عید قربانی
تمام کلههایی که بوی قورمهسبزی میدهند، کلهی سحر اعدام میکنند. یک نفرشان میگوید تا چند باید بشمارم تا خوابم ببرد؟ ببین چه عدالتی! با این که پدرش دوست خدا نیست، با این که خودش آقازاده، پسر پیغمبر نیست اما باز تیغ نمیبُرد، طناب دار را نمیبرد.
پاهایت را جفت کن، با ترس جفت بشو، بگذار دست و پایت بلرزد، بگذار شلوارت خیس شود، بگذار بردهداری فراگیر شود، به چیزی گیر نده، تنها چند دقیقه هست، زود میگذرد، تو فقط بگو بله قربان. نگو نمیخواهم چهارپایهای از زیر پا بکشم، تیغ را برداشتهای که بر جغرافیای تنت نقشه بکشی؟ تو امیرکبیر نیستی تا بعد از این حمام خون، از تو نام نیکی باقی بماند.
برای مسائل مادی، به حکومت روحانی اعتراض کرده است، قلبش را مثل مشت گره کرده است، باید عقوبت پولپرستی و زباندرازیاش را ببیند. شما اصلا این گونه تصور کن سرش توی شیشهی ماشین خورده است، معلوم نیست عینکش کجا افتاده است؟ عدهای آدم کشته شدند، پلیس چه گناهی دارد وقتی او برعکسِ عکس گواهینامهاش عینک نزدهاست؟
تا حالا باید نتایج کنکور را اعلام میکردند اما هنوز بابت کرونا کنکور هم ندادهاست. چه سال نحسی شده است این آخرین سال قرن. سرباز وظیفه شده است اما هنوز تکلیفش مشخص نیست. به جای نقشه کشیدن برای آیندهاش باید چهارپایه از زیر پا بکشد. چگونه نگران جان آدمهای سر جلسه امتحان باشد؟ وقتی هر شب انتهای یک سالن، جان آدمها را میگیرد.
توی این میدان فردا صبح، صبحگاه برگزار میشود، اما حالا حکم اجرا میشود. به هوای خوب حساسیت دارد، اشک از توی دماغش سرازیر میشود. میگویند لابد کرونا گرفته است، شما که قرار بود با کرونا بمیرید چرا پای نظام مینویسید؟
یکی دو فصل جلو افتادهام، یکی دو فصل عقب افتادهام، صبح زمستان است، آبگرمکن پادگان هنوز از خواب بیدار نشده است. من غسل واجبم، میفهمی؟ سرما که بخورم، همه خواهند گفت کرونا گرفتهام. پشت لبم تازه سبز شده است.
یک نفر آرام میگوید ادامه نده. توی گوشم مته را عوض میکنند، دوباره روی شقیقهام میگذراند، دوباره میشکند، چه مغز سنگدلی دارم من. معلوم نیست ذرهبین کدام دقت را در برابر هُرم کدام جرم آسمانی گرفتهاند که این چرکنویسها همه آتش گرفتهاند؟ بیا آرومتر بنویسیم.
جناب ملکالشعرای بهار همهاش تقصیر شماست، شما گفتهاید دماوند مشت درشت روزگار است، برای همین است که آمدهاند او را ببرند. آمدهاند که خیال فتح کردن را برای همیشه از ذهن ما بیرون ببرند. امروز دماوند باشد فردا لابد خود تهران خواهد بود.
به پایگاه امریکایی خبر دادیم که قرار است انتقام سخت بگیریم، به مردم کشورمان خبر ندادیم که کرونا تا سر چاه جمکران تا سوراخ صندوق رای رسیده است.
مملکت درگیر خشکسالی هست شما آمدهای از مردم اشک بگیری؟ چیزی بکارید که آب نخواهد، مثل سپاه در زمین موشک بکارید.
حسین حج را نیمهکاره رها میکند، چون جان مردم کوفه در خطر است. ما عزاداری حسین را رها نمیکنیم، میخواهیم بگوییم عزاداری از حج، از جان مردمی که اهل کوفه نیستند، مهمتر است.
آخه با امام حسین چه کار دارید؟ چرا میخواهید جلوی اشک مردم را بگیرید
امروز عید قربان است. هر روز برای قربان، عید قربان است. ما آن قدر مخالف اعدامیم که ضحاک را هم اعدام نکردیم. به او مسکن، سرپناه، امان نامه، بیت، شاهنامه، در بام ایران، پشت بام دادیم. ما آتش فتنهی دماوند را به خاطر او خاموش کردیم. ما از فکر کردن خستهایم، ما به کسی که مغز ما را بخورد، سخت محتاجیم.
و تو نیز ای هاجر، ای زن، ای بادبزن مرد، ای کنیز یک زن، ای کنیزِ کنیز، به فکر هجرت، به فکر مهاجرت، به فکر فرار مغزها نباش. به فکر نان باش که خربزه هم آبه، همان آبی که سرابه. بگذار شیطان شانههای تو را هم ببوسد. فردا که سهام بوس در بورس عرضه شود، تو هم پولدار میشوی.
آب نیست، اما تشنهای هم نیست. من و تو نشستهایم و میخواهیم یک عدد مین بکاریم. توی پایت را روی آن بگذاری و دیگر قدم از قدم برنداریم. آنگاه دیگر کسی به ما نخواهد گفت تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم.