اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

در قرآن در مورد خدا گفته باشد وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا، (حتی) برگی نمی‌افتد، مگر این که او بداند. و کارگر می‌افتد، از ساختمان، از نفس، از چشم، از پا‌، از قلم تا خدا بیشتر بداند. برای هیچ کس این افتادنِ شکار مهم نیست، مهم آن هست که کارِ شاق، شاهکار، کار شاه، زمین نیوفتد. و حافظ گفته باشد از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان، باشد کز آن میانه یکی کارگر شود. آری کارگر، تیر می‌خورد تا کارگر شود تیرِ حافظانِ نظام. 
نامش کارخانه هست و گوشَت را چرخ می‌کند تا نَشنوفی صدای خرد شدن استخوان‌هایت را. کارگری را شغل شریفی می‌نامند تا شر نشوی، برای خودت و خانواده‌ات. می‌گویند چون کارگری، داد می‌زنی برابری. اصلا کدام برابری؟ مگر دو نفر را هنگام زاییده شدن، برابری بوده است که به وقت زایمان گاوِ یکی، پای گاو بودن دیگری را وسط می‌کشی؟ تا بوده همین بوده، یکی پول و صیغه‌ی پا به ماه دارد، یکی فرزند علیل و هول آخر ماه. یکی توی کارخانه عرق می‌ریزد، یکی توی اتاق خواب خانه. اصلا شما کارگر ساده‌ی شریف نه، دانشجوی پیچیده‌ی شریف. همه چیز که به درس خواندن نیست، تازه شما که دَرسَت را تمام نکرده‌ای، کور خوانده‌ای، دار زده‌ای خودت را با یک دانه ستاره. حضرت علی خودش کارگر بود، حزب علی یعنی همان حزب کارگر. یا باید خدا را بخواهی یا خرما را، نمی‌شود که نه خدا را بخواهی نه خرما را. کفران نعمت هست، قهرش می‌گیرد خدا. فرصت سوزی هست، شانس که همیشه درب خانه‌ی آدم را نمی‌زند، این تو هستی که درب کارخانه‌ی آدم را می‌زنی.
 تویی که نمی‌توانی یک آجر از این کارخانه را بخری چرا نانِ این همه نان آورِ خانه را آجر می‌کنی؟ می‌دانی آن کارفرمای آدم چند عدد خانه به این و آن اجاره داده است؟ شما هم زحمت کشیده‌ای، کار کرده‌ای بالا خانه‌ات را اجاره داده‌ای؟ با کدام رو، انتظارِ برابری داری؟ یک رو، کم رو، ‌غرغرو به دردِ بازار نمی‌خورد هرگز. بلد نیستم کار آدم‌های ترسوست، ندانستن که عیب نیست، خود را از همه بیشتر نخواستن، نخواستن عینِ نتوانستن، عیب هست. آهای با توام ای کارگر جنسی، بیا و بگو با این همه خجالت کشیدن چگونه کارت به آلت کشید؟ با زیر شکمت، شکم چند نفر را سیر می‌کنی؟ می‌دهیم سنگسارت کنند که چرا سنگ ما را به سینه نمی‌زنی؟ حالا هی بگو، یک سر دارم و هزار سودا. سر به سرت خواهیم گذاشت، یک سر طناب دار، یک سر حجاب، پرده و پستو، ستار العیوب هست آفریدگار‌. اگر پیامبر کف دست کارگر را بوسید، ما تمام تنِ تو را خواهیم بوسید، چند دست، دست به دست‌. می‌گویند در بلوچستان در روز تعطیل، کارگران روی زمین افتاده‌اند، لابد برای حمام آفتاب ور نه ما که هم ثروت هم صاحب ثروت، هر دو را بالا کشیده‌ایم. حتی نه پشت میز، بالاتر از آن، روی میز، از روی چهارپایه‌ای تمیز. می‌بینید ما هیچ دهانی را نبسته‌ایم، جز دهان طناب دار. شما خود کلاهتان را سفت بچسبید و قاضی کنید، آن جا که کاری نباشد، کارگری هم نباشد. هیچ کارگری زمین نیوفتاده است، حتی تیرهای ما کارگر نیوفتاده‌اند. اسراف، دشمنی با خود خداست، تنها با اصلاح الگوی‌ِ مصرف، به طناب دار، روی آورده‌ایم، یک آدم کم رو، یک رو، روی ماه آورده‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۹
i protester

-دیگه خیلی دیره، حتی برای از دنیا رفتن و خودکشی کردن هم دیر شده، چه برسه به رفتن.
