوز تا همین انفجار کلینیک، ما اثرات آن نور و انقلاب دوم و نور علی نور را به چشم خود می‌بینیم. حکومت تمام مشکلات را به گردن امریکا می‌اندازد و مردم تمام مشکلات را به گردن حکومت. همه می‌خواهیم مسئول باشیم، اما مسئولیت هیچ اتفاقی را به عهده نمی‌گیریم. گیرم که بگیریم، همان گردن از مو باریکتر سردار حاجی‌زاده می‌شود که به جای استعفا فریاد وا اسفا سر می‌دهد. اپوزیسیون داخل هم اگر به آتش گرفتنی اعتراض دارد نخست می‌بیند شهردار چه کسی هست؟ اگر تلاشی برای ورود زنان به ورزشگاه می‌بیند، نخست می‌بیند رییس‌جمهور چه کسی هست؟ اگر ولی‌فقیه اختیارات رییس‌جمهور را با حکم حکومتی محدود می‌کند، نخست می‌بیند نخست‌وزیر چه کسی هست؟ اپوزیسیون خارج‌نشین هم ترجیح می‌دهد خود را به پنجره فولاد کاخ سفید آویزان کند، خون مردم ایران را از تمام مردم دنیا رنگین‌تر کند. منورالفکرهای ما نیز که از مشروطه تا انقلاب در پی استفاده‌ی ابزاری از دین در جهت مبارزه با استعمار و استبداد بودند و بعد از انقلاب خود را ابزاری در جهت پی ‌ریزی حکومت دینی دیدند، سَرخورده و سرماخورده‌اند. از ترس این که سر در آخور کسی داشته باشند، با کسی حرف نمی‌زنند، به مردم سر نمی‌زنند. گفتند انفجار نور، اما نگفتند با رفتن نور از محیطی به محیط دیگر، شکست نور رخ می‌دهد. ما از همان زمستان، از همان نخستین اعدام، شکست خورده‌ایم. دیگر کسی دنبال بهار آزادی نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۲
i protester

در اصفهان دو ایستگاه دوچرخه را بابت ارائه‌ی خدمات به بانوان پلمب کرده‌اند. می‌بینید در حکومت خدمتگزار بابت ارائه‌ی خدمات، شما را پلمب می‌کنند. می‌گویند بهشت زیر پای شماست اما رکاب دوچرخه نمی‌تواند زیر پای شما باشد. شاید من دارم اشتباه می‌کنم، لابد منظورشان از بانوان، دختران و زنان بدون فرزند، بوده است، همان کسانی که در این سال‌های جهش تولید، تولید مثل نکرده‌اند. نمک خورده‌اند و نمکدان شکسته‌اند. نه فکرشان باز بوده است و نه بختشان،  یک تخم‌مرغ زیر پایشان نشکسته‌اند. حکومت به خاطر رضای ایشان یک روز را به نامشان آزاد کرده‌ است، اما ایشان رضایت نداده‌اند، یک تخمک را به خاطر حکومت آزاد نکرده‌اند. چند ماهی هست که داریم حجاب اختیاری را تجربه می‌کنیم. اشتباه نکنید انقلاب نشده است، از دختران خیابان انقلاب به جای بازجویی، دلجویی نشده است. خیالتان راحت، ما هنوز عروسک خیمه شب بازی هستیم، روز را عروسکیم و آخر شب به ما می‌گویند تو هم بیا وسط بازی، تو هم بیا بازیِ وسطی. یک نفر نیست که به ایشان بگوید ما هاجر نیستیم، از زیر پای ما زمزم نمی‌جوشد. آری اگر گفتم حجاب، منظورم حجابِ بر دهان بود، ماسک را می‌گفتم. آی جناب عمامه، برادر با غیرت، پابوس ناموس، می‌بیند شما طاقت همین حجاب اندک، طاقت یک دستِ کاغذی بر دهان، طاقت یک دستمال کاغذی را هم ندارید. ماسکتان را برمی‌دارید و روز دختر را تبریک می‌گویید؟ چه شده است؟ دارید یک روز را به ما صدقه می‌دهید؟ پشت پرده، خوب تقسیم غنایم کرده‌اید، پرده‌داری، کابین و  کابینت مال ما، برده‌داری، کابینه و سه قوه مال شما. از کدام حق تقدم با خانم‌هاست، سخن می‌گویید؟ حال آن که در برابر تمام درها تعارف زده‌اید تا پشت سرتان تمام درها را به روی ما ببندید. اصلا چرا باید جنسیت انسان حق تقدم آورد؟ تنها به این خاطر که قرار است اولاد بیاورد؟ خدا را قماربازی می‌پندارید که اگر نسل بشر قطع گردد بازی شیر و خطش تمام می‌شود؟ آیا برای بشر احترامی بیش از آلت دست بودن و آلت، در دست بودن قائلید؟ آیا ضد زن‌ترین فتوی‌ها را از همان شهری که به نام یک زن کرده‌اید، صادر نکرده‌اید؟ مخالفان شما نیز شهبانو و مریم مقدس دارند، یعنی نه بانویی که شاه باشد، بانویی که تنها همسر شاه باشد. نه مریمی که نام خانوادگی‌اش از خودش باشد، رییس‌جمهوری که به فرمان رییس، حجاب بر سر، و از نو ازدواج کرده باشد. به راستی چرا پرچم‌های شیر و خورشید مجاهدین و سلطنت‌طلبان این همه شیر نر زاییده‌اند؟ راستی همین نرها نبودند که گفتند عالم هستی یا روح است یا ماده و ماده محکوم به فنا هست؟ اما می‌بینی ما نابود نشدیم. زنده به گورمان کردند، خاک نشدیم. سنگسارمان کردند، پاک نشدیم. گفتند باکره نیستید، ما با شما نمی‌خوابیم. گفتند باکره هستید، ما شما را اعدام، نمی‌خواهیم. گفتند جرمتان سنگین است با یک پرده تخفیف، بارتان را سبک می‌کنیم. ما بر سر موضع خویش بودیم و ایشان به دنبال موضعی که سر بر آن بگذارند. پرده‌ها را کشیدند تا پرده‌ای کنار رود. گفتند حالا که دگر آن چیز دگر نیست، اعدامتان می‌کنیم. از آن حالا، سال‌ها گذشته است و ما دختران خاوران، شین‌آباد، سنگ‌فرش خیابان، ندا، محله‌ی امیرآباد،  چشم خورده در خیابان، با اسید، کتک خورده در خیابان، چهارشنبه‌های سفید، دختران آبی، آرمیده در بهشت فاطمه معصومه، دختران سرخ، با داس و چکش و میخ، پیشواز روز میلاد فاطمه معصومه، فراوان دیده‌ایم. اما دوباره می‌خواهند سه نفر از ما را اعدام کنند. می‌گویم ما، چون برای ما دختر و پسر‌های آبان، برای ما آخر خط رسیده‌ها، شیر و خط فرقی ندارد. اصلا چه فرقی می‌کند البرز پسر باشد و زاگرس دختر؟ به وقت آتش گشودنِ آتش به اختیارها، به وقت آتش گرفتن دل مادرها، گلوله و موشک و فرشته‌ی مرگ چشمانشان را می‌بندند تا به عدالت رفتار کنند، این ما هستیم که هنوز سرگرم نتیجه‌ی سونوگرافی هستیم. آن قدر گفتیم چرا آمار دقیق کشته‌های آبان را اعلام نمی‌کنید؟ یادمان رفت مشکل از گمنامی و آلزایمر ماست که راه بازگشت به خانه را گم کرده‌ایم. حالا می‌خواهند با اعدام، آمار دقیق کشته‌های تابستان را اعلام کنند. می‌بینی ما هنوز از پس و پیش اعدام‌ها زنده مانده‌ایم تا تقویم‌ها ورق بخورند و یک روز را به نام انسان، برای سلامتی انسان عرق بخورند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۹ ، ۰۰:۳۵
i protester

