اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

این چه زندگی‌ای هست که شمع جشن تولدش را هم باید خاموش کنی؟ این چه سرزمینی هست که هر کس فکرش، روشن می‌شود باید خاموش شود؟ 
زندان را نباید پای هیچ دوربینی به آن برسد ور نه مثل نوارهای دورانِ اعلیحضرت می‌شود، یک مرتبه پا در می‌آورند، زبان در می‌آورند، آلتِ گناه در می‌آورند.
از نامش پیداست، دوربینِ مدار بسته، یعنی پول می‌گیرد تا دهانش بسته باشد. اصلا مداری را دیده‌ای که باز باشد و از آن نور بگیرند؟ تا به حال در این کابل‌ها، حدیث یک الکترون آزاد شنیده‌ای که داخلِ سیاه‌چال‌ها، به آزادی سخنِ قاصدکِ پیشانی سفید، دل، بسته‌ای؟ 
همیشه که فیلم گرفتن برای دیده شدن نیست، گاهی فیلم می‌گیرند، برای ریا نشدن، برای اکران خصوصی، برای خواباندن در آب نمک، برای کوتاه آمدن تا وقتی که زبان تحریک نشده باشد، دراز نشده باشد. اصلا فیلم‌های زندان دارای خشونت عریان و برهنگی خشن هستند، برای رییس زندان و رییس عدالت‌خانه، که از خودشان حق رای ندارند، زیر هجده سال سن دارند، مناسب نیست.
این جا سرزمین مقدسی‌ست، پای فرشتگان خدا هم بدان نمی‌رسد. با ادرار آتشت را خاموش و با خون پاکت می‌کنند. هر چه قدر ماهتر باشی، هر ماه بیشتر مثل کاسه‌ی توالت، شق القمرت می‌کنند.  انسان را ادب می‌کنند، خیلی مودب، انسان را ... . از این جا به بعد، به جای تمام نقاط تنت، سه نقطه بگذار. نقطه سر خط، وعده‌ی سر خرمن برای من و تو می‌شود، باید تا آخر خط بروی. آری عمر دست خداست، دست خدا را از این دنیا کوتاه می‌کنند.
آن که انفرادی نکشیده‌است، آن که تِرَک تِرَک، نوار خالی گوش نداده‌است، هرگز نمی‌فهمد، برای شنیدن صدای بازجو، سر از پا نشناختن، یعنی چی؟ انسان تا کجا می‌تواند در خودش فرو برود؟ انسان تا کی می‌تواند این همه ثانیه را قتل عام کند؟ احساس می‌کند او را از یاد برده‌اند. دنیا به پایان رسیده و خبری از خدا نبوده است. 
خبر اعدامت در رسانه‌ها پیچیده می‌شود. پیچیده نیست، کلاغ‌های سیاه نذر شکنجه‌ی سفید تو، کرده‌اند مرجع تقلید نیستی که اعلیحضرت تو را به مرقد ساقی کوثر تبعید کنند، روح‌الله‌ی هستی چند سال دیرتر به دنیا آمده، که علی‌حضرت تو را به حوض کوثر تبعید می‌کنند. 
آمار رسمی می‌گوید یک ورزشگاه آزادی بیشتر، آدم کشته‌اند، نه در زندان، نه در بهداری زندان، نه توی انفرادی، جلوی چشم آدم‌ها، کنار خانواده‌هاشون، توی خونه‌هاشون، روی تخت بیمارستان، دم در مریض خونه‌هاشون، به خاطرِ خاطرِ مبارک که گفتند واکسن نزنید. حالا تصورش را بکن به خاطر اعتراض به خاطر مبارک، که گفتند بزنید. توی زندان، روی تخت انفرادی، توی دستشویی، به خاطر خود آزادی، چند نفر را می‌کشند؟ تو بگو بعد از آزادی خرمشهر، به خاطر راه قدس، به خاطر کربلا، به خاطر کربلای چهار، به خاطر زمین نماندن حرف روح خدا، به خاطر دیر رسیدن جام زهر، به خاطر باقی ماندن بر موضع، به خاطر حکمی که گرفتند، به خاطر جامی که گرفتند، چند جان گرفتند؟
هر روز از نو تاریخ می‌نویسند، که ما نگفتیم به پای مردم تیر بزنید، ما نگفتیم به دست مردم واکسن نزنید، ما نگفتیم غواص‌ها دست بسته باشند، ما نگفتیم دست قاضی برای اعدام‌ها باز باشد. اینگار قسم خورده‌اند جورج اورول را با قرآنِ هزار و نهصد و هشتاد و چهارش، به مقام پیامبری برسانند. فرقی ندارد سه نقطه شویم یا یک نفر از اون آمار سه رقمیِ هر روزشان، داغ بر پشتمان می‌زنند تا گله ایمن شود، تا ایمنی گله‌ای حکمتِ کدخدا شود.
با این همه، این بار به جای مردم، فیلم‌های مردم بیرون آمده‌اند. راستی چه رنگی بالاتر از سیاهیِ سواد؟ چه خبری خوش‌تر از آگاهی؟ آری تو گویی، زندانی، شمع بیت‌المال بوده که عدالت‌خانه‌ی علی او را خاموش می‌کرده است. ببین علی را چگونه عدالت علی، رسوا کرده است؟
#عدالت_علی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۳
i protester

اگر برادران رایت می‌دونستند روزی انسان از شدت درد، بال در می‌آورد و بالِ هواپیما، نماد سقوط می‌شود تا پرواز، ترجیح می‌دادند استعدادشان تباه شود، آه شود، ماه شبِ آخر ماه شود، تا نه یازده سپتامبری رخ دهد و نه تلافی یازده سپتامبری، نه پریدنی به امید بهار آزادی‌و نه پریدنی به امید مجسمه‌ی آزادی.
