مریم میرزاخانی
ای کاش من هر جا میرفتم بیسوادیام زودتر از من نرفته بود تا برای من جا بگیرد. ای کاش من هم مثل علم ای کاش نمیگفتم. در انشای علم بهتر است یا ثروت؟ هر چه انشا کردیم علم بهتر بود اما هر چه املا کردیم ثروت گردن کلفت و علم عَمَلهای بیش نبود. علم این عزیز دردانهی آرامش بخش که برایش فرقی ندارد شما مریم میرزاخانی باشی یا مریم مقدس همیشه راستش را به کسانی گفته است که طاقت دروغ شنیدن و دروغ گفتن نداشتهاند. علم به شما وعدهی بهشت نمیدهد، او حتی به شما یک وعده غذا، یک یخ در بهشت هم نمیدهد. او نمیگوید اگر تلاش کنید نتیجهی تلاشهایتان را خواهید دید، او نمیگوید اگر جواب نوک زبانتان باشد من شما را از بالا سزارین خواهم کرد، او برای شما تره هم خرد نمیکند. او برای گفتن آن که دو دو تا چهار تا میشود، حساب و کتاب، سبک و سنگین نمیکند. او همیشه درست نمیگوید اما همیشه راستش را میگوید. علم این پیامبر خجالتی خدا تنها آمده است که مساحت رنج من و شما را کم کند، بی آن که پیاز داغش را زیاد کند. اما جامعهای که فقیه عالمش باشد و دلال نابغهاش، همه را زیر درخت سیب مینشاند به امید آن که سیبی به کلهای بخورد یا سیبی را بیکلهای بخورد. همه میخواهند بعد از خوشگذرانی یا اسحاق نیوتن شوند یا استیو جابز. مهندس آن جامعه نیز که فقط مهندسی معکوس بلد است همیشه عکس عمل میکند، نه راهی میسازد نه راهی پیدا میکند، راهزنی میکند. قصهی آدم و حوا را کپ میزند با این گاف بزرگ که ملاک لخت کردن افراد دوری از درخت سیب است و نه نزدیکی به آن. این طور میشود که کله گندههای علم به یک اتاق پناه میبرند و با وقتکشی بسیار در و دیوارش را گاز میگیرند. خیلی به خودشان حال دهند با حل یک مسالهی سخت در آن اتاقِ گازِِ باقی مانده از جنگهای جهانی خودارضایی میکنند و نتیجه آن که علم دیگر بچهدار نمیشود. یک نفر آن وسط فریاد میزند آی سلولهای خاکستری مغزم این جور به من نگاه نکنید، من از همان زنگ انشا هم میدانستم در این مملکت علم و متلک شنیدن بابت بیپولی، دو روی یک سکهاند. با این یافتم یافتمهای ارشمیدسی خود زکات علمتان را ندهید. من تازه از غار بیرون نیامدهام، خواب من سالها پیش به جای خودم پریده است، حالا هی پَر زدن رفیقان مهاجرم را به رخم بکشید. این جا عکس امثال مریم میرزاخانی را بعد از رفتن روی سرشان میگذارند و حلوا حلوایشان میکنند. این جا حلوا شیرینتر از ریاضیست، امریکا و مدال فیلدز را بیش از صاحب مدال دوست میدارند، این جا کسی خود علم را دوست ندارد، علم کابوس و بوس توی بورس است. اینجا علم هنوز آن قدر پیشرفت نکرده است که وطنت را توی یک آی سی کوچک جا دهد اما آن قدر پسرفت کرده است که از نو انشا بنویسند علم بهتر است یا بوس پویان؟