اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

آن قدر می‌توان جامعه را تشنه‌ی تغییر کرد که به رضا خان، احمدی‌نژاد و ترامپ راضی شود و آن قدر از هر گونه تغییر، آرمان و انقلاب ترساند که خواهان بازگشت به محمدرضا شاه، هاشمی و بایدن شود. می‌بینی این چنین می‌خواهند برای جهان تو نسخه‌ بپیچند و جان تو را با انتخاب میان جن و لجن از هر گونه آرمان و ایمان قبض روح کنند. آن گاه که تو از دموکراسی و رای سرخورده شدی، گلوله همان گلی می‌شود که می‌خواهی با آن بهار شود. گروه جهادی و مجاهد تیر خلاص بر سری می‌شود که از میان تمام انتخاب‌های دو گزینه‌ای سر باز زده است. و ای انسان تو را چگونه خدایی آفرید که از این جهان سه بعدی، از آن بهشت، دوزخ و برزخ گریزانی؟ پدرت روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت، تویِ ناخلف چرا ملک جهان به جُوی نفروشی؟ از طلا گشتن پشیمان گشته‌ای، چرا نمی‌گویی مرحمت فرموده، تو را مس کنند؟ تو چه قدر صبوری که هنوز به دموکراسی، برابری، آزادی، آگاهی، صلح و حقوق بشر، طبیعت و حیوان امید داری؟ تو را چگونه دینی‌است که جان انسان از شان قرآن و حقوق کارگر از جای بوسه‌ی پیمبر مهم‌تر است؟ تو را مسخ کدامین بوف کور کرده‌اند که این همه نور علی نور را نمی‌بینی؟ نمی‌بینی دوباره سرنوشت ما نه به دست ما، به دست یک سیزده آبان و رضایت خان و شیطان، گره خورده است؟ این جا سرزمین امیرالمومنین و ستار العیوب است و نه کشیش‌های تارک دنیایی مانند امیرانتظام‌و ستار بهشتی‌که مدام کِشَش می‌دهند. سر سبز را در همان سیزده هم‌چون سبزه‌ای به آب خواهند انداخت و هر چه تعلق به آزادی و برابری‌ست از سر مردم به در خواهند کرد. این قصه سر دراز دارد و عمر تمام سرهایی که تعظیم نمی‌کنند کوتاه. کوتاه بیا و با گزینه‌های پیش رویت کنار بیا و گر نه آب آن قدر مسئولیت‌پذیر نیست که در طول زمان این قطره‌ی محال‌اندیش را به دست انسان تشنه‌‌ای برساند. این جا سرهایی که زیر آب نکرده‌اند کله پاچه‌اند و سیرابی. تو به فکر خودت باش و از دمی خوردن و بردن لذت ببر، حتی شده قلابی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۲
i protester

آب از سر ما گذشته است. قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. آی سهراب! همه‌اش خیال بود که از سر ما گذشته است. این آب بوی اضطراب می‌دهد، این جا میهنم، کویر نیست، غربت است، میانه‌ی دریا، تو بگو چگونه سعی دوباره طعم سراب می‌دهد؟ پاره‌های تنم هم چو تخته پاره بر موج. هنوز اوج نگرفته‌ایم که فرود آمده‌ایم. از یک خانواده‌ایم، چند ملیتی نیستیم، هواپیمای اوکراینی نیستیم، برای همین است که هنوز در تیتر هیچ روزنامه‌ی ایرانی نیستیم. هنوز پا به بهشت نگذاشته‌ایم، نه درخت سیب و نوفل لوشاتو، نه درخت سیب و اسحاق نیوتن، نه درخت سیب و سرخ و سفید شدن بابت یک گناه، نه پرچم سرخ، نه کاخ سفید، نه شرقی، نه غربی، نه جمهوری اسلامی، رانده شدن به مَثَل شیطان، به مَثَل آدم و حوا، هبوط معکوس از کف دریا به آسمان. طناب را کشیده‌اند از ساحل، طناب دار کشیده‌اند ناغافل. ما پنج تن، خود کربلای چهار ایرانیم، غواصانی دست بسته، از سرزمین مغازه‌ها و مغزهای بسته. پسته‌ها را هم اجازه‌ی خندیدن نیست، ما از طبقه‌ی پسته‌های در بسته‌ایم‌. من مهاجر تنهایم، نه هاجرِ خلیل الله. من خودِ پیمبرم، نه اولاد پیغمبر. من آقای خویشم نه هم شان و هم نزول آقازاده. پیام برده‌ام از آن کویر وحشت، به شکوفه‌ها، به باران، به اقیانوس‌های آرام که سر ما اگر چه سردشت، تن ما به سردخانه‌ها سرگرم. از گازهای سمی صدام تا هزار تُن افکار مسموم و اعدام، ما را اگر چه نژادِ ایران، قربانی جنگ و صلحِ دو کشور برادر و مسلمان. ما را از قافیه باختن نترسانید، از آخرین کلمه، از آخرین فشنگِ یک دکلمه نترسانید. از کولبری وسط کوهستان، از در به دری وسط انگلستان، از چوب خط‌های پر شده، از آخر خط رسیدن‌های جیبِ خالیِ عنکبوت شده، از دل به دریا زدن، از دریا زدگی، از غرب‌زدگی. از محمدی که شیعه برای ما کاریکاتورش را کشید، از اسلامی که تنها شلوارش را پایین کشید، از خدایی که یونسش را در شکم ماهی به مرز کفر کشید. ما از استبداد به استعمار پناه نبرده‌ایم، تنها کوچ کرده‌ایم، به گل یا پوچی که به ما حق انتخاب بدهد. به سرزمینی که نه پادشاه و نه معمار انقلاب آن، خودِ انقلاب آن کبیر باشد. آن جا که روزنامه‌ها همگی زرد و در تملک رضا خان نیستند، این روزنامه‌‌ها هستند که فراخوان جلیقه زردها می‌دهند. اگر چه این قاره را سبز می‌خوانند اما توی پناهجو نباید این جا سبز شوی. اگر چه در بریتانیای کبیر آفتاب غروب نمی‌کند اما عمر یک پناهجو می‌بایست مثل آفتاب لب بوم باشد. می‌گویند راز موفقیت کشورهای استعمارگر نیروی دریایی قوی ایشان بود و چه قدر تراژیک و شیک که ما هنوز برای رسیدن به ایشان غرق می‌شویم. آقای ایران‌نژاد شما آن قدر آب خورده‌اید و یک آبی هم روش که در هیچ مجلس عزایی نمی‌توان از لب‌های تشنه‌ی شما و اهل بیتتان سخن گفت. راستی آدرس بیت شما کجاست؟ شمال تهران؟ شمال ایران؟ شمال امریکا؟ دیدید بعد از چهل و دو سال لااقل به نیمی از قول‌هایشان وعده کردند؟ آب خانه‌‌ی شما مجانی شد. 