-چرا باید انسان، این همه ناامید باشه؟ خدا بزرگه، هنوز میشه توی این سرزمین طناب دار را قسطی خرید.
کودکت را می‌کشند، در انتقام سخت‌. پرنده ساچمه می‌خورد، طیاره موشک. الو الو به گوشند. نقل و نبات ‌می‌ریزن. بچه‌ها دارند کور میشن، بس که دوربیناشون هیزن. تو نیز باید انتقام کودکت را بگیری، با مهدی موعود و دعای ندبه نشد، با دیوار ندبه و ارض موعود، با یک حکومت کودک‌کش دیگر. مثلا مجاهدین کودکم را برده‌اند عملیات فروغ جاویدان، و یا نه، فرمان جهاد او را برده است کربلای چهار. یا به او گفته باشند فرق هست میان فاطمه‌ی معصومه و فاطمه‌ی معصوم، ما دختر را اعدام نمی‌کنیم، اما تو را معصومانه، معصوم می‌کنیم. بفرمایید بهشت، نه بهشت زهرا، که تو را همان نشان، از زهرا کافی‌ست، بفرمایید یک جای دور، قبرستان گم و گور، بقیع که نه، فروغ دیده‌ی حق باوران، خاوران‌. و یا مثلا کودکم را برده‌اند سر کار، از خون جوانان وطن، چراغ قرمز، پشت چراغ قرمز روییده است. و یا مثلا کودکم را برده‌اند یک جای امن، توی ون. گفته‌اند خیالتان راحت ما دوربین نداریم، بیشتر از نوک دماغمان را نمی‌بینیم. ما امین شما هستیم خانم امینی.
و یا مثلا می‌گویند کودکم، نیکا را برده‌اند پیش نکیر و منکر، بالای یک ساختمان، برای آموزش فیزیک، متافیزیک که چگونه یک جسم را رها می‌کنیم، چگونه یک روح را، رهایی را. و یا مثلا کودکم را برده‌اند اردوی راهیان نور، تا اتوبوسشان چپ کند یا از قافله جا مانده‌اند، شیمیایی زده‌اند در مدرسه‌‌ی‌شان، راست راست می‌چرخند برای خودشان. و یا مثلا کودکان زیر هجده سال، قلاب گرفته‌اند تا بالا بروند از طناب دار، مثل کارگردان قصه‌های کودکی، کات داده است، اما نبریده است طناب دار. و یا مثلا کودکم زنده زنده، توی سردخانه‌ی بیمارستان رها شده است، مثل ایرانِ بدون آب، مثل کارتن‌خوابِ بدون خواب، مثل میرزا کوچک خان میان برف، مثل کودک آشپز، میرزا تقی خان، در حمام خون، بدون یک کلمه حرف.
کودکِ من، بزرگ هم که بشوی باز برای من کودکی، برای حکومت نیز. بازی می‌کند با جان تو. تنها جانِ یک کودک، برای او عزیز هست، جانِ کودک اعلیحضرت، جانِ کودک علی حضرت، جانِ شاهزاده، جانِ امامزاده. همه هر دم، اسماعیل، قربانی، آب زمزم، مهدور الدَمند به پای آن کودک.
