اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

نمی‌دانم کدام یک از این سال‌هایی که حج برگزار شده است خدا را به اشتباه قربانی کرده‌اند؟ این حجم از ناامیدی در تاریخ سابقه نداشته است. می‌گویند ناامیدی کار شیطان است اما به خاطر خدا بیایید زیر تابوت خدا را بگیرید. خدایی که خانه‌اش را ترک کرده و بازنگشته است، با حجمی از هوا تاخت زده شده. حجاج یکی یکی می‌آیند، دست می‌دهند و به کعبه‌ی پیرهن مشکی تسلیت می‌گویند. آذوقه‌ی مُهرهایی که بر آن خدا را سجده می‌کردند در جنگ‌های رمی جمرات تمام شده است. فتوی داده‌اند به جای سجده به رکوع بروید، شاید چون افزون بر آن بهتر سواری می‌دهیم. گوش‌های هاجر سنگین شده‌اند و دیگر صدای پای آب را نمی‌شنوند‌. اسماعیل دیگر منتظر قربانی شدن نمی‌ماند، خودش رگ‌هایش را یکی یکی می‌زند، به امید آن که خدا لااقل از یکی از آن‌ها بیرون آید، همان خدایی که گفته بودند از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است. برای آن که ابراهیم را خُرد کنند از بتانی که شکسته است برای او یک عصا ساخته‌اند، حقوق بازنشستگی کفاف نمی‌دهد مجبورش کرده‌اند بت بزرگ را تمییز کند. با این وجود هنوز جامعه صبغه‌ی دینی دارد و عده‌ای از شدت دلتنگی طاقت ندارند یک سال صبر کنند، از این رو در خانه‌ی خدا تومن زندگی می‌کنند و تو و من سگ نگهبان ترکیبشان شده‌ایم. می‌گویند مسیح، پسر خدا، تابعیت تمامی کشورهای غربی را دارد، انصاف نیست سر چنین سرمایه‌‌هایی را در حج واجب سرسری بتراشند. مجلس دو فوریت قانونی را تصویب کرده که از سال آینده مردم عادی در ازای دریافت وام مُسَکن از داروخانه‌ها، به جای آقازاده‌ها سرشان را بتراشند. قوم به حج رفته همگی سپید می‌پوشند، در عوض خدایی که فرصت کفن پوشیدن هم نداشته است. هنوز هم آمار مشخصی در دست نیست که آخرین بار چند نفر خدا را رویت کرده‌اند؟ شاید او هم در فاجعه‌ی منا زیر دست و پا له شده است. یادتان نیست؟ همان حادثه‌ای که محکومش کردیم، با لات بازی جلوی سفارت سه بر صفرش کردیم. اشتباه نکنید صفر ما بودیم، خبر دارید که مسوولیت شکست را قبول کردیم. سخت نیست برای سیل، زلزله، معدن گلستان، پلاسکو، سانچی و دنا هم همین کار را کردیم. می‌خواهم بگویم فاتحه‌ی این مملکت خونده است و بیایید برای خدا نیز فاتحه بخوانیم اما ناگهان خدا را می‌بینم. همان خدایی که وسط طواف حج زندگی، در جا زدن و دور زدن را رها کرد تا برای نوزادان این مملکت گهواره و کعبه‌ای از جنس آزادی و برابری بسازد و محیط زیستی آبرومند و اندیشه‌ا‌ی شریف و با شرف. باورش سخت است آن گاه که عده‌ای در ایران و خارج ایران با پول مردم این سرزمین از تحریم کعبه می‌سازند و با دور زدن و بوسه زدن آن طواف به جا می‌آورند هنوز عده‌ای کعبه‌ی خویش را وسط زندان و بازداشتگاه می‌سازند. چه اشکالی دارد بدون زائر و ملاقاتی؟ جان به قربان شما ای بله قربان نگوهای سرزمینم