به راستی دنیا بعد از این همه تلاش برای آزادی و عدالت، بشر را به کجا رسانده است؟ توی صف بال مرغ یا بال هواپیما؟!! دود از کله‌ی آدم بلند می‌شود، دودی که خبر از نوشابه‌های گازدار سرمایه‌داری می‌دهد: در لحظه زندگی کن، در لحظه‌ی مرگ. مردم افغانستان دارند به سمت فرودگاه کابل می‌روند، ما هم دوازده بهمن پنجاه و هفت داشتیم به سمت مهرآباد و بوی گل و یاسمن، ‌‌می‌رفتیم. آن‌ها می‌روند که بروند و ما می‌رفتیم که بیاوریم. آن‌ها از دست عمامه فرار می‌کنند و ما برای عمامه‌ها دسته گل ‌‌می‌بردیم. آن‌ها از ترس تجاوز، خانه‌‌ی خود را به دوش می‌کشند و ما متجاوز به خانه، تن و وطن را در آغوش ‌می‌کشیدیم. ببین آن‌ها عقب‌مانده‌اند یا مایی که می‌خواستیم به عقب برگردیم؟ دیدیم دو هزار و پانصد سال قبل خیلی عقب می‌شود، ترجیح دادیم به هزار و چهار صد سال قبل برگردیم. نه، ما خوشی زیر دلمان نزده بود. از درد تیربارانِ گلسرخی و گل‌های سرخ به خیابان آمده بودیم. آری روسری نداشتیم اما می‌خواستیم آقا بالا سر هم نداشته باشیم. مجنون عکس ماه شده بودیم، فکر می‌کردیم پیامبری خواهیم داشت که گر بر سرش خاکروبه بریزند، به عیادت برود و امیری که گر بر صورتش آب دهان بپاشند، نه به خاطر خون‌خواهی، برای فرار از خون‌خواهیِ چشمان، بر‌می‌خیزد. و سیدالشهدایی که سرش می‌رود اما قولش نمی‌رود. ما نمی‌خواستیم ایران را احمد شاهی باشد که از ترس چکمه‌ها فرار کند، ما دنبال احمد شاه مسعودی بودیم که خودش پیش از شهرها سقوط کند. ما نمی‌خواستیم ایران را رضا شاه، محمد رضا شاه، اشرف غنی‌ای باشد که روس، انگلیس و امریکا به او بگویند برو و او روغن ریخته را نزد امامزاده کند: رفتم چون نخواستم خونی ریخته شود. ما می‌‌خواستیم اصلا شاهی نباشد، قصر و زندان قصری نباشد. اما سایه‌ی خدا رفت و روح خدا آمد، دست خدا بر سر ما، از توی آستین موسی در آمد.
حالا تازه می‌فهمیم آزادی را با هواپیما نمی‌آورند، نه بیست سال قبل، نه دو تا بیست سال قبل. نه با دسته گل نه با گلدسته. اگر چنان باشد بادِ هوا خواهد بود و در خاک ریشه نمی‌دهد. راست می‌گویند حزب باد بکاری، طوفان درو می‌کنی و نه مرغ طوفان. ارتش هم اعلام بی‌طرفی می‌کند، مثلِ ایرانِ جنگ جهانی می‌شوی، پُلِ پیروزی یعنی عین شکست می‌شوی. حالا این وسط چه قدر آدم باید به کشتن داده ‌شوند تا شکست، دوباره کنار حصر بنشیند، و آبادان و خرمشهر، آباد و خرم شوند؟
می‌بینی در امپراطوری ایران، همیشه فارس زبان بودن، به تو پست و مقامِ دولتی نمی‌دهد، گاه جای تو روی بال هواپیما می‌شود.
نه طالبانِ اصلاح شده کنیز نمی‌خواهد و نه سرمایه‌داری تمیزِ امریکا، برده. نه اطلاح طلبان زن را به کابینه راه می‌دهند و نه دین استالینی به زن، برابری‌ای غیر از زیر سبیل، دو لب، نشان می‌دهد. 
نه امریکا و نه مرگ بر امریکا، نه دلگرم به کریسمس هزار و نهصد و هفت و هشت با رییس جمهور امریکا و نه جنگ سرد و نبرد با امریکا، هیچ کدام برای خاورمیانه رستاخیز نخواستند، آن چه بود فرار روز رستاخیز و قرار حزب رستاخیز. حتی رییس‌جمهور فرانسه هم، از پناهجویی ما می‌ترسد و نه از بی‌پناهی ما. و این همان سرزمینی‌ست که به روح خدا پناه داد تا روح همه‌ی ما در بهشت زهرا، شاد شود.
نگو چرا این همه مسلمان به خانه‌ی خدا پناه نمی‌برند؟ آن پارچه‌ی مشکی روی کعبه ندیده‌ای؟ مگر خبر نداری خدا را کشته‌اند؟ آگهی ترحیم او، نامش را بر روی پرچم‌های عربستان، ایران و طالبان ندیده‌ای؟ 
نگو طالبان را با اسلام نسبتی نیست. مگر حسین را چه کسانی سر بریدند؟ جز مسلمانان؟ جز حکومت اسلامی؟ جز جمهوری که به کربلا رفته بودند؟ جز جمهوری اسلامی؟ البته که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا،  اما هر روز با یک سر و گردن بالاتر. نه اسیر زن، زینب، حق سخن گفتن دارد و نه اسیر بیمار، سجاد، لباس عافیتی بهتر از کفن دارد.
می‌گویند حسین به ما یاد داده است که مرگ سرخ بِه از زندگی ننگین است، اما نمی‌گویند مشروط به آن که خون را تو بدهی، نه آن که، مردم به تو هدیه بدهند. ور نه این دین همه‌اش شعار می‌شود . محرم و صفر کلاس درس یزیدتر شدن می‌شود. مردم بر سر خویش می‌زنند و حکومت بر سر مردم. دستگاه سرکوب چو گوشتی به استخوان چسبیده ببیند، فیلش یاد آبان و سگش هارتر می‌شود. آری حسین حسین شعار ماست، خود، یک اعتراف می‌شود. آن که سر و پا می‌داد جایش با بی سر و پا، پر می‌شود. آن که دست و پا می‌داد، جایش با دست‌بوس و پابوس پر می‌شود.
می‌گویند برای آزادی سر از پا نمی‌شناسند. راست می‌گویند میان دو پا از سر، سربلندتر می‌شود.
حرف زیادی زده است، زیاد حرف زده است. سربازان گمنام امام زمان، طالبانِ اصلاح آمده‌اند دم در. برق نیست، آیفون کار نمی‌کند. سرزده آمده‌اند، بدون هماهنگی، نه با او، نه با اداره‌ی برق. آمده‌اند که بگویند وقتی هیچ چیز طبیعی نیست او را چگونه آرزویی‌ست که مرگ هر کس طبیعی باشد؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند: لقد جئتمونا فردی. همانا نزد ما تنها آمدید. حال آن که نزد او تنها آمد‌ه‌اند.