همبستگی یعنی دهان همه بسته باشد جز یک نفر. کودکی که در گهواره سخن می‌گوید، پسر خدا، پسر سایه‌ی خدا. دیدی خدا بزرگ بود؟ خدای ما اون قدر بزرگ هست که سایه دارد، کودک دارد، وَلَد و لم یُولَد، ولی دارد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۹
i protester

از خود نمی‌پرسند آن که جانش را کف دستش گرفت چرا باید بترسد که شالش را دستش بگیرد؟ دوربین‌ها ثبت می‌کنند و پیامک می‌دهند. چه فرشتگانی، چه پیامبرانی، چه آخر الزمانِ امام زمانی. قدرت مستشان کرده است، حال آن که قدرتشان به تار مویی بند هست. البته که خدا را نیاز دارند، ناسلامتی او مترسکِ الدنیا مزرعة الاخر‌ة‌شان هست و گر نه چه کسی هست که نداند گناه خدا از همه بیشتر هست. هم مو را آفریده است هم درخت مو را. حدیث قدسی دارند که از تو حرکت، از من برکت. برای همین هست که مدام تحریک می‌شوند. یک عضو را با چشم چرانی، داخل شلوار نمی‌ماند قرار و یک عضو را با دو سوراخ بالاتر از دهان، با دروغ پراکنی در ملاء‌ عام. چه بنی آدمی، چه اعضای یکدیگری. اصلا طبیعی‌ست دماغی که از دروغ، دراز شده باشد، موی زن را در هر کوچه و برزن، موی دماغ پندارد. چه کشمکشی تجربه می‌کنند میان کش چادر و کش شلوار. البته که فرموده باشد کشش ندهید.
با رفراندم، جمهوری را اسلامی کردند، با رفراندم اصل ولی فقیه را وارد قانون اساسی کردند، با رفراندم شرط مرجعیت را از قانون اساسی بیرون کردند، با این همه دخول و خروج، حزب را فقط حزب علی، حزب الله کردند، بعد می‌گویند مگر همه چیز را می‌توان به رفراندم گذاشت؟ گویی تنها یک چیز بخت رفراندم دارد، انتخاب میان جان دادن در کف خیابان و یا جان دادن در سقف آسمان.
اصلا راست می‌گویند ما مردمی که نمی‌توانیم یک مدار ساده‌ی بسته‌‌ را میان رهبری، شورای نگهبان رهبری و مجلس خبرگان رهبری تحلیل کنیم،‌ چگونه می‌توانیم با این سطح از تحلیل، در رفراندم، گره‌ای را باز کنیم؟ باید این بادِ توی کله‌ها و کلمه‌ها را از انرژی تبدیل به ماده، به مادیات کرد تا مدار فقط ولایت‌مداری و همه چیز بر  وفق مراد فقیه باشد. یک نفر به جای شما تحلیل ‌کند، به جای شما انتخاب کند، به جای شما در آیینه نگاه ‌کند و جواب خدا را بدهد، خدایی که همانند خدای دهه‌ی شصت هیچ جایی ندارد. جایش را انداخته است و جا به جا، این بار او به جای علی خوابیده تا تمام قبیله‌های دین او را در جایش بُکُشند و البته که جایش را بِکِشند و ناآرامی‌های ام القری را بخوابانند. نگاه کن این دین چه جوری می‌کشد، هم جا را می‌کِشد هم ناکجا را، هم مکان را هم زمان را. کوچک و بزرگ، دانش‌آموز و دانشجو، نمی‌شناسد، به تمامی روش‌ها: شیمیایی، فیزیکی، متافیزیکی، شما را روی تخت می‌خواباند، نه تخت بیمارستان، که طب ما سنتی باشد، بر تخت پروکروستس، که دین ما، دین اعتدال، حدِ وسط، حد از وسط، بدون اضافه‌کاری باشد. کاری می‌کند خیالتان تخت باشد از این جا تا خود بهشت. دروغ رسانه و تبلیغات هست، همه‌اش فکر و خیال هست، حال کسی را به هم نمی‌زند، هم به مرد حال می‌دهد هم به زن، حتی در همان فکر و خیال، در کمترین جا، با بیشترین کشش. 