#ایران‌نژاد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۱
i protester

سهم او از پنجره‌فولاد یک میله می‌شود، دستانش را می‌بندند تا شفایش دهند. سخاوت و کَرَم، دست و دل بازی را می‌بینی؟ او که از اسپری فلفل شوکه شده است، باز شوکرش می‌دهند. مردمانی که به زیارت ضامن چاقو آمده‌اند زیر لب می‌گویند شکرت امام رئوف که چاقو دسته‌اش را نمی‌بُرَد. چه دسته‌ی عزایی‌ست این جماعتی که برای دسته‌ی چاقو شدن آماده‌اند. عده‌ای هم چرت می‌زنند، از آخرین تماسشان با نیروی انتظامی عده نگه می‌دارند. اصلا چرتکه می‌اندازند که خواب بودن بهتر است یا خوب بودن؟ و  به ما می‌گویند شمایی که در فضای مجازی این همه کرونا کرونا می‌کنید چرا دست بسته بودن آهوی مردم ندیده را در بوق و کرنا می‌کنید؟ شما که حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردید، دوباره می‌خواهید دست دادن را حلال کنید؟ می‌ترسید میله هم کرونا بگیرد؟ و یا می‌ترسید او هم معتاد شود؟ و آنان این گونه مردمانند که با دیدن دختری بر روی زین دوچرخه شکنجه می‌شوند و با تماشای انسانی به زیر سم اسبان و پاسبان هیجانی. اصلا این بار قصه‌ی قصاص هم جور در نمی‌آید، گیرم آن مرد، مردم آزار باشد آیا آجان‌ها و مردم باید او را تا حد جان دادن آزار دهند؟ خدا نیز که گویی جان را به امانت داده است تا مامور نماینده‌ی خدا باز ستاند. این شهر را به نام سلطان زده‌اند، سلطانی که حرمش خود حریم سلطان دگر است. ما درس دین نخوانده‌ایم ور نه، ذهن‌ها می‌خواندیم، چه آن تابستان شصت و هفت که عده‌ای را دست به سلاح گرم نبرده، حکم اعدام دادند و ما نفهمیدیم و چه این مهر نود و نه که جوانی را دست به سلاح سرد نبرده، تحویل سردخانه دادند و ما فهمیدیم. این همه نگویید جورج فلوید ایرانی که در امریکا مرگ او را دوربین‌ها شکار کردند اما در ایران شکار را جایی می‌برند که دوربینی نباشد. در تاریخ شیعه بنویسید آهویی را شکار کردند وقتی دستان ضامن آهو با زنجیرهایی از طلا بسته بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۰
i protester

آی دماوند خاموش چرا با این همه اندوهِ انبوه، تنها دود از کله‌ات بلند می‌شود؟ ما را که عقل، به چشم است و چشم به زیر پا، آیا گمان نمی‌بریم اسپندِ سرسلامتی تو را دود کرده‌اند؟ بیا و بگو این سپیدی نخ سیگار توست که قاب کرده‌اند، کبکی نبوده‌ای که سر زیر برف کرده‌اند. گردن‌زنان را ایستاده به صف، تا نذرِ کشیدن طناب دار به جا آورند، گردنِ زنان به زیر پا که کفاره‌ی ظلمی به نام بردن آبروی ظالم به جا آورند. بشنو از کدام نی؟ که نیشکرش هم به کام خوزستان تلخی می‌آورد و نیزارش را اجازه‌ی زاری نمی‌دهند. حدیث گردنکشیِ زیردستان شنیده‌ای؟ زنی بر سر زنِ دِگر، حراست از مردان ندیده‌ای؟ دختر آبی، دختر آبان، دختر آبادان، دختر شین آباد. چهار فصل بهار است و آبادانی، یک چابهار است فقط بی‌آبی. نه فاطمه‌ای که افطاری‌اش را اسیر دهد، حجاب از آب واجب‌تر است، این جا عطر گل محمدی هم بوی اسید دهد. دست‌به سینه‌های ارباب قدرت، دست به روی سینه می‌برند، این سینه‌ی حسین فرزند پیامبر رحمت نیست، آری برای همین است که کسی آه و فغان نمی‌برد. آی مردم چه راحت دارید گمان جنسی می‌برید؟ این بندگان خدای باتوم، دنبال راز سر به مهر از رنجی‌اند که جنسی سینه به سینه نقل می‌کند و با خود به گور می‌برد. این یادگار از سرنوشت حسین فاطمه تا حسین فاطمی‌ست، به گودال و سینه‌ی دیوار چسبانده‌اند هر آن کس که فرمان نمی‌برد. ایام عزا و سینه‌زنی گذشته است، آبان را به نام ربیع از یاد می‌برند. این موفقیتی که با پول نفت کسب می‌کنند، اجر داربستی‌ست که پا بر گردن این و آن، نصب می‌‌کنند. آنان که بدین جبر، سر نسپرده‌اند همگی سر به گریبان و بیابان گذاشته‌اند. ضحاک را چه کسی در بندِ کوه دماوند، خبر آورده است؟ افسانه بود، حضرت فردوسی پا از گلیم خویش درازتر گذاشته‌اند. هواپیما را در آسمان می‌زنند، کولبر را در کوهستان، معترض را در خیابان، تقصیر ارتفاع نیست، این عدالت است که همه را در یک سطح سر می‌زنند. در این اقلیم دیگر کسی بر پشت‌بام‌ها الله‌اکبر نمی‌گوید، خدای دلخواه را به پستو برده‌اند و بتان خود، تکبیر گویند. ای قله‌ای که تو را فتح کرده‌اند و پا بر سر تو گذاشته‌اند، سربلندی به بلند بودن سر نیست چه تازیانه‌ها که از کمرهای خمیده رنگین کمان ساخته‌اند. ای بام ایران، ای دیده‌بانِ قفس، نفس، عبث ! برخیز و خودت را آتش بزن. این توری سفید که بالای سرت گرفته‌اند، برای بله شنیدن است، برخیز و لااقل تو سرنوشتت را رقم بزن. بهار راست می‌گفت که تو مشت درشت روزگار نیستی، گلوی این میهن را توی مشتشان گرفته‌اند، سر این سرزمین زده است بیرون. تو به جای ایران، به جای مردم ایران بر سرشان فریاد بزن : دستاتو بردار از گلوی من.