#عید_قربان #حج #فرهاد_میثمی #اسماعیل_بخشی #سپیده_قلیان #فعالان_محیط_زیست #نسرین_ستوده #نرگس_محمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۶
i protester

از بالا که به پایین نگاه می‌کردم سربازان گمنام امام زمان کار خویش را رها کرده بودند و به کمک بچه‌های تفحص آمده بودند، در تن من به دنبال استخوان دست و پا بودند. از پایین که به بالا نگاه می‌کردم استوری‌‌ خودم را می‌دیدم، کابلِ برق خوردن و روشن نشدن. زمان نمی‌گذشت، نه آن که زمان شبلی‌وار تنها گِلی اندازد، او هم ایستاده بود و کابل می‌زد. با این که آن‌ها دنبال استخوان و یک لقمه نان بودند من را سگ جان صدا می‌کردند. گویا به جبران طاق کسری‌ای که موقع تولدم تَرَک برنداشته بود عزم کرده بودند استخوان پایم تَرَک بردارد. عقلم سوراخ شده بود نمی‌توانستم حواسم را جمع کنم. حتی اون قدر فرصت نداشتم که پیش خودم فکر کنم در اون لحظه ناامید هستم یا امیدوار؟ منی که عاشق تلاش و صبر کردن بودم با آن حجم از کلافگی تمام اخم‌ها و خَم‌های عالم را به ابروانم راه داده بودم و فقط می‌خواستم تمام شود. می‌خواستم اعتراف کنم به قتل تمامی نخست‌وزیران شاه، رزم‌آرا، منصور، هویدا، بختیار. به ترور نافرجام فاطمی، حجاریان، به قتل‌های زنجیره‌ای، پدر، پسر، روح‌القدس فلاحیان. به انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، به انفجار دفتر نخست وزیری، به انفجار حرم امام رضا. به قتل رییس علی دلواری، به توپ بستن مجلس، محمد علی شاه دلبخواهی. به کور کردن چشم پسران شاه عباس و نادر شاه، به کور کردن چشم مردم کرمان و استعدادهای مردم ایران، به فراری دادن دانشمندانی که از ایشان یک هسته هم در ایران نکاشته‌اند، به قتل دانشمندان هسته‌ای. آن منی که داشت اعتراف می‌کرد دیگر برایش مهم نبود در چندین حکومت چندین بار اعدام خواهد شد، برای تمام شدن یک مرگ کافی بود. بیرون بازداشتگاه همه از ترس شلوارهایشان را خیس کرده‌ بودند، دیگر اگر جرقه‌ای هم رخ می‌داد، جامعه آتش نمی‌گرفت. حالا که بیرون زندان می‌نویسم یک وقت گمان نکنید مردم برای آزادی من کاری کرده‌اند یا سر و کله‌ی قیام سیاهکل سفیدبختی پیدا شده یا با شنیدن پیام مردم ایران زندانیان سیاسی آزاد شده‌اند، تنها اختلافات خانوادگی صاحب‌خانه‌های خوبم، من را از خانه‌شان بیرون انداخته است. صدا و سیما دیگر مستند کلوب ترور پخش نمی‌کند، وزیر بهداشت خبر می‌دهد به جای واردات استنت قلب دو میلیون یورو کابل برق وارد کرده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۶
i protester