و چه تحلیل نا به جایی اگر در رفراندمی میان جا و جان، بهشت و جهنم، دخول و خروج، آری و یا نه، آخری را انتخاب کنی، آخر می‌شوی، خسرة الدنیا و الاخرة. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۷
i protester

می‌دانی از آن فروردین هشتاد و هشت که تو را یک آن، از خواب، به خواب ابدی، برده‌اند، چه جان‌هایی را از این سرزمین برده‌اند؟ بعد از آن نیز، برای همه‌ی شما روی کاغذ تمیز نوشته‌اند که مرده‌اند. مسخره هست برای شمایی که گواه زندگی بودید، گواهی فوت داده‌اند. نمی‌دانم تا حالا کدام استخوان‌هایت زیر خاک مانده‌اند؟ هنوز مغزشان درد می‌کند؟ هنوز یادشان می‌آید که نبوغت را چگونه بوق کردند و غرورت را چگونه خرد؟ نمی‌دانم اگر زنده بودی در کدام یک از این آشوب‌ها، سرت را زیر آب می‌کردند؟ پیش از آن که آب بشوی، خاک می‌شدی و یا پیش از آن خاک بشوی، آب؟ این خاصیتِ این آب و خاک هست که سرسپرده می‌خواهد نه سر به هوا. می‌گفتند تو بیکاری. بیا و دوباره برگرد سر کارت. دوربینت را روشن کن، این همه پرنده‌ی آزادی، سر به هوا، باد برده است روسری‌ها را، دوباره برگرد سر شکارت.
#دایی_بهروز
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۵۶
i protester

از کدام دق الباب علی و بابِ شهرِ علم سخن می‌گویید؟ دانش‌آموز و یتیم را شیرِ مسموم برده‌اند. از کدام علی، شیر خدا؟ هر چه شیر سنگی‌ست‌، نشان علی و خدا را از شهرها برده‌اند، سلطان جنگل دارند، شیر می‌خواهند چه کار؟ چگونه قرآن بر سر می‌گیرید که سرها بر نیزه‌اند و قرآن بالای سرنیزه؟ از بخشش کدام گناه در کدام شب، حرف می‌زنید که بی‌گناه را شبی تا بالای چوبه‌ی دار برده‌اند و شما خودتان را به خواب می‌زنید. از کدام شب قدر سخن می‌گویید که به چشم خویش، شب اعدام و خیسی چشمِ هم‌بند را ندیده‌اید، قدرتان به کام گرفتن در شبی بوده است و خیسی شلوار هم‌تختان. این همه خون ریخته‌اند و آن نیمه‌ی پر لیوان که خودش را روی نیمه‌ی خالی لیوان خالی کرده است، تنها منتظر یک قطره هست، آن گاه شما از اشک، منتظر ریختن یک قطره‌اید؟ نگاه کنید چه قدر توی سرتان حجاب گرفته است و شما به فکر حجابِ روی سرید؟ آری بگو به آقا بالا سرتان که تف سر بالاست، آن را که سیل بی‌حجاب به فکر نینداخته‌ و آب دهان انداخته است. بگو به نمرود، آتش، دگر به اختیار شما نیست. بگو به فتحعلی شاه، گلستان دگر تنها نام عهدنامه‌ی شما نیست. گویند دل مومن خانه‌ی خداست، دگر این کعبه، کعبه‌ی ظهور شما نیست ای امام زمانم. #حرام_سیاسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۵۵
i protester

رنج را تو گویی مانند انار فشرده فی النار می‌ماند، آبش گرفته می‌شود اما حتی یک لحظه با آن آب، جلوی سوختنش گرفته نمی‌شود.
کاش می‌دانستند تو بیشترین احترام را برای زندگی قائل بودی، هر گونه زیستن که نامش زندگی نیست. گاه برای زنده ماندن، می‌بایست خود زندگی را قربانی کنی تا زندگی همیشه بوی امید بدهد.
مجید دارد در نصف جهان، در نقش جهان، رکاب می‌زند، به جای تو که با طناب دار بالا رفته‌ای، به جای زنانی که با سطل ماست روسفید شده‌اند. ما عادت کرده‌ایم به نصف بودن توی این جهان، به نصف شدن از وسط، آری خیر الامور اوسطهاست. 