#دختر_آبادان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۹
i protester

آن همه شهد و شکر کز سخن ارباب می‌ریزد، مرض قندی‌ست که در دهان و چشم رعیت می‌ریزند. کسی نگفته است دست داروغه‌ها را از قاچاق نیابتی دارو ببرند، صلاح بدانند پای همان رعیت دیابتی را ببرند. اعلیحضرت، اشتباه به عرض رسانده‌اند، انسولین قلمی که قلم نیست ور نه ما تمام قلم‌ها را قلع و قمع کرده‌ایم، تنها توبه‌نویسان را از قلم انداخته‌ایم. راستی چه قدر خوب می‌شود اگر تمام مردم ماسک بزنند، بر دهان مردم ضربدر و زیپ شلوار بزنند. زبان‌ها را همه اخته و ختنه کنند، بر سر زبان‌ها، چَشم‌، خالکوبی کنند. سرها را هم، همه سرکوب کنند، به خال لب و تبخال گرفتار کنند. آی با توام، تویی که داری برای بیماری‌ات دست و پا می‌زنی، اگر دکترت تو را برای چند ماه بعد توی نوبت گذاشته است، اگر تایید بیمه دستت را تو حنا گذاشته است، اگر نسخه‌‌ات یک ماه بعد تاریخ مصرف گذشته است، اگر دست‌خط دکترت مربوط به قرون گذشته است، اگر دارو، همین حالا پیش پای شما تمام شده و دست شما از دارو کوتاه شده است، دست من نیست، دست سیستمه. سلطان به سلامت، مشکل از تحریم‌های فلج‌کننده و مرغ یک پا داردهای یک دنده، از کارچاق‌کن‌ها و قاچاقچی‌ها نیست، مشکل از تدارکاته، رییس‌جمهورِ تدارکاتچی‌مان رفته است تا چند ماه بعد‌. خدا را شکر اگر انسولین نیست استالین هست، آن قدر شیرین زبانی کنیم که قند خونمان بیفتد، آن قدر صورتمان را با سیلی سرخ نگاه داریم که این پرچم سرخ مقبول بیفتد. از آبان، از خون ارغوان‌های داغون یک سال گذشته است، دیگر نه شلوغی هست نه کف خیابان‌های خونی، همان ته بیمارستان‌ها، حیاط خلوتی هست که روی اتومبیل‌آن نوشته‌اند مخصوص حمل جنازه. شاید انسولین گیرتان بیاید، اما هنوز کرونایی هست، موشکی هست، کدخدایی هست که گیرتان بیندازد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۸
i protester

می‌گویند پیامبرتان به عیادت فردی یهودی می‌رود که هر روز بر سر او خاکروبه می‌ریخته است و شما می‌خواهید سر ببرید هر کسی که از او کاریکاتوری کشیده. می‌گویند امام اولتان در شورای شش نفره برای خلیفه شدن حاضر به دروغ گفتن نشده است و شما برای حفظ نظام مدام با دروغ شش آورده‌اید. می‌گویند امام دومتان برای حفظ جان انسان‌ها صلح کرده است و شما برای حفظ جان مردم دنیا با قاچاقچیان دارو صلح می‌کنید. می‌گویند امام سومتان شب عاشورا به همراهانش راه بازِ بیابان کربلا و بازگشت به موطن خویش را نشان داده و شما به هم‌وطنان خویش راه ترک وطن و آوارگی بدون بازگشت را نشان می‌دهید. راستی چرا شما بعد از انقلاب، امام رضایتان را به جرم همکاری با حکومت ستم‌شاهی مامون و ولیعهدی او اعدام نکردید؟ راستی شما که این همه با سلطنت‌طلبان و نوروز مشکل دارید چرا شام غریبان شهادت امام رضا و امام حسن عسگری‌تان برای آمدن ربیع و تاجگذاری ولیعهد و ولی‌عصرتان شادی می‌کنید؟ چند ماهی بیشتر به یکصد ساله شدن کودتای هزار و دویست و نود و نه باقی نمانده است و مشروطه خواهی ما هنوز میان تاج و عمامه دست به دست می‌شود. نه دین اخلاق‌مداری با خود آورده است و نه ضدیت با دین روشنفکری. مرغ سحر را محمد تقی بهار در زمان رضا خان سروده است و مرثیه‌ی دوست را شفیعی کدکنی زمان محمد رضا شاه، اما به وقت فوت محمد رضا شجریان، همه ‌می‌پندارند برای همین امروز سروده شده. می‌بینی جر زدن و در جا زدن‌های ما را؟ می‌بینی امامزاده‌ای که خود را وارث دین محمد می‌‌داند و شاهزاده‌ای که خود را وارث سلطنت محمد رضا می‌داند هر دو به جای جان خویش، از جان مردمشان می‌گذرند؟ یکی تحریم‌ها را با جیب مردم ایران دور می‌زند و برای پولشویی یک دور هم دور دنیا می‌زند. دیگری با تحریم‌ها برای مردم ایران از دورِ آخر تماشای حکومت حرف می‌زند و دقیقا مشخص نمی‌کند مردم از بین می‌روند یا حکومت. یکی ورزشکاران را به وقت مسابقه ندادن با پرچم اسراییل دوست می‌دارد و دیگری ورزشکاران را به وقت مسابقه ندادن با پرچم ایران. یکی پشیمان نیست که جوانان روی مین افتادند و دیگری شادمان است که جوانان روی زمین می‌افتند. روی تمام دیوارها اعلامیه‌ها‌ی فرشته‌ی مرگ را چسبانده‌اند، برای ما مردمی که همیشه در حسرت گذشته‌ایم، یک نفر دیگر از میان ما درگذشته است. خرمایی نیست که دهانتان را شیرین کنید، کرونایی آمده است که هم خدا و هم خرما را خورده است. در عجبم ما که در آن مجلس ترحیم، هسته‌ی انرژی هسته‌ای‌را تف کرده‌ایم، چرا با این همه تحریم یک هسته‌ی خرما هم به ما نمی‌بینند؟ یک سمت پیرهن مشکی و یک سمت کاخ سفید، یک سمت مردمی به آه و نفرین و یک سمت سپاه دین، یک سمت قرآنِ بر نیزه و یک سمت کرواتِ طناب دار، یک سمت فرعون زمان و یک سمت رود نیل. ناگهان از آن سوی آب، از پشت گود، فریاد بر آرند که لنگش کنید. روضه‌ی گودی قتلگاه خوانند و پامنبری‌خویش را اسیر شور و شعف کنند. اما چه سود؟ قناری‌ها و بی‌قراری‌هایشان تا به ایران برسند، همه گنجشک‌های رنگ پریده‌اند. آری مثل نوید حرف‌ خویش را در ایران و کف خیابان نمی‌زنند، این مسیحیان، پسر خدا که نه، مثل روح خدا از زیر درخت سیب حرف می‌زنند. گویند حکومت ورزشکاران را گروگان گرفته است، خود نیز همین سرطان گروگانگیری را گرفته‌اند. قرنی گذشت و یک قِران به قیمت اجاره‌ی بالا خانه‌مان اضافه نشد. از چوب الف بر سرمان گفتیم، از این چوب دو سر نجس، یک سانت هم کم نشد. آی مردمِ بدون موسی و مسیح، هر یک عصای خویش را امتحان کنید، شاید صدای نوید را شما پخش زنده کنید. با کیش بدون کشیش عقلتان را امتحان کنید. با تاج و عمامه نشد، یک بار بدون کلاه سرتان را امتحان کنید. بر تاریخ خرده مگیرد که چرا همه‌اش هجری است؟ پایان این هجرت و در به دری را نخست خودتان امتحان کنید. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۷
