يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۷ ق.ظ
عروسی
یک من از خویش را کپی میکنم میدهم دستشان تا با من دیگر کاری نداشته باشند اما آن قدر با همان منم کاری ندارند که حیفم از آن کپی کردن میآید. ماکت مات من را چه به عروسی؟ هر چه قدر هم صابونِ چند ساعت اعصاب خردکنی را به تنم مالیده باشم باز این شادیها از روی تنم سُر میخورند، باز هم من همان گوشت تلخ یخ زدهی وارداتی به این دنیای مسخره میمانم. چه زیبا صادق هدایت شش دانگ زندگی سگی را به نام گازگرفتگی کرد. دستم از دنیایی که میخواهم بسازم کوتاه است، هر چه قدر بالاتر میپرم آهم بلندتر میشود اما منِِ پا بر روی مین رفته را چه به زانوی غم؟ دارم مگر؟داریم مگر؟
۹۸/۰۴/۲۳