مجید دارد نفس نفس می‌زند، با این که تو فرمان کات و جان خویش را گرفته‌ای، با این که فرمانده فرمان شوت و جان بیش، گرفته است، راستی که چه لانگ شاتی از امید گرفته‌ای. می‌بینی قرآن را بالای نیزه برده‌اند، و سرها را با حجاب و سرنیزه‌ها را لخت می‌خواهند. چه کسی فکرش را می‌کرد که روزی قصه‌های مجید بیش از قصه‌های قرآن مجید، پوراحمد بیش از احمد، و مرگ بیش از زندگی، بوی امید می‌دهد. آی مرغ سحر ناله سر مکن، تنها بگو خالق شب یلدا تمام نمی‌شود، این شب یلداست که تمام می‌شود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۲
i protester

یک گروه از نخبگان و سرمایه‌داران سر کار می‌آیند که نیازهای شما را برطرف ‌می‌کنند. نیازی به دموکراسی، آزادی، برابری نیست، آن‌‌ها تنها وقت را تلف می‌کنند. این همه واژه و واژن بیکار، چراغ کارخانه‌ها، صبحگاه سربازخانه‌ها را خاموش می‌کنند.  اگر منِ کارخانه‌دار برای شما نان بیاورم، شمای کارگر نیز نان‌آورِ خانه‌ی خویش خواهی بود. دستور نیامده است که مهندسان مثل کارگران، قبل از رفتن به دستشویی، دستان خویش را بشورند اما باید این فکر را از سرشان به در کنند که کارگران را بر ضد ما بشورانند چون اگر ما برویم شما نیز به جرم همکاری با ما، در غسالخانه‌ها شسته خواهید شد. و همه را باید دینی باشد برای مهار کردن سرطانِ هاری، برای رام شدن، آرام شدن، برای آب ریختن روی آتش خشم، تاب آوردن تا مرگ، دلخوش بودن به آینده، به آینده‌ی بعد از مرگ. می‌پرسید چه زمانی جای ما و شما عوضی‌ها عوض می‌شود؟ آن گاه که پیشرفت متوقف شود، روش‌های سرکوبمان به روز نشود. اما اشتباه نکنید بگذارید نام ما بالای آجرهای ساختمان‌ها باقی بماند تا نانتان آجر نشود، تا باقی بمانید تا دیار باقی. تمام نخبه‌ها فرار کرده‌اند تنها ما مانده‌ایم که جهاد کنیم، آیا انتظاری زیادی هست که شما نیز با حقوقتان جهاد نکاح کنید؟ به قراردادتان پایبند باشید، هر چه می‌خواهید در سلول‌هایتان داد بزنید، اما دادخواهی نکنید.
آقای مهمونی راست می‌گفت خواهر شما را می‌گیرند مثل مهمونی خدا، مثل روزه که می‌گیرند مثل روزه‌خوار که می‌گیرند. اما نه، مثل که نه، خواری روزه کجا و خواری خواهر شما کجا؟ برای اولی آه خدا می‌گیرد، دومی را به فال نیک می‌گیرند. 
آخر هر چه قدر زن خوارتر باشد این سرزمین را راحت‌تر می‌گیرند. ناشکری خدا را نکنید، دلتان بیشتر می‌گیرد. تیری از غیب می‌آید، نور چشمتان، مثل شیطان، یک چشمتان، می‌گیرد. اگر سرمایه‌دار باشید، خبری از این بگیر و ببندها، نیست. ماه خدا را روزه نمی‌گیرید، به جای آن افطاری می‌گیرید. آری به حکمت، دربِ توفیق بسته است و به رحمت، درب ثواب گشوده. چون خدا را شکر گفته‌اید، خدا را توی خانه‌اش، خانه‌ی خدا، بهشتِ پر آب،  عروسک‌ آبدار جایزه می‌گیرید. اما شما از این همه پیشرفت نخبگان، عبرت نمی‌گیرید. برای پایه حقوق کارگر، برای چهارپایه‌ی اعدام کارگر، ماتم می‌گیرید. شما تنها دنبال هرج و مرج هستید، حال آن که سرمایه‌دار با خودش نظم می‌آورد حقوق کارگر ساده را قبل از خشک شدن عرقش می‌دهد و حقوق کارگر جنسی را بعد از خشک شدن عرقش. آن‌گاه که شاهزاده، امامزاده و آقازاده از هشت صبح تا هشت شب عرق می‌ریزند شما به چه جراتی توی خیابان می‌ریزید و جلوی پیشرفت مملکت تاج و عمامه را می‌گیرید؟
سرمایه‌دار پول طناب دار را می‌دهد و در عوض ماه خدا را نمی‌گیرد. حکومت خدا، چشمان یک روی ماه را می‌گیرد و در عوض خدا، به وقت ماه گرفتگی، چشمانش را با چادر مشکی کعبه می‌گیرد. آخر مریم مقدس به حجاب مقدس اعتراض کرده است، چه حجابی مقدس‌تر از این حجاب که مهار تورم هست، که مهار فکر کردن به تورم هست. 