i protester

متولد سال نترسید نترسید ما همه با هم هستیم، درست در سالی که همه از ترس کرونا جرات گرفتن دست دیگری را نداشتند، بابت هوشمند نبودن گوشی و محرومیت از شبکه‌ی شاد، برای همیشه بیهوش و روحش شاد شد. و چه طغیانی بر این زندگی حیوانی! به تلافی خدایی که می‌خواست دستش جلوی آدم‌ها دراز باشد، پایش را جلوی قبله‌‌ی خدای آدم‌ها دراز کرد. همیشه که بوسیدن معنای دوست داشتن نمی‌دهد، گاه چهار گوشه‌ی زمین را می‌بوسی برای تمام کردن. و تو را با این قد کوتاهت سر، به کدامین سنگِ قبر خورده‌است که همه صدای بیدار بودنت را شنیده‌اند؟ تو چگونه به مرگ خویش نشسته‌ای که ایستاده مردن را فریاد کشیده‌ای؟ و تو را نه رهبری سیزده ساله به زیر تانک خوانند، که رهبران این ارکستر سمفونیکِ سرکوب، همه بر روی تانک و سر چاه نفت بختک زده‌و خوابیده‌اند. تو چنان زخم را خوش نواخته‌ای که کسی جرات نمی‌کند بودنِ نبودن تو را انکار کند، جارچی‌ها چاره‌ای ندارند که تنها بر تکذیب دلیل نبودن تو اصرار کنند. بیا و بگو بابت آن سه ماه اضافه خدمت برای فرزندان ذکور و پا جفت کردن در برابر حاکمان شرور دست به خودکشی زده‌ای و یا این که چون عادل فردوسی‌پور نتوانسته است تو را به ماندن در ایران راضی کند به رفتن پا فشرده‌ای و دست به کار شده‌ای. می‌بینی کاکا؟ خدا هم هیچ تلاشی نکرد تا بعد از این همه شکست‌های پی در پی خانواده‌ی تو، خودکشی تو نیز ناموفق شود. اصلا چه فرقی می‌کند صادق هدایتی باشی خوابیده بر تخت و یا یک بیمار کرونایی باشی بدون تخت؟ آی غلامرضای تختیِ خاک شده، آی غزاله‌ی علیزاده‌ی حلق آویز شده، آی پدر امیرحسین مرادی، داغی به زیر زمین کشیده شده، آی عمران روشنی مقدم، کارگری بالای چاه نفت، به استعمار کشیده شده، کاش لااقل خودت را مانند آن دختران نصف ‌جهان از پلی به زمین پرتاب می‌کردی تا هبوطت را سر و صدایی باشد برای ما گوش درازهای عصر تاریکی. در تاریخ بنویسید در عصری که علی رییس بود، رییس‌علی ما غرور پسری بوشهری بود زخمی از حسرت یک پیام از خانه با گوشی همراه و مشاور آن رییس، کاخی داشت که فیلم‌برداری از آن‌ شش ماه حبس به همراه ‌می‌داشت. راستی با شما هستم دوربین کلاس‌های درس سیستان و بلوچستان، هم‌کلاسی‌های بدون دوربین بوشهر، چرا ما را با این چشمان کم‌سو مدام از این سوی وطن به آن سو می‌برید؟ اگر قرار بود زمین ما را بخورد که ما این همه زمین نمی‌خوردیم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۵
i protester

