اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

۱۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

نه شرقی، نه غربی، نه جمهوری اسلامی، آزادی را برای خود آزادی نمی‌خواهند، آن‌ها آزادی را برای خود و سرکوب دیگری می‌خواهند به اسم دفاع مقدس از جانِ خودی‌ها، از خودِ جانی‌ها. پرچم سرخ، کاخ سفید، عمامه‌ی سیاه آخوند و خاخام، هر رنگی، اگر در بهترین روزش آدم نکشد ترجیح می‌دهد آدم‌ها در همان روز، به دست دیگری کشته شوند تا او حق وکالتِ دفاع از حقوق بشر گیرد. داستان آن حقوق بشری که از نتانیاهوی قصاب برای چشم اسفندیار خود، آبِ حیات سفارش داده است، قصه‌ی مردمی‌ست شادمان از این که تیرشان به هدف خورده است، غافل از این که هدفشان را تیرباران کرده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۳ ، ۰۵:۵۸
i protester

آخر نمی‌شود آدمی را هم جان کف دست باشد هم نگران سلامتیِ دندان. هم آماده‌ی تیر خوردن، هم مقاومت در برابر پفک خوردن. هم درد را فراوان بکشد هم سیگار را یک بار به لب نکشد. هم برای نوشتنِ دوستت دارم لب خویش گاز بگیرد، هم برای عریان شدن قلمش از کسی اجازه نگیرد. هم عذاب در اردوگاه کار اجباری، هم حالِ خراب در روز تعطیلی، بیکاری اجباری. هم پیامک حقوقش را آدم، حساب نکند، هم خرج نکند بدون حساب و کتاب، جز برای کتاب، جز برای حساب. هم آن قدر مغرور که از کسی خواهش نکند، هم آن قدر فروتن که یک بار برای بلد بودن، دست، بلند نکند. هم گله از عالم و آدم و اهل گیر دادن، هم پرحوصله برای یاد گرفتن و یاد دادن، اهل رها کردن، برای همیشه به دست آوردن. هم نیمه شب را به تماشا نشستن، هم سپیده دم را برخاستن. هم تن را با تازیانه بوسه دادن، هم تن به قصاصِ فردای انقلاب، ندادن. با این همه تناقض، رای به دروغگویی تو خواهند داد. به درد این زندگی نخواهی خورد، زندگی تو را می‌خورد، می‌دَرَد تا استخوان تا مغز استخوان تا آن جا که بگویی غلط کردم و چه دانند که دست خودت نیست که اگر بود نیز دستشان می‌انداختی.

بعد از این همه آب و تاب بیا و از یک تناقض ناب، سخن بگو که چگونه آبِ مایه‌ی حیات، مرگ را به زندگی متصل می‌کند؟ آری آبِ نطلبیده همیشه مراد نیست گاه می‌برند که سرت زیر آب، تو را برای همیشه خواب کنند. نگاه کن گاه آبِ پشت سر در کاسه‌ی چشم ریخته می‌شود. نور دیده می‌رود، بدون یک تار گیسوی او، همه جا تارتر، تاریک‌تر می‌شود. این تمام داستان آب نیست گاه همه چیز درست از آب در می‌آید، حق به حق‌دار می‌رسد، پول به پولدار، سر به سر دار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۳ ، ۰۵:۵۷
i protester

در سالگرد روحت شادِ ژینا به دست گشت ارشاد، یکی با همان حجاب و دستاور انقلاب مهسا، با لبخند، از میانبر می‌گوید و سوال می‌پرسد، اون یکی با خنده پاسخ می‌دهد"باز هم گشت ارشاد اذیت می‌کند؟ چون قرار نبود برخورد کنند. باز پیگیری می‌کنیم اذیت نکنند" تقلیلِ لرزیدن دست و پای تهوع آور به یک قانون دست و پا گیر خنده‌آور، آری شما راست می‌گویید در سرزمینِ روحت شاد، دلت شاد باد.

"مشکل آقای کروبی حل شده است، برای اون یکی هم داریم کار می‌کنیم. اما نباید با نظام درافتاد."

یکی چون به من رای داده بود، مشکلش حل شد. آن یکی چون رایش را پس نگرفته بود، چون آرام نبود و بردن نامش حرام بود، اسمش از قلم افتاد تا کسی با نظام درنیفتد، آبروی نظام به خطر نیفتد، حرف رییس نظام زمین نیفتد. ما هم‌چون روسری بر سر شما، تا کسی به گناه نیفتد.

