و قرآن گفت بخوان به نام خدایی که تو را از خون بسته آفرید و آبان گفت بنویس از خونی که کف خیابان آزاد شد.
و تو، این خواندن و نوشتن را از نشستن پشت میز و صندلیهای مدرسه ندان که از اول انقلاب، چهارپایهی اعدام به پشت بام مدرسهی رفاه بردهاند.
پاسبان سوت میکشد و مغز تو نیز. یک نفر میگوید نترسید، نخست تیر هوایی میزنند، رسم نیست پرندههای داخل قفس را با تفنگ ساچمهای بزنند.
هنوز کرونا نیامده است، دورکاری رسم نشده است. برعکس، کار خانه را بیرون میبرند. عدهای وسط راهبندان نشستهاند، سبزی پاک میکنند. میخواهند بگویند شیطان بزرگ هیج غلطی نمیتواند بکند.
در صدا و سیما میگویند، شهر را چراغانی کنید، حرف سلطان زمین نمانده است: جمعیت زیاد شده است. خیابانها شلوغ، و عبور و مرور زیاد شده، پاهای بیشتری روی سیمها میرود، برای همین هست که اینترنت قطع شده است. اهل بصیرت باشید، مشکل از سیماست، به صدا و سیما گیر ندهید.
اما ناگهان، وسط خیابان، تیرهای هوایی، هوای قورمه سبزی میکنند. کلههایی که بوی قورمه سبزی میدهند، به صف میکنند. آری، شعبان بیمخها هم سر صبر آمدهاند که سبزی، سر سبز، پاک کنند. رفاه نام یک مدرسه هست، بنزین گران و خون فوران، از پشت مردم، نازلِ بنزین و از پشت بام، چشم چران وارد میکنند.
از گلدستهها اذانِ بزن باران، فرمان تیرباران میخوانند، باید هر جور شده مغزهای مردم و خونهای کف خیابان شسته شوند. میگویند ما هم اعتراض داریم به یقه سفیدها، به عمامه سفیدها، به چشم سفیدها. به آن روحانیِ عشق دوربین که با دوربین شما را تهدید کرده، به آن رییس که آخر همه، آخر هفته، خبردار شده است. گناه آن روحانی را پای این روحانی ننویسید. به او نگویید نوک دماغش را نبیند، کور که نیست، میبیند.
آبها که از آسیاب بیفتد، آبان که تمام شود، دیگر کسی گوشهی خیابان، داخل نیزارها نمیافتد، خیال سلطان تخت میشود، هر که اعتراض داشت، گوشهی تخت بیمارستان، سینهی قبرستان، داخل زندان میافتد.
اینترنت دوباره وصل میشود و دوباره عکس نوک دماغها، عکس نوک پستان الاغها پست میشود. لشگری هم میآیند آن اخبار زرد را نوک میزنند. آن برگهای زردِ آبان، آن رنگ و روی زرد کف خیابان، جمع میشوند. قلمها را دیگر نه نوکی میماند، نه دل و دماغی. برگ دیگری از تاریخ تاریک این مملکت ورق میخورد، هم قیمت سوخت و هم قیمت سوختن واقعیتر میشود.
#آبان_۹۸