همیشه محمدرضا، شاه نمی‌شود که صدای مردم ایران را دیر بشنود، گاه شجریان می‌شود که خود صدای مردم ایران بشود. داستان شیرین همیشه به کام خسرو و سراسر آلام فرهاد نمی‌شود، گاه خسرو آواز خود شیرین هزاران فرهاد و شیرین می‌شود. همیشه که شهرت به خوردن خون خلق و چنگ زدن به قدرت ختم نمی‌شود، گاه شهره‌ای که مردم را خون دل خورده‌ای و برای مردم چنگ زده‌ای. همیشه خس و خاشاک بودن برای انسان، بد تمام نمی‌شود، گاه خاکِ تویی که به خاطر مردم قیام کرده‌ای، سجده‌گاه هزاران انسان پاک می‌شود‌. می‌گویند تو رفته‌ای و ما هم ز دست، پس چرا هنوز صدایت در گوش این مردم خسته، پخش زنده هست؟ ببین به پیک کرونا جماعتی به شمال و جماعتی به جنوب، جماعتی به بی‌عقلی اربعین و صفر، جماعتی به شیرین عقلی و سفر. ببین جماعتی که دو مرحله رد کرده‌اند، افسوس، به سوگواری تو رد داده‌اند. آیا صدای تو از آسمان به زمین می‌رسد؟ دوباره بخوان تفنگت را زمین بگذار، شاید کسی شنید و خیابان، اندکی خلوت کرد. انسانی فزون‌تر نکشت و از تخت‌های پر، حمایت کرد. دوباره بیا و صدای انسان‌های بی‌صدا باش.
داشتم تمام می‌کردم، خبر آمد دوباره حکومت نظامی شد، صدا خفه‌کن‌ها به داد مردم بی‌صدا رسیدند. ای مرغ سحر، تو بگو چرا این درد را از هر طرف می‌نویسی درد است؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۸
i protester

تو بگو با این همه دودی که از کله‌ی آدم‌ها بلند می‌شود امیدی به پایان آلودگی‌ها هست؟ دماوند از آن بالا چه چیزهایی که نمی‌بیند، چه آه‌هایی که نمی‌کشد، بر سرش برف شادی که نه، آهک غم ریخته‌اند، گفته‌اند کرونا گرفته است، یک لشگر سفیدپوش برای خاک کردنش جشن گرفته‌اند. این پایین لشگر سیاه‌پوشان دو چشمی سواره‌اند و سیاهی لشگرهای کور پیاده. دارند پوست سر لات‌های محله‌‌ی ما را غلفتی می‌کَنند تا بگویند گنده‌لات ماییم. کودکی نیست که بگوید چرا پادشاه خشونت را با لباس عریان در شهر می‌چرخانند؟ ما عادت داریم از یک ظالم مظلوم بسازیم چه رضا خان قلدر باشد چه مجاهدین و ترور. گیرم که یک نفر زورگیری کرده باشد آیا باید تمام حقوق او پایمال شود؟ گیرم که رضاخان حجاب را به زور از سر و چکمه را به زور پا کرده باشد آیا باید تمام راه‌آهن‌های او از کتاب‌های تاریخ حذف شود؟ گیرم سمپات سازمان مجاهدین خلق بوده باشد آیا باید با یک نه گفتن، به سوی خاوران رهنمون شود؟ گیرم روح‌الله‌ی باشد که در پاریس زیر درخت سیب ننشسته باشد، سخنانی گفته باشد که مثل تمام روح‌الله‌ها دروغ از آب در آمده باشد آیا باید اعدام شود؟ چه می‌گویم؟ ما عباس امیرانتظام، اشرف مخلوقات دولت موقت را به الاغ بسته‌ایم و در شهر چرخانده‌ایم، ز چه می‌نالیم؟ راستی حالا که آفتابه دزدها پیدا شدند مساجدتان پر می‌شود؟ حالا که به قول خودتان مزاحمان نوامیس مردم را گرفته‌اید زحمت ماشین‌های گشت ارشادتان دو برابر نمی‌شود؟ راستی اسیدپاش‌ها، عاملان و آمران شلیک به هواپیما، رییس معاون سابق قوه‌ی قضاییه، رییس رییسی پیدا می‌شوند؟ راستی نمایندگان مجلس هزار و پانصد واکسن آنفولانزا تحویل گرفته‌اند، می‌بینی چه قدر دقیق، به تعداد جان‌بختگان آبان. نمی‌بینی خانه‌ی ملت امنیت دارد؟ یک رییس گنده لات به وقت کوی دانشگاه دارد. ز چه ‌می‌نالیم؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۷