یکی بود، یکی نبود، غیر از یه همقدم، یه رهنورد، هیچ کس، یکی، با اون یکی نبود، به راستی که حق داشتند به آن ایکی، اون یکی بگویند.

*ایکی در زبان ترکی به معنای عدد دو هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۳ ، ۰۵:۵۵
i protester

اگر چه فردیت و انفرادی در لغت، هم‌خانواده هستند اما در منطق قدرت، با انفرادی‌ تلاش می‌شود فردیت شما را تا قطره‌ی آخر سر، ته بکشند. آن قدر دست تو از جامعه کوتاه می‌شود که برای یک دست به آب شدن، کلی ذوق کنی. چهار دیواری که مدام در حال لب گرفتن از یکدیگرند و حرف‌های تو با خیال دیگری که رایگان زیر لب، دفن می‌شوند.  نگهبانی که با زبانِ خوش از تو خواسته است برای لَختی، لُخت باشی. داری آب می‌شوی اما برای او حکمِ آتش گرفتن دارد. افسر نگهبان به او می‌گوید، حواسش به کارش باشد. کار از چشم‌چرانی گذشته است‌ می‌بینی چگونه چشم، آن عضو دوست‌داشتنی و دوست داشتن، از چشمت می‌افتد؟ آهای پاسبان‌ها، بادبان‌ها را بکشید. شلوارها، بالا کشیده می‌شوند.

اما این خاطره مربوط به روزهای نخست هست، نه حالا که هوای داخل سلول دارد تو را می‌خورد و کسی نیست که پاسخت را بدهد انسان از سلول آفریده شده است یا سلول از انسان؟ تویی که برای هزار سال بعدت برنامه داشتی نمی‌دانی هزار ثانیه‌ی قبلت را با چه معجزه‌ای از سر گذرانده‌ای؟ اصلا چه کسی فکرش را می‌کرد تویی که تنها، تنهایی را می‌پرستیدی، این همه زود ترسیدی و کافر شدی. آن قدر زمان را کش می‌دهند که دیگر معلوم نیست چه مرزی با گذشته و آینده دارد. می‌گویند آینده‌ات را با خرابکاری در گذشته خراب کرده‌ای، با قیر مذابِ تحقیر، فقیرت می‌کنند، تهی می‌شوی، زیرمجموعه‌ی تمام مجموعه‌ها، تهی‌دست می‌شوی، خالی‌تر از تمامِ توخالی‌ها، یک کاست خالی اجباری.

دنیا را آب ببرد، تو را خواب خواهد برد. دیکتاتور هم سرنگون بشود، تو آن قدر نگون‌بخت خواهی بود که توی این تاریکی فراموشت می‌کنند. راستی تو چه می‌دونی که تمامِ ساعت‌های هفته توی هلفدونی، مثل یک عصر جمعه‌ توی خانه‌ی سالمندان، می‌ماند. یک جور انتظار مرگ که نامش انتهای زندگی باشد‌. خانه‌ی تو محبس شده است و خانواده‌ی تو، همان نگهبان و بازجو که گویی آن‌ها هم توی حبس هستند، با خط‌کشی میله‌هایی از ترسِ بَر پا، بر پا شده. اینگار در تزاحم اراده‌ها، می‌خواهی خودت را از چنگ سلطه، نجات بدهی و با تمامِ نداشته‌هایت یک نه بزرگ داشته باشی که آهای مردم من هستم ولو با آغوش گرفتنِ نیستی. اصلا چه سخت هست که مجبور باشی با مرگ، ثابت کنی زنده‌ هستی‌. النظافت من الایمان، بفرمایید داروی نظافت تا تَنِ زمین از موی دماغِ زائدی مثل شما پاک شود.

النجاة فی الصدق، راستش را جلوی دوربین بگویی، پشت پرده، نجات خواهی یافت. هیچ حقیقتی وجود ندارد، حقیقت را ما می‌سازیم. طبق سفارش. سرت را بالا بیار و بخوان به نام کسی که تو را از نو خلق کرد. یاد لحظه‌ی بازداشتت پشت دوربین‌ها، داخل ماشین بدون زمان می‌یوفتی، چشم‌بند و سری که می‌گفتند برود پایین. تو گویی سرت را داخل کاسه‌ی توالت فرو کرده و سیفون را کشیده باشند آن چنان که سرت نیز کشیده شده باشد. کشیده شدنِ سر به جرم سرکشی. اما حالا تو را سربلند می‌خواهند از خاطر روایتشان‌. بازجو که از آغاز تا پایان، یک لحظه هم تن تو را جست و جو نکرده است و فراوان گمان برده است موهای ریخته‌ی تو، سفید بوده‌اند و احترام ایشان گزارده است، می‌خواهد دست‌رنج کارش، رنج همکاری تو را ببیند. تا خبرنگار می‌خواهد بازجویی را آغاز ‌کند، در سرزمینِِ آب و برق مجانی، برق‌ها می‌روند. ژانراتور نیز از کار افتاده است. این تنها کاری‌ست که از دست الکترون‌های آزاد ساخته است.

