مهربانِ با اراده
آمدهام که آمدنت را بشارت دهم، سالروز به دنیا آمدنت در دل یک جنگ با کشور همسایه. حالا دوباره سایهی جنگ بالای سرمان، یک وقت دلت نگیرد به کدام پناهگاه پناه ببریم تا سلامت باشد سرمان؟ من میگویم، بفرما، همسرمان. میبینی مردها چه قدر از یکسان نبودن شرایط بیخبرند؟ همسری به سان تو، خم به ابرو نیاورده، گل آورده کجا، همسری به سان منِ اخمو، هیچ نیاورده، پوچ آورده کجا؟ هنوز باورم نمیشود چگونه دلی که دلسنگ بود، به بند گرفتی و سنگ روی سنگش بند نکردی. گفتند به پای هم پیر شویم، داریم میشویم، گیسوان تو از دست این بچهی ضد حال، سپیدتر، موهای منِ سر به هوا، مثل یک نقطه وسط خال، پَرتر. تازه پارسال خانهمان را عوض کرده بودیم، چیزی نمانده بود اول سال، زیر باران، دیوانه خانهی دنیا را نیز عوض کنیم. اگر سال قبل یک بچه به دنیا آورده بودیم، شاید که امسال، یک بچه ما را دوباره به دنیا آورده باشد. میبینی این پیرمردِ حوا، آدم نمیشود مثلا آمدهام که فرش قرمز بکشم به دنیا آمدنت را، مدام لا به لای جملات، پای از دنیا رفتن، وسط میکشم. آی متولد ماه مهر، لبخند بزن و دلت نگیرد تا دوباره این بچه برنگردد و بابت تمام کلمات لب خویش گاز بگیرد. بیا و فلفل بریزیم در دهانش، شاید که شیرین هست زندگی از زبانش بیرون بریزد. وقتت را نگیرم، با یک جمله خودم را میگیرم ممنون که آمدی به دنیا در آن مهرِ بی اراده و به دنیای من با این مهرِ با اراده. #فاطمه_جانم