روشنایی به وقتِ خاموشی
سلام روشنای من، همقدم من و همقدمم. امسال که مثل #زن_زندگی_آزادی دو ساله میشوی تنها بر زمین، پا نگذاشتهای که روی آن نیز راه رفتهای و چشیدهای طعم خوردن آن را. و هنوز نمیدانی چه فرقی دارد تو زمین بخوری یا زمین تو را بخورد. فرقی میانِ سرازیر شدن آب و یا آب شدن. فرق، میانِ افتادن آدم بر زمین یا افتادن دل آدم بر زمین.
این رُخت را بیشتر از آن عکسهای سخت شکار و شیک شدهات دوست میدارم که توی آن ذوق فهمیدن هست و چه لذتی بیشتر از فهمیدن، فهمیده بودن. میدانی که آرزو دارم روزی آن قدر خودت را کافی بدانی که چشمهایت از کسی خط نگیرند و تمام خط چشمها به جای تو، ناز تو را بکشند. اما تو را چه به آرزوی من که خودت بهتر میدانی. اصلا این هم یکی از همان خطها و خطاهاست که باید روی آن خط بکشی. من چه کارهام که باید برای تو خط و نشان بکشم؟
کاش آن قدر زنده بمانی که #زن_زندگی_آزادی را زندگی کنی و هر بردنی را نخواهی که گاه مردن هست بردن، فرمان بردن. کاش آن قدر ایران بمانی که آن را پس بگیری و هر گرفتن را نخواهی که گاه از دست رفتن هست گرفتن، انتقام گرفتن.
من بر گردن تو هیچ حقی ندارم حتی مرا ببوس برای آخرین بار، حتی اگر خواسته باشی بوسیدن طناب دار برای اولین بار. کاش این حرفهایم توی ذوقت نخورد، مثل این بچه درسخوان آنها را بخوری، حفظ نکنی، بفهمی.
چه قدر آدم دلش میخواهد که تمام رنجهایت را به جان بخرد و انگشتانش را به جای ترنج ببرد به تماشای شاهدِ آسودهی خویش اما تو را چه سود که آخر، سر بی درد تو به دردسر میافتد و فهمیدن تو را به رنج میاندازد. و ای کاش ترجیح بدهی فهمیدن رنجور را بر شادی میسر. شیرینی عقل محض را بر شیرین عقلی محض. میدانم همه میگویند دوباره دارم با کلمات بازی میکنم اما ببین این کلمات هستند که دست خودشان نیست روز میلاد تو این پیرمرد را دست انداختهاند.
میخواهم بگویم که روی ماه تو را میبوسم اما با چه رویی، روی تو را ماه صدا کنم که ماه نیز چند روزی ز ماه را کامل هست، نگاه میشود، آه میشود، هلال میشود، لال میشود، خاموش میشود از تماشای روشنای ما.
#روشنا