انقلاب
بگذار تا انقلاب نشده است با یکدیگر حرف بزنیم، فردا که یا تو زور داری یا من، دیگر حرف حرف زور خواهد بود. بگذار آن آدمهایی که خاک شدند و خاکشان گِل شد و گِلشان دیوار شد از توی دیوارهای گلی بیرون آیند و با من و تو حرف بزنند. بگذار همین حالا که تو حجاب داری و من نه، سر به سر هم بگذاریم، فردا شاید نه روسریای باشد نه سری. بگذار همین حالا که من و تو تنها قلم به دست داریم اندکی باهم قدم بزنیم فردا شاید قلم تو را شکستند یا قلم ران من را. چه کسی میداند شاید درختی که همین امروز قطع کردند فردا تابوت من و تو خواهد شد. بگذار تا تپانچهی میرزا رضای دیگری از شاه، شهید نساخته است منطق من و تو از سر قلمهایمان به بیرون شلیک شود. اما چه سخت است وسط این همه درد کشیدن از پس شاه رگهایی که از ما در حمامهای فین زدهاند و موهای حرامی که از سرهایمان برای مفتی شهر کندهاند، یک نفر خیلی شیک به ما بگوید مردم ناراضی کاری کنید، این یک بار هم فداکاری کنید. گویا نمیداند این همه دست دست کردن از برای رسیدن آگاهی تک تک ماست نه برای طناب دار ساختن از مدارای ما. بعد از این همه انتخابات بد و بدتر، دایرهی خودیها تنگ و تنگتر، بعد از این همه بدتر شدن بدها، از سر بالا رفتن تفها، بعد از این همه آتش زدن آرای خاموش، به وقت جنگ همه دنبال لانهی موش، دیگر چه فرقی دارد صندوق رای را در چاه فاضلاب خالی کنند یا در چاه جمکران؟ با این همه این چنین بق کردهی توی ذوق خورده ننشین. همین که دروغ را به وقت محلی، محلی نگذاشتهای کلاهت را بالا بینداز رفیق. اشکال ندارد این مردم سر کچلت را به نظاره بنشینند. اشکال ندارد حجاب داشتن و نداشتنت دیگر برای کسی مهم نباشد. سری که از هر دو جبههی شرکت در انتخابات به هر قیمتی و انقلابات کادوپیچی شدهی بیقیمت سرخورده برگشته است بیکلاه میماند خب، نمیماند؟