آن گاه که دلیل آمدنت به انفرادی مشخص نیست بیرون آمدنت از انفرادی نیز دلیل نمی‌خواهد. اما در بند عمومی، بر سر زبان‌ها انداخته‌اند که تواب شدی و در اوج آسمان‌ها هستی، آب نشدی که بروی توی زمین. اگر چه دروغ هست اما بدت نمی‌آید که حرفشان را همه باور کنند و تو از حق کم آوردن زیر شکنجه، دفاع کنی. می‌گویند مثل بچه‌ی آدم بگو که گه خوردم، یک نفر محترمانه می‌گوید آخر این چه سیبی بود که آدم خورد و این همه آسیب دید؟ همه با انگشت تو را نشان می‌دهند، حدیثِ تجاوز از راه دور، شنیده‌اید؟ اگر حسین را مسلمانان کشتند، آزادی را نیز آزادی‌خواهانِ دیکتاتور شده خواهند کشت. می‌خواهی به انفرادی برگردی، لااقل اون جا نیاز نیست برای اثبات تنهایی‌ات، گوش خلق را بخوری، نامش، دهان‌ها را خواهد بست.

آهای ققنوس، خاکستر تو با کدام بوسه، با کدام مرا ببوس برای آخرین بار، گُر می‌گیرد که آیه‌های یاس هر چه قرآن ببوسند، دیگر، به این سرزمین برنگردند؟ دو سال گذشت، به ماه نُه، که، هیچ، به فصلِ نُه و نو رسیده‌ایم، آیا خزان هنگامه‌ی به دنیا آمدن میان دو زندان، سوختن وسط هُرم تابستان و سوز سرمای زمستان، نیست؟ نگاه کن درختان چه عریان، کف خیابان، عنان از کف خواهند داد و با دلِ خونِ زمین، گونه‌های سرخ از نخستین بوسه، نوبر می‌کنند؟ یک نفر زیر چتر فریاد می‌زند زنده باد آبِ باران، آن یکی بدون ماسک می‌گوید آبان و ادامه می‌دهد که آیا نمی‌بینید زاینده‌رود هنوز پاییز به دنیا نیامده، بدون بنزین، بدون چشم‌داشت، بدون داشتن چشمی که ساچمه نخورده باشد، بدون آتشِ زیر خاکستر، آتش گرفته است، پس چگونه به انتظار باران،  آب در هاون می‌کوبید؟ قصه‌ی ما به سر رسیده است، به کوبیدن بر سر یک زن، یک زندگی، یک آزادی، به سرکوبِ سر، توی سر، روی سر. تو هم بیا به سر برسان این همه سر به نیست شدن‌های انفرادی را. #زن_زندگی_آزادی #نام_تو_رمز_می‌شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۳ ، ۰۵:۵۴
i protester

دارد دم را نوش می‌کند اما با دی اکسید کربن بازدمش چه کند؟ دارند آفتاب نزده درب خانه‌شان را می‌زنند که چرا شب را نماز نگزارده‌ای؟ تو گویی گوشی آیفون را با آن سیم آویزانش دار زده باشند. هنوز هیجانِ ناشی از اصطکاک دیوار، جانش را نگرفته است، باز نایستاده است. یک نفر پای حرفش ایستاده هست، هوا گرم هست، آب قطع هست، دارند می‌برند که آب خنکش بدهند. برق قطع هست، آسانسور کار نمی‌کند، از پله‌ها دارند پایین می‌برند به تلافی، چند روز بعد که از پله‌ها بالا خواهند برد. دارند می‌برند که دارش بزنند.

دختر همسایه را نیز می‌بردند، به جرم روییدن مو بر روی سر. با روییدنی‌های توی سر، کاری نداشتند. و او همان دختری بود که به هم گل، قول داده بودند، پیش از آخرین روز دنیا به هم برسند. و چون دنیا دو روز بود یعنی همان روز اول به هم برسند. اما حالا داشت دنیا به آخر می‌رسید. دنیا جلوی چشمانش سیاهی می‌رفت، تازیانه می‌خورد، بی حد و اندازه.