می‌گویند کارتان تمام هست، مذاکرات صلح کنید می‌شوید افغانستان. آزادی را برایتان بیگانه بیاورد می‌شوید عراق. اصلا آروغ لاییک بودن بزنید باز می‌شوید اردوغان. نیت بهار کنید و زورتان نرسد می‌شوید شام. بهاران خجسته باد سر دهید و زورتان برسد می‌شوید همین امروز، همین جمهوری. با این همه راه‌های بسته، در این خاورمیانه به چه امید بسته‌اید؟ غم نان بخورید و غم افغان نخورید. این همه سر به هوا، از هواپیما نگویید. اصلا چرا غم؟ یوسف گم گشته چهل و سه سال قبل، به کنعان، به تهران بازگشته است. کاری نکنید انتقام برادران یوسف را از برادران رایت بگیریم. بال هواپیمایتان را درست در لحظه‌ی پریدن، با تیرکمان سپاه ابرهه بزنیم. ما سنگ‌هایمان را با خدا وا کرده‌ایم و در خانه‌ی خدا نشسته‌ایم. به یاد مستمندان، نیز، یک عدد حجر الاسود به شکم کعبه بسته‌ایم. شما به سنگ‌ریزه‌های ابابیل و رمی جمرات مستضعفان، دل بسته‌اید؟
اصلا کدام سنگ؟ ما سنگ‌ها را بسته‌ایم و سگ‌ها را گشاده‌ایم. زمین به دور قبله‌ی عالمِ ما می‌گردد، به مرکز ایشان، هر روز، جهنم را تا بهشت کمان می‌زنیم. سینه به سینه نقل کنید که ما بر سرتان می‌زدیم و شما بر سر و سینه‌هایتان.  اگر مشکِ عباس علمدار را با تیر زدند، چه غم؟ اگر آب برای اهل حرم نداشت، برای ما اهل بیت و مدافعین حرم، نان، که داشت. نداشت؟
حرف‌هایشان تمام می‌شود، نمی‌خواهند با حرف، کارش را تمام کنند. دارد نماز شبشان قضا می‌شود. قضا و قدر هست، گاه نخ تسبیح، طناب دار می‌شود. 
اما اون بالا چراغی روشن هست. یک نفر توی این شهر نخوابیده، تا دیر وقت، توی دسته‌های عزاداری و مجالس پایکوبی نتابیده. طبقه‌‌اش بالاست اما از طبقه‌ی بالا نیست. گوشی آیفون توی دستش هست اما دستش گوشی آیفون نیست. با این همه، او لحظه‌ی زمین افتادن یک خاورمیانه‌ای را پخش کرده است، کاری که رسانه‌های سرمایه‌داری تنها به وقت افتادن از هواپیما می‌کنند. یعنی افتادن از چیزی که خودشان ساخته باشند. برای ایشان هنوز جاذبه‌ی زمین جذاب‌تر هست. سیبی که آدم گاز زد یعنی دین، برای شیطان نان داشت و سیبی که بر سر نیوتن خورد یعنی علم، برای سرمایه‌داری. کلا سیب گاز خورده، اپل، برای شیطان بزرگ جذاب‌تر از انسان زمین خورده هست. آری باید این میوه‌ی چهار فصل بهشتی را گاز زد و به قول رییس‌جمهور امریکا از چیزهای شاد، حرف زد. گیرم چند نفری از جهان سوم به جهان آخر، از آسمان به آسمان رفته باشند. گریه ندارد، خنده بر هر درد بی درمان دواست، بخند تا دنیا، تا جهان اول به تو بخندد. از چیزهای شاد حرف بزن. از شادی ارواح.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۹
i protester

خاورمیانه باید خوشحال باشد که کفنی به رنگ کاخ سفید، خانه‌ی شیطان بزرگ دارد.
خدا از خر شیطان پایین آمده است. خدا و شیطان بر سر آدم به تفاهم رسیده‌اند‌. شیطان بزرگ مجسمه‌ی آزادی را می‌برد و خدای بزرگ دختران آزادی را. دیگر هیچ دختری در افغانستان با آزادی به ورزشگاه نخواهد رفت، چشم حسودِ ورزشگاه آزادی کور شده است. مردم ایران عزادار کربلای غرب ایرانند، حال آن که کربلا را به شرق ایران برده‌اند. هیچ کس حواسش نیست، اگر این پیاده‌روی اربعین هست، پس چرا مرد و زن همسایه، دارند به سمت ایران می‌روند؟ دارند از کربلا دور می‌شوند. دختران از پا می‌افتند. از دهان می‌افتند. صدای عزاداری بلند هست، تنها دختر سه ساله‌ی حسین بر زمین، بر زبان می‌افتد. می‌گویند حسین برای زنده نگاه داشتن دینِ خدا قیام کرد، طالبان نیز به نام خدا، برای زنده نگاه داشتن نصف دینشان، در شلوارشان، قیام می‌کنند. مقام وزارت خارجه‌ی ایران، طالبان را امارت اسلامی خوانده است. حرف اسلامی که آمده بود دختران زنده به گور نشوند، چه خوب، زمین نماند. هیچ دختری کشته نمی‌شود، تنها زمین زده می‌شود و آرزوی گور، به گور می‌برد. اصلا اسلامی که کنار جمهوری، چنین ایرانی شود معلوم نیست کنار امارت چه ویرانی شود؟
صدای اذان صبح می‌آید. الله اکبر. خدا بزرگتر است. از کی؟ از چی؟ چه ایمان‌هایی که دارند به خواب ابدی فرو می‌روند. و دیگر برای هیچ اذانی، برنمی‌خیزند. خدا را در کدام کعبه زندانی کرده‌اند؟ و یا فرشتگان در کدام گوشش کینه‌هایشان را خالی کرده‌اند؟
خاورمیانه باید خوشحال باشد که همه با کفن، مُحرِم می‌شوند، می‌روند پیش خدا، نزد بالا خانه‌ی خدا.