قدیم می‌خواستند امید بدهند از لحظه‌ای بدون تلاش و بدون دلیل می‌گفتند که ناگهان پشت تمام صفرهایت یک رقم یک می‌نشست و تو یک شبه ره صد ساله را می‌رفتی. اما حالا همان امید را هم نمی‌توانند بدهند، صفرهای تومان را دارند می‌کَنند، درست مثل سرهنگی که سه ستاره‌اش را کنده باشند و یک سرباز صفر شده باشد. حالا که قرار است از این سفینه‌ی نجات به جای کله گنده‌های نظام، صفرهای کله گنده را پایین بیندازند، یک وقت گمان نکنید عکس روی اسکناس‌ها هم به کره‌ی ماه برمی‌گردد. هم‌چنان امضای هیچ کارگری پای اسکناس‌ها نمی‌نشیند و هنوز مطب پزشکان و امامزاده‌ها از شما تنها اسکناس قبول می‌کنند. هنوز هم موقع شاباش بر سر عروس و داماد اسکناس و تراول می‌ریزند تا این فکر که پول خوشبختی می‌آورد از سرشان بیرون نرود. هنوز هم آدم‌ها بیشتر از این که نگران تا خوردن، خم و راست شدن در برابر پول و اسکناس باشند نگران تا خوردن اسکناس‌های خویش هستند. هنوز هم صفرهای کارنامه‌ی تحصیلی شما صفرهای حساب شما را می‌سازند. هر چه قدر بیشتر نفهمی و کمتر فکر کنی، کمتر عرصه و وقت را بر تو تنگ می‌کنند، دیگر نیازی نیست خُرده‌کاری و کارهای خُرد انجام دهی، دیگر از آزادی و وقت آزاد تو نمی‌ترسند. اصلا خوشحال می‌شوند که بگویی وقت طلاست، طلایی در ته چاه مستراح نه ایشان را خسته‌ می‌کند نه خودت را. زندگی را بر تو راحت‌تر خواهند گرفت، به راحتی نماد علمی برای نمایش اعداد، به راحتی سه توان کمتر. نگران نباش به ارقام معنادارت، به معنای زندگی‌ات، به پول‌هایت دست نزده‌اند، دیگر حتی نیازی به دروغ و ریاکاری واحد پول ملی یک ملت، عالیجناب ریال، هم نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۵
i protester

بگذار تا انقلاب نشده است با یکدیگر حرف بزنیم، فردا که یا تو زور داری یا من، دیگر حرف حرف زور خواهد بود. بگذار آن آدم‌هایی که خاک شدند و خاکشان گِل شد و گِلشان دیوار شد از توی دیوارهای گلی بیرون آیند و با من و تو حرف بزنند. بگذار همین حالا که تو حجاب داری و من نه، سر به سر هم بگذاریم، فردا شاید نه روسری‌ای باشد نه سری. بگذار همین حالا که من و تو تنها قلم به دست داریم اندکی باهم قدم بزنیم فردا شاید قلم تو را شکستند یا قلم ران من را. چه کسی می‌داند شاید درختی که همین امروز قطع کردند فردا تابوت من و تو خواهد شد. بگذار تا تپانچه‌ی میرزا رضای دیگری از شاه، شهید نساخته است منطق من و تو از سر قلم‌هایمان به بیرون شلیک شود. اما چه سخت است وسط این همه درد کشیدن از پس شاه رگ‌هایی که از ما در حمام‌های فین زده‌اند و موهای حرامی که از سرهایمان برای مفتی شهر کنده‌اند، یک نفر خیلی شیک به ما بگوید مردم ناراضی کاری کنید، این یک بار هم فداکاری کنید. گویا نمی‌داند این همه دست دست کردن از برای رسیدن آگاهی تک تک ماست نه برای طناب دار ساختن از مدارای ما. بعد از این همه انتخابات بد و بدتر، دایره‌ی خودی‌ها تنگ و تنگ‌تر، بعد از این همه بدتر شدن بدها، از سر بالا رفتن تف‌ها، بعد از این همه آتش زدن آرای خاموش، به وقت جنگ همه دنبال لانه‌ی موش، دیگر چه فرقی دارد صندوق رای را در چاه فاضلاب خالی کنند یا در چاه جمکران؟ با این همه این چنین بق کرده‌ی توی ذوق خورده ننشین. همین که دروغ را به وقت محلی، محلی نگذاشته‌ای کلاهت را بالا بینداز رفیق. اشکال ندارد این مردم سر کچلت را به نظاره بنشینند. اشکال ندارد حجاب داشتن و نداشتنت دیگر برای کسی مهم نباشد. سری که از هر دو جبهه‌ی شرکت در انتخابات به هر قیمتی و انقلابات کادوپیچی شده‌ی بی‌قیمت سرخورده برگشته است بی‌کلاه می‌ماند خب، نمی‌ماند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۴
i protester

