خوش بو، خوش مشرب، سرخوش
دانی چرا از سیر تا پیاز در دهان، بوی بد میدهند؟ شاید چو سیر تا پیازِ زندگی بر زبان آورده شد، زندگی از زندگی سیر شد، آب شد، قالب تهی، دق کرد. حالا سیر و پیاز ماندهاند و سیگاری که به یاد او میکشند.
در جامعهی ما، آن که انزوا را انتخاب میکند، ضد حال خوانده میشود و آن که وقت دیگران را با خوشگذرانیِ خود، تلف میکند، باحال. درست مثل دین ما که گناه کبیره مینویسد برای آن که به خودش راضی میشود و ثواب مینویسد برای آن که درد زیر شکمش را با درد شکم دیگری تسویه میکند.
حالا تصور کنید در چنین جامعهی اسلامیِ اقلیتستیز و حقستیز، حکومتی اکثریتستیز هم سر کار باشد، حکومتی که در خارج از مرزها، منزوی و بدون تعامل با دنیا، بزرگ شده باشد. بخش تراژیک ماجرا آن جاست که این منزوی، آن انزوای ابتدای داستان را به رسمیت نمیشناسد و مدام درخواست تولید مثل و سربازِ گوش به فرمان میکند. بوی بدِ دهان کجا و بوی بد تنهای بیارادهی آبستنِ حوادث کجا؟