چند روز بعد، در عین ناباوری آن دو به هم رسیده بودند. سینه‌ی قبرستون، کنار هم خوابیده بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۰۵:۲۰
i protester

می‌گویند بهانه بس هست، طلای پارالمپیک را بر گردن کماندار بدون دستِ امریکایی، صد و چهل و نه امتیاز از صد و پنجاه امتیازِ ممکن را نمی‌بینید؟ می‌خواهند نسیمِ انگیزه باشند اما آخرین شمع اعتماد به نفس را هم فوت می‌کنند. آن گاه که دو انسان را از بدو تولد، نه زمان و مکان یکی بوده است نه احساسات، نه تجربیات، نه استعدادهای مختلف، چگونه به آدم‌های سراسر رنج از کولبر تا سوخت‌بر، یک درد ناکافی بودن نیز اضافه می‌کنید که کوتاهی خودتان هست اگر تیرتان به هدف نمی‌خورد. اصلا چرا این همه نیمه‌ی خالی لیوان را به تماشا نشسته‌ایم؟ بفرمایید خشابِ پر، تیرهایی که بر تن ایشان، در وطن ایشان، به هدف می‌خورد. اگر زنده بمانید، اگر بهانه نگیرید، اگر وقت مشاوره بگیرید، می‌توانید نماینده‌ی شایسته‌ای برای ایران در مسابقات پارالمپیک باشید، زنده باد وطنم ایران، اگر چه مرده باد هم‌وطنم، سیستان و بلوچستان، کردستان، خوزستان، همین داغِ داغ، لاهیجان، گیلان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۳۹
i protester

می‌گویند آب آتش را خاموش می‌کند پس چگونه بود که من آب می‌شدم و می‌سوختم؟

و آتشی باشد در دست که هر کس آن را می‌دهد به بغلی اما بیچاره آن آخری که بغلی ندارد. و چون در فضای دو بعدی سخن بگویی آن بیچاره، مرکز یک دایره و در سه بعدی هسته‌ی یک کره خواهد شد. حتی می‌توان پای زمان را نیز به میان کشید بارهایی که از گذشتگان به دوش تو رسیده باشند. بارهایی همنام که از قضا سرکنگبین، صفرا فزوده است، یکدیگر را نمی‌رانند، با نیروی هسته‌ای، به نام حق مسلم تو، نشسته‌اند روی چهار پای تو، روی چهار پایه‌ای به نام تو.

و شما که مثل ماهی سیاه کوچولو، اقیانوس ندیده‌اید دل خوش کرده‌اید به آب تنیِ داخل گودال، ذوق مرگ می‌شوید با چاه فاضلاب. در ریاضی فرق میان کسینوس و سینوس، برایتان سنگین می‌آید، به ادبیات سبک پناه می‌برید، به کشش سطحی آب داخل لیوانتان، همیشه همین قدر کم عمق، سطحی، در حال گذار و عبور بدون مرور. گمان برده جلوی مرگ نتوان گرفت، به مخدر زندگی، به یک جور اسپری تاخیری روی می‌آورید. تنها موفقیت زندگی‌تان خودکشی موفق می‌شود.

تو گویی تمام نمی‌شود این قتل عام ثانیه‌ها، آن بار بی‌مغر، این مغر بی‌بار. و جدول مندلیفی که در آن عنصر اراده کشف نمی‌شود. اراده‌ی نخواستن که عین توانستن باشد. اراده‌ی سر باز زدن از سرباز، سربار، سرسری، سرسپرده، سرخورده، سر توی آخور بودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۳۷
i protester

گزارش نهایی هیئت تحقیق بررسی سقوط بالگرد رییسی می‌گوید علت اصلی شرایط پیچیده اقلیمی و جوی منطقه بوده است، هیچ گونه کم‌کاری و یا خرابکاری نیز صورت نگرفته است.

آری در شرایط حساس و پیچیده‌ی همیشه کنونی این اقلیم، در سرزمین انشاالله و زنده باد، باد و حزب‌الله، تو گویی خواست خدا بوده است که مثل آن شن‌های اردیبهشت چهل و چهار سال قبل در طبس، این بار مِه، همراه باد، مامور خدا باشد تا دوباره پیام روح خدا پخش زنده شود. خبر کوتاه هست گزارش هیئت بررسی مرگِ یک عضو هیئت مرگ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۳۵
i protester

