مندلیفِ بیاراده
میگویند آب آتش را خاموش میکند پس چگونه بود که من آب میشدم و میسوختم؟
و آتشی باشد در دست که هر کس آن را میدهد به بغلی اما بیچاره آن آخری که بغلی ندارد. و چون در فضای دو بعدی سخن بگویی آن بیچاره، مرکز یک دایره و در سه بعدی هستهی یک کره خواهد شد. حتی میتوان پای زمان را نیز به میان کشید بارهایی که از گذشتگان به دوش تو رسیده باشند. بارهایی همنام که از قضا سرکنگبین، صفرا فزوده است، یکدیگر را نمیرانند، با نیروی هستهای، به نام حق مسلم تو، نشستهاند روی چهار پای تو، روی چهار پایهای به نام تو.
و شما که مثل ماهی سیاه کوچولو، اقیانوس ندیدهاید دل خوش کردهاید به آب تنیِ داخل گودال، ذوق مرگ میشوید با چاه فاضلاب. در ریاضی فرق میان کسینوس و سینوس، برایتان سنگین میآید، به ادبیات سبک پناه میبرید، به کشش سطحی آب داخل لیوانتان، همیشه همین قدر کم عمق، سطحی، در حال گذار و عبور بدون مرور. گمان برده جلوی مرگ نتوان گرفت، به مخدر زندگی، به یک جور اسپری تاخیری روی میآورید. تنها موفقیت زندگیتان خودکشی موفق میشود.
تو گویی تمام نمیشود این قتل عام ثانیهها، آن بار بیمغر، این مغر بیبار. و جدول مندلیفی که در آن عنصر اراده کشف نمیشود. ارادهی نخواستن که عین توانستن باشد. ارادهی سر باز زدن از سرباز، سربار، سرسری، سرسپرده، سرخورده، سر توی آخور بودن.