یک نفر دندان به جگر می‌گیرد و می‌گوید خیلی وقت هست که تاریخ دارد برای این دین وقت اضافه می‌گیرد اما چه سود که ناصرالدین شاه عمر ایران ما گرفته است و نمی‌گیرد.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۰
i protester

وقتی نمی‌توانی یقه‌ی آقا جان را بگیری باید بابت بیکاری‌ات، طلبکار آقا جون باشی و چه بهتر که خمار و متوهم نیز باشد تا اموال او راحت‌تر مصادره شود. آن آقا بالا سر آب را گل آلود کرده است و تو به این آقای تو سری خور، گیر می‌دهی که چرا در ظرف آب می‌شاشد؟ این که اخراج شده‌ای و حقوق نمی‌گیری از بی‌عرضگی خود توست و گر نه این همه آدم، از آب گل آلود ماهی، حق خود را می‌گیرند. هر کسی به نقض حقوق بشر اعتراض کند باید سرانجام به ترسو بودن خویش اعتراف کند. اشکال ندارد که ما به پدر دروغ بگوییم مهم آن هست که پدر به ما دروغ نگوید. اگر سرمایه‌داری به حکمت دری را به روی شما بست، به رحمت، درب مستراحی را به روی شما باز خواهد کرد. شانس همیشه در خانه‌ی آدم را نمی‌زند، عقلتان را به کار ‌اندازید. خواب و خرابِ اقتصاد خراب شوید. دنبال پول باد آورده بروید تا کاری راه اندازید، تا باد کلاهتان را نبرد، گور بابای کار و کارگر. اصلا کارگری که موقع کار، صدای کسی را نمی‌شنود همان بهتر که صدایش شنیده نشود. بازی بخورد. سرکوفت بخورد. پول توی بیزینس هست هر چه قدر هم فرو رفته باشی سرانجام پرواز می‌کنی. فرودگاه یک اشتباه لپی هست، هرگز به معنای فرود نیست.
بعد از آن همه شکست، لیلا خسته هست، برداران لیلا خسته هستند. کارگران، کارگردان، همه‌ی ما خسته هستیم. اگر چه کله‌مان پر ز باد اما زورمان به حرف‌های زور آقا بالا سر نمی‌رسد پس چه بهتر که در مستراح، خستگی‌، زور، بادِ سر، در کنیم. مثلا مثل اسماعیلِ داستان، توهم بزنیم که آقا جون همان آقا جان بود، با لایک، به شیطان، به ضحاک، سنگ بزنیم.  #برادران_لیلا
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۹
i protester

سین اول سوختن، سین دوم سوگواری، سین سوم سکوت، سین چهارم سرخوردگی، سین پنجم سر به هوا شدن، سین ششم سر به دار شدن، سین هفتم سردخانه، دلت گرم تمام رفیقات همین جا هستند، توی همین مسافرخانه. دارند به احترام کسانی که سکوت نکردند، یک دقیقه سکوت می‌کنند. یک دقیقه یعنی چه قدر؟ یعنی همان قدری که شبی را شب یلدا می‌کند. یعنی ثانیه‌ها همدست شده‌اند تا به تو شصت نشان بدهند. آری شما درست می‌گویید، دارند ما را لایک می‌کنند نه آن که نیت ناسزا می‌کنند. درست در لحظه‌ای که سال قبل، سال قبر، می‌میرد می‌گویند همه چیز نو شده است. نپرس با چه فرمولی؟ از چه مسیری؟ بگو چه معجزه‌ای، چه نوروزی، چه شب قدری، چه انقلابی‌، چه بیگ بنگی، چه بانگ الله اکبری، چه معراجی، راستی که چه لایک‌هایی می‌گیرد صنعت وراجی. همین اندازه تو را منگ می‌خواهند که لای منگنه نیز شاد باشی، نه شادی عمیق که به مبارزه‌ات ایمان داشته و ایستاده باشی یک شادی هرز و زهر گونه که مثلا به نامه‌ی شاه، به پایان خوش شاهنامه امیدوار، نشسته باشی. همه تلاش می‌کنند که تلاش کردن را سنگ بزنند‌. هورمون موفقیت ترشح کنند و نای ناامیدی را رنگ بزنند. دقت به چه درد می‌خورد آن گاه که قرار هست دقت بدهد؟ چرا خودت را خالی نمی‌کنی با نیمه‌ی پر لیوان ؟ یک شبه، از آه تو پایان شب سیاه، سپید می‌شود. ببین چه سینی دارد این سپیدی؟ بیا و به سپیدی برف باش، کبکی باش سر به زیر برف. سکوت کن تا یک سال بیشتر عمر کنی و تبریک بگویی یک سال دیگر نزدیک شدنت را به مرگ، به سکوت ابدی. می‌گویند ماه خدا فرا رسیده است، اما آغاز و پایانش را کسی تعیین می‌کند که هر سالِ خدا را نام می‌دهد. سکوت کن به وقت شنیدن آیات خدا، به وقت سخنان آیتِ خدا. نگاه کن دینی که با اقرا و بخوان شروع شد، چگونه با و به سکوت ختم شد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۴۳
i protester

همیشه سفاهت عامل حمله به سفارت نمی‌شود، مثلا از دیوار شیطان بزرگ بالا نمی‌روند که از خر شیطان نتوانند پایین بیایند. انتقام نبرد قادسیه را دوباره از خود ایران، از مردم ایران، از پول مردم ایران، از پول نفت مردم ایران، از پول مفت مردم ایران می‌گیرند. اندکی بعد که آرام بگیرند در دولت بعد از آن تاریخ، در دولت ما قبل از تاریخ، پست هم می‌گیرند. 
این بار حکومت هست که شعار می‌دهد اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تموم ماجرا، دیگر تمام است ماجراجویی. پایش بیفتد که افتاده است در دولت اصولگرا، با آل سعود، توافق‌نامه‌ای امضا می‌شود که دولت اصلاح‌طلب پایش را قبل از افتادن، امضا کرده است. آری حتی رنگ عمامه‌ها نیز عوض نشده است.
از قدیم می‌گفتند عامل دسیسه‌ چینی و تفرقه‌ میان شیعه و سنی، انگلیسی‌ها هستند، حالا ببین که عامل وحدت شیعه و سنی چینی‌ها هستند‌. اصلا چه اشکال دارد یک روز سرشان با گنبد رسول خدا گرم و سبز شود و یک روز زبانشان با پرچم کمونیست، گرم و سرخ؟ به نام خلیج هم گیر ندهید، چینی‌ها آن را زوج و فرد می‌کنند، یک روز فارس و یک روز عربی. آری آن گاه که زر و زور و تزویر به هم می‌آمیزند، کمونیست بی و با فروپاشی، رییس جمهور مادام العمر می‌زاید و اسلامِ با خدا، کمونیست بی‌خدا را ناخدا صدا می‌زند، هر چه قدر هم مسلمانان را سرکوب کرده باشند روی سر مسلمانان جا دارد. خوش به حال سرمایه‌داری که حق کارگر را این کمونیست و این اسلام پیش از خشک شدن عرقش پرداخت می‌کنند. و چه زیبا هر سه کشور برای مجسمه‌ی آزادی در امریکا، زبان مشترکشان، طناب دار را بیرون می‌آورند و البته آن مجسمه، آن آزادی تاکسیدرمی شده هم اعدام می‌کند، بیشتر کسانی را که به رنگ کاخ او نباشند‌.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۲۰
i protester