راستی با این همه کفن، پس کفن‌پوشانِ کف خیابان چه شدند؟ مرزهای ایران تا بیت، عقب‌نشینی داشته‌اند ور نه، مدافعان حرم چه شدند؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۱
i protester

در جامعه‌ای که زن را هم‌چون بستنی، برای گاز گرفتن، لیسیدن و آب شدن می‌خواهد، در جامعه‌ای که می‌خواهد زن هم‌چون چوبِ بستنی لاغر باشد و خشکش بزند، یک زن نمی‌تواند رییس کارخانه‌ی بستنی‌سازی باشد، باید کالایی باشد برای تبلیغ یک کالا، باید با زبان بسته، بستنی تبلیغ کند. باید گاز بزند تا رییس، پولی به جیب بزند. البته که او هم پولش را می‌گیرد اما این رییس هست که تعیین می‌کند او کجا را گاز بزند؟ او را باید هنری باشد که نرها را جذب کند، با کولبری کردستان، با سوخت‌بری بلوچستان، با آب‌های از آسیاب افتاده‌ی خوزستان که کسی بستنی نمی‌خرد. اما سرمایه‌داری نباید از مردم فاصله بگیرد، او هم باید در اعتراض به نبودِ آب شرکت کند. باید کاری کند دلِ مردم بیشتر، آب شود. آخر هر چه باشد، او از آب، کره می‌گیرد. درست در همین لحظه هست که نطفه‌ی نظام بسته‌ی اسلامی با سرمایه‌داری بسته می‌شود. آری با حذف شدن، داستان دیگری برای دیده شدن ساخته می‌شود. با دستور به کات کردن آن کلیپ، آن را همه جا پِیست می‌کنند. هم نظام خشنود است و هم سرمایه‌دارِ رستگار. هم برای آزادی خط و نشانی دیگر کشیده‌اند، هم برای سرمایه‌دار ملاقه‌ای دیگر. زر و زور در تزویر به وحدت می‌رسند و حسابِ زن را در کوچه و بازار، با زیر کردن و رو کردن، با زیر و رو کردن، می‌رسند. یادمان نرود آن که پول فشنگ‌هایش را می‌گیرد، قشنگ، حساب همه چیز را دارد. دارو در بازار سیاه هست و شفا، پای منبر عمامه‌ها‌ی سیاه. می‌بینی چه قدر دستشان توی دست یکدیگر است؟ عجیب نیست که شاهد بازاری با لبان سرخ تو را تشنه‌ی بستنی می‌کند و آخوند درباری با لبان تشنه‌ی حسین، تو را به فکر کردن در تاریکی، دعوت؟ این نوادگان استالین هستند که پرچم سرخ را بالا می‌برند و کوتوله‌های سرمایه‌داری که سطح هنجارشکنی را پایین و پایین‌تر می‌برند، تا آن جا که همه آلت دست و آلتی در دست، زبان سرخ را با لبان سرخ گِل بگیرند.
سر کوچه، پارچه‌ی سیاه زده‌اند، آن که واکسنِ خوب زده است برای یتیمان حسین و آن که قسمت نبوده است برای یتیمی در حکومت ِحسین حسین شعار، یزید، افتخار.
یک ماه، بزن و بکوب، بوده است، تالارش در ایام کرونا باز بوده است، پولی به جیب زده است. حالا نوبتِ جیب دیگر است، نوبتِ ماهِ بر سر، بکوب. پول او مثل گناهان مردم شسته می‌شود. 
از گهواره تا گور ما، همه‌اش برای ایشان پول هست. از آن اذانی که در آغوش مادر، در گوش می‌خوانند تا نماز میتی که سینه‌ی قبرستان، بر تنِ بیهوش می‌خوانند. از آن اتومبیلی که زیر پای ماست تا گوشی موبایلی که توی دست ماست. از آن آب و برقی که به نام پابرهنگان و به کام بندگانِ روح خدا مجانی شد تا ستاد اجرایی فرمان امام که برای لباس ندوخته از پادشاه مقام، و از رعیت پول گرفت. هیچ کودکی زنده نمانده است تا عریانی دست و پای ما را فریاد زند‌. اصلا چه کسی فکرش را می‌کرد که منظور از مزرعه در آن حدیث الدنیا مزرعه الاخره، همان مزارع بیت کوین هست؟ در عجبم، پس چرا با این همه سودی که برایشان داریم، ما را این همه زود می‌کشند؟ شاید به خاطر همین هست که تاکید دارند فرزند آوریم. فرزندی که آقا زاده و هم‌نامِ آقا روح الله، کفران نعمت و زمزمِ پاره پاره نباشد، فرزندی که سرش سبز و بوی قورمه سبزی ندهد، آن قدر سر به هوا نباشد که سرش را به باد بدهد. فرزندی که اهل بخور بخور باشد، ولو شده یک بستنی. سری باشد توی سرها، میون سرمایه‌دارها، نه بر سر دارها. همیشه که رسانه چشم جامعه نمی‌شود، گاه در جامعه‌ای که واکسن نزده است، چشمک زدن خود به تنهایی رسانه می‌شود. این آخرین پیام سرمایه‌داریه: اگر آب ندارید، بستنی بخورید. بستنی آب شده. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۰
i protester

کاروان المپیک ما، مَثَل لشگر شکست خورده شده است. والیبال، بسکتبال، تکواندو، دومیدانی، کشتی. از یک جا به بعد دیگر نمی‌بَریم، می‌بُریم. حتی طلای المپیک قبل ما، هجده ثانیه طاقت نمی‌آورد و درست در لحظه‌ی پیروزی، وقتی سر هست، خاک می‌شود و  مرز پر گهر، بی‌زَر می‌شود. مثل تاریخ‌مان، امیرکبیر و حمام فین، فرمان مشروطه و مجلس به توپ بسته، مصدق و کودتای بیست و هشت مرداد ، انقلاب پنجاه و هفت و دوازده بهمن، دوم خرداد و کوی دانشگاه، هشتاد و هشت و ظهر عاشورا، آبان و نیزارها، مهاجرت و سرنگونی هواپیما، واکسن کرونا و مرغ یک پا داردِ آقا. تو گویی هر امیدی به تغییر، تا سر، بر، نیاورده، سرکوب می‌شود و شمع‌هایی که با بادِ شکم سلطان خاموش می‌شوند. و در این کاروان حکومت زور، تنها کسی که به خانه، طلا و زر می‌برد، همان کسی‌ست که خیلی شیک، شلیک می‌کند و در عجب می‌مانی چرا به این همه زیر آبی رفتن و سواری گرفتن از مردم، نیز، مدال طلای المپیک نمی‌دهند؟ اصلا در اسلام تنها همین سه ورزش توصیه شده است، بقیه رشته‌ها، پنبه‌ها، پهلوان پنبه‌ها را می‌خواهیم چه کار؟ آری کشتی فرنگی ورزش ما نیست، چون حق نداری دست به پا بزنی و این برای پاچه‌خواران بسی، زور می‌آید. با این همه یک نفر برای ایران، در این رشته، طلا می‌گیرد: محمدرضا گرایی، رفیقِ نوید افکاری. بر گردن یکی مدال طلا و بر گردن دیگری طناب دار. می‌بینی با این همه خونِ دل، هیچ گاه فرصت نخواهد شد تا از تهِ دل خوشحال شوی. بهار نیست، آزادی نیست، شهید نیست، اما جایش خیلی خیلی خالی‌ست. اصلا این چه سرزمینی‌ست که وقتی می‌بری هم دلی هست برای شکستن و شکست؟ #نوید_افکاری #محمدرضا_گرایی #حسن_یزدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۹
i protester

سرت را بالا بگیر کیمیای قهرمان، غلامرضا تختی هم در المپیک توکیو هم‌بازیِ تمرینی نداشت و چهارم شد. او هم مثل تو از حکومت جور پناهنده شده بود، به وطنی در یک اتاق. آری غلامرضا باشی و به محمد‌رضا خیانت کرده باشی. علیزاده باشی و به علی‌حضرت، به اعلیحضرت خیانت کرده باشی. اصلا همین گونه خوب هست که حرام شدن یک استعداد بیشتر از حرام شدن تنباکو صدا کند. همیشه که نباید، عاقبت تن ندادن، سکوت سکوهای خاوران باشد، گاه به خاورِ دور، به باختران، صدای دختران شنیده می‌شود.
