با دستانِ خونی شیر آب، باز میکند امید که بشورد آن خون دل، آن زخمهای بخیه نخوردهی در انتظار. اما چه سود که آبان هست و خون میچکد از شیر گربهی ایران ما، خون جوانان وطن از چنگِ وزارت جنگ، راه، آب، فاضلاب. میبینی آمده بود که دست بشورد برای زندگی، حالا قرار هست از زندگی. او که اهل انتقام نبود، حالا چگونه خون، با خون شسته میشود؟
حدیث سُر خوردن پا شنیدهاید، غفلتی که قفلت بکند. لیز خوردن، از دست، چه طور؟ آن جانِ کف دست، لرزیدن دل، افتادن قلب. دیگر چگونه ردیف ردیف باشد که تمام قافیهها را باخته است در نقش جهان زر، زور و تزویر. با این دست خالی و دل پر، دست و دلی که به کار نمیرود در این آتشکدهی خاموش خاموش گویان، در منارجنبان خوابیدهی نصف جهانِ هراسان. بیا رکاب بزنیم با غمی که از غروب پاییز عصر جمعه، قصههای مجید بیرون میریزد که چه کسی ما را چشم زد؟ چه کسی این همه چشم بیدار را تیر زد؟ چه کسی فرهاد را با شیرین عقلی، با شیرینی عقل، با شیرین کاری، با کار شیرین، از کندن برای جان به جان کندن انداخت؟
آی سهراب کدام آب را گل نکنیم؟ هیچ کفتری، هیچ کبوتر صلحی، در این خانه، در این رودخانه، آب نمیخورد. آن قدر، قدر این خاک دانستهایم که زایندهرود را زنده زنده خاک کردهایم. هیچ آتشی برای ابراهیم، گلستان نمیشود، این عهدنامههای گلستان هست که برای آرش، آتش میشوند. هر چه بوس بوده است به روس دادهایم. هر چه عروس بوده است برای چین بدون چین به ابرو، مثل گل چیدهایم. هر کجا جای گاز بوده است، به مستعمرات انگلیس بفرما، تعارف زدهایم. هر زمان وقت لیس بوده است، با شیطان بزرگ در یک اتاق، خود را کوچک، همه، خاموش، هیز، هیس، خیس کردهایم. بیگانه شکایت برده است که چرا جزایر سه گانه اشغال کردهایم، چو تمام سرزمین من بیگانگان به اشغال، به غایت، به غارت بردهاند، شکایت او کجای دلم برم؟ از فلسطین و لبنان اشغالی تا ایران اشغالی، شما حکومت آخر الزمان، امام زمانی را میبینی که اگر نصف جهان هم کشته شود، باز ارزشش را دارد. چه نقش جهانی از زر، زور و تزویر، جزایر سه گانهی نقشهی جهانی با ارزش.