از آن روزی که مرد ایرانی را آفریدند، آزادی برای او میوه‌ی ممنوعه شد. یک مشت هبوطش دادند و فاصله طبقاتی‌اش با مقربان دم و دستگاه قدرت، انبوه شد. اگر دستش کج نمی‌شد، راهی نداشت جز آن که گردنش کج شود. این گربه‌ی نر آسیایی نباید می‌فهمید که سنگ زیرین آسیا شده است، نباید دستگیرش می‌شد که دیگر چیزی دستش نمانده است. به او یک چوب خشک، یک ترکه دادند، نامش را گذاشتند غیرت. یک گوشت نرم، یک بچه دادند، نامش را گذاشتند ناموس. گفتند ما بر جان، مال و ناموس تو حاکم هستیم و تو از طرف ما بر یک سوم آن، بر سوم آن، بر ناموست، نگهبان باش. این تو و ناموست. اگر مردی غیرت داشته باش، اگر خدا را هم نمی‌پرستی لااقل ناموس‌پرست باش. هرگاه که خون به مغزت نرسید، خون بریز، تو ضحاک نیستی ولی، ولی دم که هستی. با این که بخشی از مردم ایران عرب بودند اما مرد ایرانی خود را از عرب‌ها برتر می‌دانست، می‌گفت ما نژادپرست نیستم، ما فقط ناموس‌پرستم، ما ایرانیان هرگز دخترانمان را در خانه‌ی پدری زنده به گور نکرده‌ایم. راست می‌گفت به تلافی سوادی که خدایان او را از داشتنش محروم کرده بودند، نمی‌خواست دخترش از گهواره تا گور زنده بماند. از دست زدن دخترش جلوی یک مرد تا دست زدن یک مرد به جلوی دخترش، همه او را دستپاچه می‌کردند. از او نمی‌پرسید خودت خواسته‌ای؟ چون خودش، خودی را نچشیده بود و قوه‌ی خیالش نیز تعطیل بود. اما او جر زدن، سر زدن هاجر به جای اسماعیل را خوب می‌دانست. آری زن ایرانی سنگ زیرِ سنگ زیرین آسیا بود و در مراسمش به قاتلش می‌گفتند هر چی خاک اونه بقای عمر شما. او خبر نداشت در قرآن نام هیچ زنی برده نشده است مگر مریم، گویا پیامبران هم ناموس‌پرست بوده‌اند که قرآن گفته است زن نوح، زن لوط، زن فرعون، زن آدم. آری دین و شریعتی که برای زن یک پیام بیشتر ندارد: ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن، حفظ حجاب است، باید مرد ایرانی را دست در حنای غیرت بخواهد تا با یک تیر دو نشان زده باشد، هم دست مرد گیر باشد هم خود مرد. و به او گفته باشد اگر چه زن جنس دوم است اما جنس خوب است. در پستو، زیر پتو نگاهش دار، که اگر چاق نباشد، حکم قاچاق هست و اگر لاغر نباشد، نانت توی روغن هست. راستی چنین شریعتی را چه به فاطمه فاطمه است شریعتی؟ به او که هر تار گیسوی هزاران زن و دخترِ حسنیه‌ی ارشاد را به خروارها ریش ملانمایان و گشت ارشاد برتری می‌داد. او که می‌گفت ارزش انسان به خود او و آزادی اوست نه ژن خوب و دختر پیامبر بودن. آی مرد ایرانی! آن که برده‌ی ارباب دگر است در پی ارباب شدن پدر، شوهر و تبر است. بگذار سرت هوا بخورد، تو نه مِلک کسی هستی نه مالک کسی. ما می‌خواهیم همه با هم نفس بکشیم. ما می‌خواهیم همه با هم نفس ‌کش‌ها و عربده‌ کش‌ها را از ایران به در کنیم. ما روی تو حساب می‌کنیم، نقشه‌هایشان را نقش بر آب می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۴
i protester