اما حالِ تو را هنگامِ رو به رو شدن با ناهید کیانی، با دخترِ ایرانی، تنها رستمی می‌فهمد که در برابر پاره‌ی تنش به مبارزه ایستاده باشد که او بیش و پیش از سهراب، محتاج نوش دارو باشد. می‌‌خواستند تو حرفت را توی زمین بزنی. اگر شد، توی سر ناهید، خواهرِ زمین بزنی. او گذشته‌ی تو بود، می‌خواستند برای آینده‌ی او، یک پایان رقم بزنی. در جامعه‌ای که مردان، زنان را بازی نمی‌دادند، او هم مانند تو، خود را انداخته بود وسط بازی. در جامعه‌ای که مردانِ امام جمعه و مردانِ شب‌های جمعه، زنان را با دین بازی می‌دادند، او رکاب که هیچ، داشت آپ دولیو چاگی می‌زد. می‌بینی تو گویی اپوزیسیون داخل و خارج ایران، وطن را در برابرِ دور، از وطن، نشانده‌بودند. چه کسی می‌داند چه قدر تلخ گذشته است‌؟ اینگار تو دوباره باید، وطنت را می‌بردی. آن بار داخل چمدان، این بار داخل شیاپ چانگ. همان اندازه گنگ. همین اندازه منگ. 
تو آن هم‌وطن، هم‌رزم، هم‌صدا را می‌بَری و عده‌ای تو را وطن‌فروش صدا می‌زنند. و از آن میان، صدای بلندتر از آنِ کسانی هست که وطن را به چین و روسیه فروخته‌‌اند، همان کسانی که نخست، خود را فروخته‌اند. و هیچ کس نمی‌گوید هر دوی شما، استعدادهایی بودید که تنها می‌خواستید بی سر و صدا ورزشتان، بازیتان، زندگی‌تان را کنید. چون نه طعم استعداد را چشیده‌اند، نه طعم علاقه. نه طعم سر بودن، نه طعم توسری خور، نبودن.
یک عمر دنبال کسی بودند که با نظر خاک را کیمیا کند. چهل و سه سال قبل، از توی ماه، از غرب، از همان جایی که خورشید غروب می‌کند، نظرکرده آمد. ناهیدها را خاک کردند و کیمیا‌ها را از این خاک بیرون کردند. همه شکست خوردیم و آن که برد، رهایی‌اش در رهایی از وطن گره خورد. در همان غرب، در همان جایی که آفتاب ندارد، در همان جایی که خورشید پشت ابرشان با خورشید پشت ابر ما، فرق بسیار دارد. 
حالا سلطان، خوابِ بد دیده است. همه چیز را زیر سر بالش‌های غرب دیده است. می‌خواهد از سر ما با سطل صیانت کند. "هر که پایش را از این اسطبل بیرون گذاشت، خیانت کند. رعیت، اینترنت می‌خواهد چه کار؟ تصاویر فرنگ نباید عریان، باید مثل سقف این‌جا، پوشیده باشند. حلقه‌های سوراخِ المپیک را رها کنید، همت کنید سوراخ‌های شهر فرنگ را بزرگ کنید. تا همه جا شوند‌. تا همه راضی شوند. تا همه ارضا شوند. قسم به گنبد طلای امام رضا، کیمیاها را نفرین کنید اما از طلا گشتن پشیمان نشوید."
#کیمیا_علیزاده #ناهید_کیانی #صیانت_از_فضای_مجازی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۷
i protester

زبانِ خدایان به وقت قرآن بر سر و سر بر سجده گذاشتن، عربی‌ست اما به وقتِ سرکوبِ و سرنیزه، گلوله‌های سربی‌ست. می‌گویند مرداد که از نیمه بگذرد، شخصِ اول و دومِ مملکت سید می‌شوند و سید یعنی ژن خوب یعنی عربی که به این دنیا نیامده، توی آن دنیا به بهشت رفته است. می‌بینی چه قدر بخت، با این قوم یار بوده است که هم‌زبان با آخوندهای درباری به دنیا آمده‌اند؟ اصلا عرب را تنها قومِ غیرفارسی باشد که زبان مادری‌‌اش در مدارس ایران، تدریس می‌شود. اما این همه، تعارفاتی بچه گانه هستند، هر آن که از دیده برفت، از دل برود. هر که از پایتخت دورتر، نانش زیر سنگ‌تر، آبش زیر زمین‌تر. عرب را چه سرنوشتی بهتر از سوخت‌برِ بلوچ و کولبرِ کرد؟ ما نه تنها در مقام ارباب و جغرافیا، در مقام رعیت و تاریخ هم هنوز تعارف داریم. در حمایت از عرب زبان‌های خوزستان می‌گوییم رضاشاه شرمنده‌ایم. کسی به ما نگفته است، برای این که ایران، این نقشه شود، همین میرپنج، تمام قومیت‌ها را سرکوب کرد و آخرین آن‌ها همین قومِ عرب را.
ای قوم به حج رفته، شما را چگونه خدایی‌ست که میان هاجرِ خوزستان و هاجرِ عربستان فرق می‌گذارد؟ مگر یادتان رفته است مردمِ کرمان، اصفهان، یزد، آذربایجان، تهران، تمام ایران برای آن که خاکِ خوزستان از ایران جدا نشود، هشت سال تمام، جان دادند و زیر خاک رفتند؟ اما آب‌ها که از آسیاب افتاد، اهل بیت، سپاه، قرارگاه و پاستور، به جانِ آبِ خوزستان افتادند و خاک آن جا را جهت ادای احترام به روح شهدا، به آسمان فرستادند.