حاکمان درست می‌گویند جوان‌هایی که نمی‌توانند یک زندگی را اداره کنند چگونه می‌توانند در مورد بی‌لیاقتی ایشان برای اداره‌ی کشور نظر بدهند؟ وقتی حالم خوش نیست حالم را نپرس، منتظر خیلی ممنون خوبم نباش، گمان نکن بابت آن همه دزدیدن‌های نگاهم قادر به اعتراف گرفتن از زبانم باشی. دارم به چیزهای خوب فکر می‌کنم تا اگر پرسیده باشی به چه چیز فکر می‌کنی دروغ نگفته باشم، ببین در این عصر بی‌پولی سر خودم را تا کجا با گول سرگرم می‌کنم. با این حال بدم مرا بستری مکن، ضد‌حال‌هایی که به من تزریق می‌کنند در حال بدم ضرب نمی‌شود، با حال بدم جمع می‌شود. نمی‌دانم چرا یک بار هم نشد که ندانم چرا حالم بد است و آن‌ها را امیدوارم کنم به افسردگی لاعلاجم. بچه بودم شب‌ها وسط گریه‌های زیر پتو از این که فردا صبح همه چیز را فراموش می‌کنم اعصابم خرد می‌شد، بزرگتر شدم دیگر خودم به جای اعصابم خرد می‌شدم. وقتی حالم خوش نیست نه من را از قفسم آزاد کن نه قفسم را به باغی ببر، من نه اهل مرده‌خوری هستم نه اهل خوشگذرانی، دیوار باش و بی‌احساس، ایراد از حال من حساس است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۰:۵۲
i protester

بگذارید گمان کنم چهره‌ی شما را هم با فِیس اَپ پیر کرده‌اند. بگذارید گمان کنم با فشنگ‌های مشقی برادران و خواهرانم را تیرباران کرده‌اند. بگذارید تا سر بچرخانم و بگویم بر عکس عکستان چه قدر خوب مانده‌اید. بگذارید گمان کنید با عمر دراز عکس‌هایمان، این بار دیگر سن بلوغ جامعه به درازا نمی‌کشد. بگذارید گمان کنید درد دوری از آزادی و عدالت موهایمان را یک شبه سفید کرده‌اند. بگذارید تا سر بچرخانید و بگویید بر عکس عکستان سرهای همه سبز و زبان‌های همه سرخ گشته‌اند. بگذارید جای یک عکس را خالی بگذارم، به یاد هنرمندان مفقود الاثر جنگ، به یاد لاک غلط گیر، خاوران بعد از جنگ، به یاد خانه‌ی سالمندان بهایی‌، به یاد پزشک کهریزک، مننژیت و تنهایی، به یاد تمام مردان و زنان رنج‌دیده‌ی سرزمینم که دستشان به دهانشان نرسید تا عکسی از ایشان در دسترس عموم باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۰:۵۰
i protester

