روز انسان
در اصفهان دو ایستگاه دوچرخه را بابت ارائهی خدمات به بانوان پلمب کردهاند. میبینید در حکومت خدمتگزار بابت ارائهی خدمات، شما را پلمب میکنند. میگویند بهشت زیر پای شماست اما رکاب دوچرخه نمیتواند زیر پای شما باشد. شاید من دارم اشتباه میکنم، لابد منظورشان از بانوان، دختران و زنان بدون فرزند، بوده است، همان کسانی که در این سالهای جهش تولید، تولید مثل نکردهاند. نمک خوردهاند و نمکدان شکستهاند. نه فکرشان باز بوده است و نه بختشان، یک تخممرغ زیر پایشان نشکستهاند. حکومت به خاطر رضای ایشان یک روز را به نامشان آزاد کرده است، اما ایشان رضایت ندادهاند، یک تخمک را به خاطر حکومت آزاد نکردهاند. چند ماهی هست که داریم حجاب اختیاری را تجربه میکنیم. اشتباه نکنید انقلاب نشده است، از دختران خیابان انقلاب به جای بازجویی، دلجویی نشده است. خیالتان راحت، ما هنوز عروسک خیمه شب بازی هستیم، روز را عروسکیم و آخر شب به ما میگویند تو هم بیا وسط بازی، تو هم بیا بازیِ وسطی. یک نفر نیست که به ایشان بگوید ما هاجر نیستیم، از زیر پای ما زمزم نمیجوشد. آری اگر گفتم حجاب، منظورم حجابِ بر دهان بود، ماسک را میگفتم. آی جناب عمامه، برادر با غیرت، پابوس ناموس، میبیند شما طاقت همین حجاب اندک، طاقت یک دستِ کاغذی بر دهان، طاقت یک دستمال کاغذی را هم ندارید. ماسکتان را برمیدارید و روز دختر را تبریک میگویید؟ چه شده است؟ دارید یک روز را به ما صدقه میدهید؟ پشت پرده، خوب تقسیم غنایم کردهاید، پردهداری، کابین و کابینت مال ما، بردهداری، کابینه و سه قوه مال شما. از کدام حق تقدم با خانمهاست، سخن میگویید؟ حال آن که در برابر تمام درها تعارف زدهاید تا پشت سرتان تمام درها را به روی ما ببندید. اصلا چرا باید جنسیت انسان حق تقدم آورد؟ تنها به این خاطر که قرار است اولاد بیاورد؟ خدا را قماربازی میپندارید که اگر نسل بشر قطع گردد بازی شیر و خطش تمام میشود؟ آیا برای بشر احترامی بیش از آلت دست بودن و آلت، در دست بودن قائلید؟ آیا ضد زنترین فتویها را از همان شهری که به نام یک زن کردهاید، صادر نکردهاید؟ مخالفان شما نیز شهبانو و مریم مقدس دارند، یعنی نه بانویی که شاه باشد، بانویی که تنها همسر شاه باشد. نه مریمی که نام خانوادگیاش از خودش باشد، رییسجمهوری که به فرمان رییس، حجاب بر سر، و از نو ازدواج کرده باشد. به راستی چرا پرچمهای شیر و خورشید مجاهدین و سلطنتطلبان این همه شیر نر زاییدهاند؟ راستی همین نرها نبودند که گفتند عالم هستی یا روح است یا ماده و ماده محکوم به فنا هست؟ اما میبینی ما نابود نشدیم. زنده به گورمان کردند، خاک نشدیم. سنگسارمان کردند، پاک نشدیم. گفتند باکره نیستید، ما با شما نمیخوابیم. گفتند باکره هستید، ما شما را اعدام، نمیخواهیم. گفتند جرمتان سنگین است با یک پرده تخفیف، بارتان را سبک میکنیم. ما بر سر موضع خویش بودیم و ایشان به دنبال موضعی که سر بر آن بگذارند. پردهها را کشیدند تا پردهای کنار رود. گفتند حالا که دگر آن چیز دگر نیست، اعدامتان میکنیم. از آن حالا، سالها گذشته است و ما دختران خاوران، شینآباد، سنگفرش خیابان، ندا، محلهی امیرآباد، چشم خورده در خیابان، با اسید، کتک خورده در خیابان، چهارشنبههای سفید، دختران آبی، آرمیده در بهشت فاطمه معصومه، دختران سرخ، با داس و چکش و میخ، پیشواز روز میلاد فاطمه معصومه، فراوان دیدهایم. اما دوباره میخواهند سه نفر از ما را اعدام کنند. میگویم ما، چون برای ما دختر و پسرهای آبان، برای ما آخر خط رسیدهها، شیر و خط فرقی ندارد. اصلا چه فرقی میکند البرز پسر باشد و زاگرس دختر؟ به وقت آتش گشودنِ آتش به اختیارها، به وقت آتش گرفتن دل مادرها، گلوله و موشک و فرشتهی مرگ چشمانشان را میبندند تا به عدالت رفتار کنند، این ما هستیم که هنوز سرگرم نتیجهی سونوگرافی هستیم. آن قدر گفتیم چرا آمار دقیق کشتههای آبان را اعلام نمیکنید؟ یادمان رفت مشکل از گمنامی و آلزایمر ماست که راه بازگشت به خانه را گم کردهایم. حالا میخواهند با اعدام، آمار دقیق کشتههای تابستان را اعلام کنند. میبینی ما هنوز از پس و پیش اعدامها زنده ماندهایم تا تقویمها ورق بخورند و یک روز را به نام انسان، برای سلامتی انسان عرق بخورند.