کارون با توام، اگر چه جغرافیای تو نزدیک فرات هست، اما عمرِ تاریخِ شیعه، در همان سال شصت، مثلِ انگشتِ شصت، کوتاه هست. تو را در کدام ناآرامی دستگیر کرده‌اند که این همه سد بر چشمان تو بسته‌اند؟ تو را به خدمتِ کدام سلطان می‌برند؟ به هامون یا بختگان؟ به اصفهان یا آذربایجان؟ نرو به اصفهان، که آهن ذوب می‌کنند، رویِ دختران با اسید آب می‌کنند. کاوه‌ی آهنگرش توی زندان است، امام جمعه‌اش خود، خودِ ظل‌السلطان است. به کرمان مرو که آقا محمد خان حرف سهراب گوش نمی‌کند، او به کوری چشمِ ما، چشم‌ها کور می‌کند. از تو جنازه‌ای خواهند ساخت در تشییع یک جنازه از خودشان. به دارالمومنین، یزد، مرو، با تو در روز روشن گناه می‌کنند، آتشکده‌ها را خاموش می‌کنند. نیکنام هم که باشی شورای نگهبان، تو را به شورای شهر، به شهر، راه نمی‌دهد. به سیستان مرو، آیت‌الله اهل سیستان نیستند، تو را نیز، مثل روح‌الله زم فریب خواهند داد. آن لباس‌های سفید که به تن مردم می‌بینی، لباس عزاست،  مثل همان خوزستان. آخر گفته‌اند چون این دو استان با لباسِ سفید، به عقد سلطان در آمده‌اند، با لباس سفید نیز، از این یتیم‌خانه می‌روند. به آذربایجان هم مرو، ولیعهدی ندیده‌ام که با آب از خواب بیدار شود. چشمان سرخِ دریاچه برای هیچ کس خاطره‌ی خوبی از بیداری باقی نگذاشته است. دیگر برای کسی مهم نیست، رازِ سرخی دریاچه از باکتری‌ها باشد یا خون گریه کردن باکری‌ها.
این مَشک را به کجا می‌بری سقا؟ تمام کارخانه‌های ایران به سوی آن تیر، رها خواهند کرد. خبر نداری ابوالفضل عملدار تنها قرار است زمین، گاو و گوسفند‌های کدخدا را نگاه دارد؟ هم عباس شکست خورده است و هم عباس میرزا‌‌. خوزستان آب ندارد تا غواص‌های کربلای چهار مثل آب ِ خوردن از تاریخ حذف شوند. خوزستان آب ندارد تا مردم با خاکی که نظام بر سرشان ریخته است، تیمم کنند. خوزستان آب ندارد تا مبادا سربازان فرعون، غرق شوند. دوباره آدم‌ها به سینه‌ی دیوارها چسبانده می‌شوند. دوباره آدم‌ها گلوله می‌خورند. دوباره دیوارها گلوله می‌‌خورند. دوباره عکس آدم‌ها به سینه‌ی دیوارها چسبانده می‌شود. همیشه که لب‌ها برای گرفتنِ بوسه نمی‌شود، گاه از سر همان لب‌ها، هزاران جان گرفته می‌شود. همیشه که سرخی، پیامبرِ سرخاب نیست، گاه آب نبوده است، از خشکیِ لب‌هاست که کاسه‌ی خونِ دل، پُر می‌شود. همیشه که لبِ کارون، گل بارون نمی‌شود، گاه گاهی وقتِ تیربارون، هم، می‌شود. همیشه سرِ حسین بالای نیزه نمی‌شود، گاه بالای سرنیزه‌های یزید، فریاد یا حسین می‌شود. لب‌های ایران سیم‌خاردار، نقشه‌ی ایران نقش بر آب، مردم ایران نقش بر زمین. حتی اندکی آب، باقی نگذاشته‌اند برای به قول خودشان، بیعت گرفتن از زنان. آی شاه سلطان حسینِ خواب! تمام ستون‌های چهل‌ستونت به خاطر آب، در آب افتاده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۷
i protester

مجری شبکه یک سیما، اولین ساعتِ صفرِ بعد از بیست و هشت خرداد، می‌گوید : "الان، ساعت دقیقا بیست و چهار است." ساعتی که روی کاغذ، وجود خارجی ندارد اما یک جور خاطره بازی با آن " اکنون، ساعت، دقیقا دوازده نیمه شب است"ِ بیست و هشت مرداد است. این بار کودتا آغاز نشده است، مثل تمامِ ما، تمام شده است. آن که چهار سالِ قبل، با بیست و هشت و هفت صدم درصد رای نسبت به کل واجدین شرایط، ناکام مانده بود، این بار با بیست و نه و هفتاد و هفت صدم درصد رای، از یک تن خسته، از یک وطن رنجور، کام می‌گیرد. از رییس بودن حضرتِ آقا تا رییسیِ حضرتِ آقا، عمامه‌ها یک در میان سیاه و سفید بوده‌اند، به استثنای احمدی‌نژادی که همه را رنگ شده می‌خواست، حتی همان حضرتِ آقا را. می‌بینی انتخاب ما میان سیاه و سفید، میان دیو و پری نیست، انتخاب ما میان سیاه و سفید عمامه‌هاست. و ما دیوهای هرگز به دوران نرسیده که به بلاک کردن‌های شورای نگهبان اعتراض داریم، تا مخالف خویش را در صف رای دیدیم، او را بلاک کردیم. این تنها قدرت ما بی‌قدرتان است. نیروی انتظامی دارد زن و مردهای مو سفید را هل می‌دهد، آخر دیگر این صف رای نیست، صف واکسن هست، آزمون انتخابات نیست که همه باید قبول شوند، از این جا به بعد دیگر همه باید بیفتند. توی نیزار، توی خیابان، از بالای آسمان. از این جا به بعد، زبان‌های دراز در ایام انتخابات، آلتی می‌شوند که از روز ازل برای دست‌بوسی سلطان تحریک شده‌اند. در یک کلام زندگی شیرین می‌شود. آری آن عقل کل‌های اصلاحات، به کُل، شیرین عقل می‌شوند. در تقویم یک هفته را به نام قوه‌ی قضاییه و یک هفته را به نام قوه‌ی مجریه کرده‌اند، از این جا به بعد تمام هفته‌های تابستان را به یاد آن تابستان شصت و هفت به نام آقای رییس کرده‌اند. می‌بینی در تقویم هیچ هفته‌ای به نام خانه‌ی ملت نیست؟ چون تمام هفته‌ها، هفته‌ی مجلس است. مجلسِ ختم مردمی که نشسته‌اند و دیگر برنمی‌خیزند. نشستنی، نه آن چنان که آقای کلانتر می‌نشیند، نشستنی به گِل، درست وسطِ کویر بی آب و علف. تا حقیر شوند، آب شوند، بسوزند، مذاب شوند، قیر شوند، قبر شوند.