آخر این چهارشنبه‌های طلایی هم می‌رود می‌نشیند کنار تلگرام طلایی، چون زود معلوم می‌شود دوپینگ کرده‌اند، طلایشان را زود پس می‌گیرند. دروغگو کم‌حافظه است این‌ها همان کسانی هستند که فیلم قلاده‌های طلا را ساختند تا بگویند ما از آن طرف آب، طلا و از این طرف آب طلاق گرفته‌ایم. گفتند می‌بینید طلا چه قدر بد است؟ با این که گنبد طلا را می‌دیدند گفتند طلا بد است‌. حالا که حال طلا جانشان خوب شده، کیمیاگری شغل انبیا شده است. با پول طلای سیاه چهارشنبه‌های سفید را طلایی کرده‌اند، عجیب به عدالت تقسیم غنائم کرده‌اند، بیست و چهار ساعت حجاب سیاهش برای ما، طلای بیست و چهار عیارش برای ارشاد ما. باید طلا گرفت آن که به اختیار حجاب بر سر نهاده است، باید طلا گرفت آن که به اختیار حجاب از سر بر زمین نهاده است، آن چه که باید طلا گرفت اختیار است اختیار است اختیار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۸ ، ۰۰:۵۰
i protester

ای کاش من هر جا می‌رفتم بی‌سوادی‌ام زودتر از من نرفته بود تا برای من جا بگیرد. ای کاش من هم مثل علم ای کاش نمی‌گفتم. در انشای علم بهتر است یا ثروت؟ هر چه انشا کردیم علم بهتر بود اما هر چه املا کردیم ثروت گردن کلفت و علم عَمَله‌ای بیش نبود. علم این عزیز دردانه‌ی آرامش بخش که برایش فرقی ندارد شما مریم میرزا‌خانی باشی یا مریم مقدس همیشه راستش را به کسانی گفته است که طاقت دروغ شنیدن و دروغ گفتن نداشته‌اند. علم به شما وعده‌ی بهشت نمی‌دهد، او حتی به شما یک وعده غذا، یک یخ در بهشت هم نمی‌دهد. او نمی‌گوید اگر تلاش کنید نتیجه‌ی تلاش‌هایتان را خواهید دید، او نمی‌گوید اگر جواب نوک زبانتان باشد من شما را از بالا سزارین خواهم کرد، او برای شما تره هم خرد نمی‌کند. او برای گفتن آن که دو دو تا چهار تا می‌شود، حساب و کتاب، سبک و سنگین نمی‌کند. او همیشه درست نمی‌گوید اما همیشه راستش را می‌گوید. علم این پیامبر خجالتی خدا تنها آمده است که مساحت رنج من و شما را کم کند، بی‌ آن که پیاز داغش را زیاد کند. اما جامعه‌ای که فقیه عالمش باشد و دلال نابغه‌اش، همه را زیر درخت سیب می‌نشاند به امید آن که سیبی به کله‌ای بخورد یا سیبی را بی‌کله‌ای بخورد. همه می‌خواهند بعد از خوشگذرانی یا اسحاق نیوتن شوند یا استیو جابز. مهندس آن جامعه نیز که فقط مهندسی معکوس بلد است همیشه عکس عمل می‌کند، نه راهی می‌سازد نه راهی پیدا می‌کند، راهزنی می‌کند. قصه‌ی آدم و حوا را کپ می‌زند با این گاف بزرگ که ملاک لخت کردن افراد دوری از درخت سیب است و نه نزدیکی به آن. این طور می‌شود که کله گنده‌های علم به یک اتاق پناه می‌برند و با وقت‌کشی بسیار در و دیوارش را گاز می‌گیرند. خیلی به خودشان حال دهند  با حل یک مساله‌ی سخت در آن اتاقِ گازِِ باقی مانده از جنگ‌های جهانی خودارضایی می‌کنند و نتیجه آن که علم دیگر بچه‌دار نمی‌شود. یک نفر آن وسط فریاد می‌زند آی سلول‌های خاکستری مغزم این جور به من نگاه نکنید، من از همان زنگ انشا هم می‌دانستم در این مملکت علم و متلک شنیدن بابت بی‌پولی، دو روی یک سکه‌اند. با این یافتم یافتم‌های ارشمیدسی خود زکات علمتان را ندهید. من تازه از غار بیرون نیامده‌ام، خواب من سال‌ها پیش به جای خودم پریده است، حالا هی پَر زدن رفیقان مهاجرم را به رخم بکشید. این جا عکس امثال مریم میرزاخانی‌ را بعد از رفتن روی سرشان می‌گذارند و حلوا حلوایشان می‌کنند. این جا حلوا شیرین‌تر از ریاضیست، امریکا و مدال فیلدز را بیش از صاحب مدال دوست می‌دارند، این جا کسی خود علم را دوست ندارد‌، علم کابوس و  بوس توی بورس است. این‌جا علم هنوز آن قدر پیشرفت نکرده است که وطنت را توی یک آی‌ سی کوچک جا دهد اما آن قدر پسرفت کرده است که از نو انشا بنویسند علم بهتر است یا بوس پویان؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۸
i protester