می‌گویند یک نفر به دلیل هیجان ناشی از اصطکاکِ صورت گرفته میان او و عوامل نیروی انتظامی، جان خود را از دست داده است. مثل آن بازداشتگاه کهریزک که در زمان جانشینی فرماندهی نیروی انتظامیِ آقای فلان، تحت عنوانِ نداشتن شرایط استاندارد تعطیل شد. می‌بینی اگر بدبین نباشی چه قدر خوب می‌توانی از کلماتِ خوب استفاده کنی؟ قوانین برخورد فیزیکی را با قوانین فیزیک توضیح می‌دهی و علامت استاندارد نشانی می‌شود که می‌گیری، دست می‌گیری. مشکل از بد بودن شما نیست از خوب نبودن ژن شما، گِل شما، از انگل نبودن شماست. حتی دوست خوب هم انتخاب نکرده‌اید، ور نه دستیار ویژه‌ی پدر ژن خوب می‌شدید، نماد اهمیت ویژه‌ی آقای معاون اول به زنان و جوانانِ همیشه آخر، می‌شدید حتی اگر همسرتان در جنبش #زن_زندگی_آزادی برای شاشیدن در شلوار اغتشاشگران، دست به دامن همین فرمانده‌ی کل انتظامی، سردار فلان، شده باشد.‌ شما حتی مثل آقای فلان، کار خوب، نیکو کردن، هم بلد نیستید که از پر کردن باشد، از بستن بارتان پس از برنامه‌ی کوله‌پشتی سال هزار و سیصد و هشتاد و شش، از ریاست پلیس تهران تا جنایت لاهیجان. کاش لااقل انصافتان خوب بود و دستور ویژه‌ی آقای رادان، ببخشید آقای فلان را می‌دیدید که قرار بر مبارزه با نفس خویش گذاشته است.

#سید_محمد_میرموسوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۳۴
i protester

سلام روشنای من، همقدم من و همقدمم. امسال که مثل #زن_زندگی_آزادی دو ساله می‌شوی تنها بر زمین، پا نگذاشته‌ای که روی آن نیز راه رفته‌ای و چشیده‌ای طعم خوردن آن را. و هنوز نمی‌دانی چه فرقی دارد تو زمین بخوری یا زمین تو را بخورد. فرقی میانِ سرازیر شدن آب و یا آب شدن. فرق، میانِ افتادن آدم بر زمین یا افتادن دل آدم بر زمین.

این رُخت را بیشتر از آن عکس‌های سخت شکار و شیک شده‌ات دوست می‌دارم که توی آن ذوق فهمیدن هست و چه لذتی بیشتر از فهمیدن، فهمیده بودن. می‌دانی که آرزو دارم روزی آن قدر خودت را کافی بدانی که چشم‌هایت از کسی خط نگیرند و تمام خط چشم‌ها به جای تو، ناز تو را بکشند. اما تو را چه به آرزوی من که خودت بهتر می‌دانی. اصلا این هم یکی از همان خط‌ها و خطاهاست که باید روی آن خط بکشی. من چه کاره‌ام که باید برای تو خط و نشان بکشم؟

کاش آن قدر زنده بمانی که #زن_زندگی_آزادی را زندگی کنی و هر بردنی را نخواهی که گاه مردن هست بردن، فرمان بردن. کاش آن قدر ایران بمانی که آن را پس بگیری و هر گرفتن را نخواهی که گاه از دست رفتن هست گرفتن، انتقام گرفتن.

من بر گردن تو هیچ حقی ندارم حتی مرا ببوس برای آخرین بار، حتی اگر خواسته باشی بوسیدن طناب دار برای اولین بار. کاش این حرف‌هایم توی ذوقت نخورد، مثل این بچه درس‌خوان آن‌ها را بخوری، حفظ نکنی، بفهمی.

چه قدر آدم دلش می‌خواهد که تمام رنج‌هایت را به جان بخرد و انگشتانش را به جای ترنج ببرد به تماشای شاهدِ آسوده‌ی خویش اما تو را چه سود که آخر، سر بی درد تو به دردسر می‌افتد و فهمیدن تو را به رنج می‌اندازد. و ای کاش ترجیح بدهی فهمیدن رنجور را بر شادی میسر. شیرینی عقل محض را بر شیرین عقلی محض. می‌دانم همه می‌گویند دوباره دارم با کلمات بازی می‌کنم اما ببین این کلمات هستند که دست خودشان نیست روز میلاد تو این پیرمرد را دست انداخته‌اند.

می‌خواهم بگویم که روی ماه تو را می‌بوسم اما با چه رویی، روی تو را ماه صدا کنم که ماه نیز چند روزی ز ماه را کامل هست، نگاه می‌شود، آه می‌شود، هلال می‌شود، لال می‌شود، خاموش می‌شود از تماشای روشنای ما.

#روشنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۳۳
i protester