اما نه، این مردم ایستاده‌اند، هم چون سربازِ وطن در مرز، مثل علف هرز، مثل یک پیچ هرز، توی صف، توی کف، بدون سقف. اگر شاه عباس ارامنه را از جلفا به جلفای نصفِ جهان کوچ داد حالا شاهی داریم که قسمِ حضرت عباسش، برای کوچ دادن مردم به جهانی دیگر، قبله‌ی مسلمین را ایروان کرده است، آری راه قدس از همان جلفای ایرانِ ویران می‌گذرد و واکسنِ شیطان بزرگ تنها بازوان ضحاک‌ها را بوسه می‌زند. حتی ارزش یک تیر خلاص هم نداشته‌ایم، با نزدن، با واکسن نزدن، دارند ما را می‌زنند. نیمه‌ی پر لیوان تختی‌ست که در سراوان خالی نیست و نیمه‌ی خالی لیوان خانه‌ای‌ست که در شمال تهران خالی‌ست. و حسنک را وزیری‌ست که پشتش به دست‌بوسی سلطان گرم است، اگر چه بد دهان، اما برای فعل لیسیدن، تنها یک زبان کافی‌ست. و چون این چنین باشد، به خاطر او تخت‌های بیمارستان را خالی و تخت‌های سردخانه را پر می‌کنند. می‌گوید پایش را روی مین هست. ما را می‌گوید، ما، مین‌هایی هستیم که هرگز منفجر نمی‌شوند.
یزید علیه‌السلام آب را بسته و به ادیسونِ تارک الصلاة، لعن و نفرین فرستاده که چرا وقتی انقلابی، انفجار نور هست به چراغی روشن، دل بسته است؟ آن قدر حجاب بر سر لخت سیم‌ها کرده‌اند که هر چه الکترون آزاد بوده، پا به فرار گذاشته است. آری، در صنعتِ برق، هر چه مدارِ پیچیده بوده و سر از آن در نیاورده‌اند، باز کرده‌اند و در صنعتِ مرگ، هر چه طناب دار بوده، بسته‌اند و یک سر از آن در آورده‌اند. می‌گویند چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است اما این مسجد است که مثل شاهچراغ، مثل مسجد شاه نقش جهان، مثل شاه پناهم بده‌ی خراسان،  پول چراغ‌های روشن را نمی‌دهد. دیگر هیچ امامزاده‌ای شمع ندارد، زخم‌های کاری را باز کرده‌اند و خدای ناکارآمد را به پنجره فولاد بسته‌اند. قرار بر کشتن من و توست اما دزد دانا می‌کشد اول چراغ خانه را.
همیشه که حرف، حرف نمی‌آورد. گاهی سکوت، هم سکوت می‌آورد. تمام دَرک‌ها به دَرَک واصل شده‌اند. بغضی شده‌ایم که نمی‌ترکد‌و دوپایی که چهارپایه را از زیر پایش نمی‌کشند. می‌گویند ازدواج کنید، کام بگیرید، هم‌خوابه بگیرید. آن‌گاه می‌فهمید که چگونه در شلوار خود نمی‌گنجید. اما اگر بیدار شوید، به خوابگاه شما هم رحم نمی‌کنند. مننژیت می‌گیرید، سرطانِ هجده تیر می‌گیرید، آزاد می‌شوید، خلاص می‌شود، با تیر خلاص، با حکم کمیسیون اعصاب و روان، با داروی نظافتِ حمام.
دختر باید خجالت بکشد. نباید قمه بکشد. موضوع خانوادگی‌ست، نباید پای غریبه را وسط بکشد. گیرم غریبه، به او توهین کند،اصلا بالاتر از آن، پایین‌تر از آن، وسط پای او را دست بکشد، او نباید فریاد بکشد. قمه مال فرق سرِ مرد است، میان دختر و پسر کلی فرق است. ضعیفه را همان خونِ ماهیانه بس است، در خونه اگر کس است، یک حرف، دگر بس است.
دارد از در و دیوار این شهر دزد می‌ریزد، راست می‌گویند سگ را باید بست و صاحب سگ را. کارگران شرکت نفت اعتصاب کرده‌اند، دیگر نمی‌خواهند یکی از صفرهای حقوق‌های نجومی باشند. طلای سیاه این سرزمین را به خاک سیاه نشانده است. تو گویی در خوزستان، نفت را از لوله‌های آب به سر سفره‌ی مردم می‌رسانند که آب نیز آن چنان سیاه هست. اما با آمدن عمامه‌ی سیاه، اصلاحاتی رخ داده است، دیگر خبری از همان آب سیاه هم نیست. از قیام گرسنگان در آبان به قیام تشنگان در خیابان رسیده‌ایم، اما حاکمان در آن سوی آب، خوابِ مسیح بر صلیب می‌بینند. از خونِ جوانانِ وطن این همه گلِ سرخ روییده، با این همه، نه پرچمِ سرخ، نه صلیب سرخ، نه شرق، نه غرب، هیچ کس به دادِ شرق و غرب وطن نمی‌رسد. اما تو نگذار پوست ما و گردن ایشان کلفت شود. تو زبانِ سرخ و سر سبز بیاور، کفن سفید را هر قوم به خواب آلوده‌ای خواهند آورد. این ایرانِ سه رنگ، این شمع مرده را به یاد آور. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۰:۲۵
i protester

اصولگرا می‌گفت اگر امروز در شام نجنگیم، فردا باید در تهران بجنگیم. اصلاح‌طلب می‌گفت اگر امروز پای صندوق رای نرویم، فردای سوریه‌ای شدن انتخابات، با دست بسته، حتی نمی‌توانیم برای قضای حاجت، بیرون برویم. نه آن‌هایی را که چمدان بستند، رفتند و هرگز برنگشتند، آواره حساب می‌کنند و نه سلطان را جنگلی‌تر از اسد. تو گویی خیلی تفاوت خواهد بود، میان طنابِ داری که به وقت خواب بودن مردم، دور گردن می‌اندازند با گردنی که داعش جلوی چشم مردم، پخش زنده، می‌زند. آری، دین ما، روشنفکری ما، روان‌شناسی ما، فقط نگرانِ حفظ ظاهر هست. موهای سرت را نباید کسی ببیند، موهای صورتت را نباید کسی ببیند، دل و دماغ نداشتنت را نباید کسی ببیند. تو، صورتت را با سیلی، با خونِ جگر سرخ نگه دار، مخرجت هر جسم داغی باشد، اشکال ندارد. در این سرزمین با کسی که ظلم می‌کند، کاری ندارند. با کسی که آن ظلم را قاب می‌کند، تصویر می‌کند، تکثیر می‌کند، کار دارند. حتی اگر تصویر ظالمی دیگر را بالای سر درِ اتاقت گذاشته باشی و یا برای از دنیا رفتن ظالمی، ریش گذاشته باشی و رُخت، رَختِ سیاه تن کرده باشد، باز کافی نخواهد بود. باید در اقصی نقاط تنت، هزاران دُم کاشته باشی تا هر دم که روح خدا یا خدای بعد از روح خدا، اراده کردند، آن پرچمِ وطنت، و تنت را تکان بدهی‌. یک نفر می‌خواهد با زبان مادری رای جمع می‌کند و یک نفر با چرب زبانی. اما زبان سرخ باید برود خرده شیشه‌های عینکش را جمع کند. بازجوها چشمان سهرابِ این شاهنامه را با آب مرده‌شورخانه خواهند شست. راستی از زدن زیر کدام میز سخن می‌گویند؟ که این سال‌ها، بارها زیر چهار پایه‌ی اعدام زده شد و ایشان دم نزدند.