یک من از خویش را کپی می‌کنم می‌دهم دستشان تا با من دیگر کاری نداشته باشند اما آن قدر با همان منم کاری ندارند که حیفم از آن کپی کردن می‌آید. ماکت مات من را چه به عروسی؟ هر چه قدر هم صابونِ چند ساعت اعصاب خردکنی را به تنم مالیده باشم باز این شادی‌ها از روی تنم سُر می‌خورند، باز هم من همان گوشت تلخ یخ زده‌ی وارداتی به این دنیای مسخره می‌مانم. چه زیبا صادق هدایت شش دانگ زندگی سگی را به نام گازگرفتگی کرد. دستم از دنیایی که می‌خواهم بسازم کوتاه است، هر چه قدر بالاتر می‌پرم آهم بلندتر می‌شود اما منِِ پا بر روی مین رفته را چه به زانوی غم؟ دارم مگر؟داریم مگر؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۷
i protester

بچه بودیم می‌گفتند راه قدس از کربلا می‌گذرد. به سن بلوغ که رسیدیم گفتند راه کربلا از آستان قدس می‌گذرد. قدس همان قدس نبود اما هر دو راه از روی مردم می‌گذشتند، هر دو قدس جزو سرزمین‌های اشغالی شده بودند. نه این که ما خیلی آزاد هستیم اما خب مشهدی‌ها ابد و یک روزترند. تقویم آن‌ها دیگر با ما فرق دارد، به احترام همان یک روز تعطیلی بیشتر تمام کنسرت‌هایشان تعطیل می‌شوند. آن‌جا تسبیحات اربعه‌ی زَر و زور و تزویر و زِر دقیقا از مخرج ادا می‌شود. آن جا سلطان سکه را دار نمی‌زنند یک عدد سلطان دارند که به نام او طلا بار می‌زنند. وقتی عربستان با پول نفت خدا را خانه نشین کرده است چرا ایشان نباید با پول مفت،برای امام رضا بیش از بتان عرب جاهلیت، سنگ تمام بگذارند؟ می‌گویند برای رفاه مردم، لابد هر آن چه خارج از حرم رضاست، حیوان است که برای رفاه او تلاشی نمی‌کنند. امام رضا می‌بینی اگر برای کبوترهایت دانه نریزند آبرویت را می‌ریزند که تو به هیچ دردی نمی‌خوری. در حَرَمت حجاب که هیچ، چادر اجباریست شاید برای آن که پابرهنگان دیده نشوند. هنوز هم نفهمیدم چرا درست جایی که تو را خاک کرده‌اند میلادت را جشن می‌گیرند؟ یا ضامن آهو من هنوز نمی‌دانم چرا آن ایمانی که محکم توی مشتم گرفته بودم و به پنجره فولادت بسته بودم ناگهان پرید، اما چه خوب که آزاد شد و پرید. حالا می‌توانم با همه دست بدهم، با تمام آهوان مردم ندیده، با تمام کافرانی که مدام نوبتشان را برای نجات و شفا یافتن به دیگران می‌دهند. حالا می‌توانم تو را پس بگیرم از دست بزدلان کاردستی‌ساز حرمت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۳
i protester