i protester

امام ‌جمعه‌ی اصفهان گفته است که شهر را برای زنان بدحجاب ناامن کنید. دانی ز چه رو این همه پر رو گشته‌اند؟ آری میان مرد و زن این همه فاصله انداخته‌اند. تو گویی که مادر موسی پسر را به زاینده‌رود خشک انداخته است، چشم خواهر موسی چشم به راه مانده است. شما که امامِ جمعه‌ها، امام روزهای تعطیل، امام مردمان تعطیلید، مگر نگفته‌اید مردان را نباید نگاه به نامحرمان افتد، چگونه می‌شود با اسید، چشم‌ها از زنان به زمین می‌افتد؟ لابد پیش خود گفته‌اید ارث، دیه و شهادتِ زنان همگی نصف و نیمه، چرا چشم‌های زنان هم نیم بند نباشد؟ این چه نصف جهانی‌ست که جهان‌بینیِ نوک بینی شما ساخته است؟ شما که رسم چشم‌بند به راه انداخته‌اید لااقل چشم راست خودتان را بیضه‌ی چپ اسلام نمی‌دانستید و حجابش نمی‌کردید تا همه را به یک چشم ببینید. مشکل از موی سر زنان نیست مشکل از توی سر زنانی‌ست که موی دماغ شما شده است. دوران بوسه‌ی بردگان بر تازیانه‌های شما گذشته است ابلیس بیاورید تا بر شانه‌های شما بوسه زند. چه می‌گویم؟ ما خود تکیه‌گاه خود، این عصای موسی مارهای شما را خورده است، به ابلیس بگویید بر همان موهای دماغ‌های شما شانه زند. چهل سال گذشت و روسپی‌خانه‌ها از کعبه‌های شما امن‌تر است، آن که قبض آب و برق خویش با دست رنج پای خویش می‌دهد هزاران بار از شما باشرف‌تر است. گفتید جلباب و دختران جلب می‌کنید، آیا قرآن نگفت نیست در دین اکراه؟ چرا جعل می‌کنید؟ پدر سر دخترش را با داس می‌برد و ‌گویید پدر حق داشته است، دخترک حقش بوده است. آری او پسر نیست، دختر که از جنس اسماعیل پیمبر نمی‌شود، اصلا در مذهب شما موسی، قاتل سرباز فرعون، به معجزه‌ای خودش یک پیمبر می‌شود. می‌گویید در خارج، در این عصر جنگ‌های صلیبی، حجاب پرچم اسلام ا‌ست، سرنا را از سر گشادش گرفته‌اید، حق انتخاب زنان باحجاب داخل را هم به باد سخره گرفته‌اید. ای یوسف بدنام، شام بوی روسیه می‌دهد، بوی شکست به مشام نژادپرست و نَرپرست شما نمی‌رسد، چون نیک بنگری شما با همان پرچم نوک دماغتان، آب‌های مدیترانه که نه، آب همان دماغتان را گرفته‌اید. اما بدان ای نماینده‌ی مذکر ولی مذکر، اگر این چشم‌های ولی دم را شما با فقه‌تان از خون پر می‌کنید، چشم‌های ما زنان با اسید هم هم‌چنان باز می‌ماند، این شما خواهید بود که گورتان را گم می‌کنید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۶
i protester