"نامبرده در بدو ورود و در فرآیند تکمیل پرسشنامه‌های شخصیت اعلام داشته، سابقه یک نوبت اقدام به خودکشی از طریق مصرف قرص داشته است. در گزارش‌ها آمده که مادر ساسان نیک نفس تا لحظه درگذشت فرزندش در تلاش برای اخذ گواهیِ عدم تحمل حبس برای فرزندش بوده است."
آن که سالم هست، دروغ می‌گوید. هر ظلمی ببیند، درود می‌گوید. هر چه قدر هم بی دست و پا باشد، خیلی خوب بلد است که دست به سینه بایستد، پا جفت ‌کند، چون سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند. باید قبول کرد که عقل سالم در چشم سالم هست. اگر چه نیازی به همان چشم‌ها هم نیست، کورکورانه باید اطاعت کرد.
این گونه نباشی، دیوانه می‌شوی. عقلت را از دست می‌دهی. وسط این همه جماعتِ خواب، بیدار شده‌ای که چه شود؟ با زورِ قرص، خوابت می‌کنند. می‌گویند اختلال شخصیت داری. قدرتِ همرنگ شدن با جماعت را نداری. دروغ می‌گویی که سالمی، آدمِ سالم دروغ می‌گوید. گواهینامه‌ات نمی‌دهند. آخر احتمال دارد مردم را گاز بگیری، پس نباید گاز بدهی. به تلافی آن بیداری، تنها توی ماشینی که باتری‌اش خوابیده، می‌توانی پشت فرمان بنشینی. آری جن و انس پول می‌گیرند تا تو را به لجن بکشند. و تو میان آن همه آدم سالم چه قدر تنهایی. به تو گواهی عدم تحمل حبس هم نمی‌دهند، مگر این نفست نیست که حبس ابد خورده است؟ پس می‌توانی تحمل کنی، چاره‌ای نداری.  و آدمی را از پس هر رنجی، فهمی و از پس هر فهمی رنجی خواهد بود. تو گویی از تمام اتفاقات مثبت این عالم، همین فیدبک مثبت برای او رقم می‌خورد. تمام مهندسان عالم از ترس فیدبک مثبت و این که معلوم نیست سیستم به کدام ناکجا آباد خواهد رفت، قالب تهی می‌کنند اما او که خودِ تهی هست از چه چیز باید بترسد؟ می‌گویند تهی زیرمجموعه‌ی تمام مجموعه‌هاست، به گمانش دروغ می‌گویند، هیچ مجموعه‌ای ظرفیتِ عضویتِ چنین بی‌نهایتی را ندارد، تهی نهایتِ بی‌باکی‌ست، راستی که چه مقامی‌ست وقتی چیزی برای از دست دادن نداری.
و زندگی‌، که چگونه آغازیدنش به انتخاب تو نبوده است، چگونه به پایان رساندنش نیز به انتخاب تو نیست. خودکشی حرام هست و تنها گناهی‌ست که امکان توبه ندارد. به جبران این که توی زندگی مدام جوش این و آن را خورده‌ای، لذت نبرده‌ای و کفران نعمت کرده‌ای، تو را در آب جوش خواهند انداخت. می‌بینی انسان به کجا می‌رسد که با این همه وعده‌ی مرگ و درد، برای آن که اسمش را در میان زندگان ننویسند و ارزش زندگی را بیشتر از تن و تن دادن بداند، نه، بودن به هر قیمتی، نبودن را با هر مشقتی انتخاب می‌کند.
آری برای همین هست که در این انتخابات هم با این همه وعده‌ی رییسی بدون جمهور و هیبتِ هیات مرگ، مردمی می‌خواهند نباشند. آخر نمی‌خواهند در تاریخ بنویسند که ایشان، حق زندگی، حق انتخاب داشته‌اند. مَثَل ایشان مَثَل آن زندانی اعتصاب غذایی هست که در غذایش زهر ریخته‌اند، یا از گرسنگی خواهد مرد یا از زهر. اصلاح‌طلبان می‌گویند بیا و اعتصابت را بکشن. این گونه مسئول مستقیم مرگ خویشتن نیستی. آخر هر چه باشد این خط امامی‌ها، امامی داشته‌اند که جام زهر سر کشیده است. اما اینان چه می‌دانند وقتی در زندگی حق هیچ انتخابی نداری، انتخابِ چگونه مردن آخرین و تنهاترین اعتراض توست. خودزنی آخرین ساز ناکوک توست. این آخرین نفسِ نیکِ تو، رای به آزادی خون هست.#ساسان_نیک‌نفس #رای_بی_رای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۴
i protester

بعد از باختِ تیم ملی فوتبال ایران، مقابل عراق، که یک شب قبل از گران کردن بنزین، آغازی شد بر خبرهای ناگوار. کاش برد مقابل بحرین، آغازی می‌شد برای برگشتن به زندگی. اما نه چشم‌اندازی وجود دارد، نه عقلی که به چشم نباشد. می‌گویند سه بر صفر برده‌ایم، اما ما که هیچ گاه به بازی گرفته نمی‌شویم، آیا تمام بازی‌ها را سه بر صفر نباخته‌ایم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
i protester