سالِ نو، پیرهنِ نو
"سربازی در در یکی از پادگانهای بوشهر به علت اختلافات شخصی در حین تعویض پست، چهار سرباز همخدمتی خود را به قتل رسانده و متواری شده است."
همیشه که نمیشود تاریخ تولد لاکچری باشد، چهار سرباز هم پیدا میشوند که تاریخ مرگشان لاکچریمیشود.
میبینی قاتل و مقتول سرباز بودهاند، دعوا بر سر پست و مقام، اختلافات شخصی بوده است. تقصیر خودشان هست که در سال نو، دلشان را خانهتکانی نکردهاند، کدورتها را دور نریختهاند. با این که آموزشی رفتهاند اما پیش روانشناس و روانپزشک نرفتهاند تا آموزش ببینند که چگونه میتوان از تجاوز، لذت برد؟ اصلا خجالت نمیکشند، با این سنشان، مرخصی میخواهند، حال، آن که فرماندهی کل قوا، با آن سنشان، سی و سه سال هست که یک روز مرخصی نرفتهاند. نام خودشان را گذاشتهاند سرباز وطن، نمیدانند اگر پادگان را ترک کنند، انگلیسیها و پرتغالیها به نیروگاه بوشهر حمله میکنند و حجاب از سر زنان روس برمیدارند. دل شاهزاده را خون میکنند، به تنها یادگارِ رضاشاه، به خدمتِ اجباری، جسارت میکنند.
عدهای اعتراض میکنند که چرا کسی لااقل به احترام آن چهار سرباز، یک دقیقه سکوت نمیکند؟ چه قدر بیانصاف، یک قرن سکوت در مورد سرباز و سربازی را نمیبینند. خبر میرسد، آدمکش را دستگیر کردهاند، نه آن که در خیابان و آبان، آدم کشته است، آن که در پادگان و بیابان، جوانانِ مردم را کشته است. همان کسی که سربازی مَردش نکرده بود، از دستورِ فرمانده، تمرد کرده بود. کوه به کوه، دستِ آدم به آدم نمیرسد، این پای آدم هست که به آدم میرسد. خدمت، پسرها را آدم، آدمکش میکند، آن نامش آدم هست که پسرها را میکند.
آن که به اجبار، تن میدهد، برای کشتنِ هموطن، به اختیار، ماشه را فشار میدهد و آن که به فرمانِ دیو، گوش فرا نمیدهد، دیوانهی زنجیر میشود یا خودش را میکشد و یا آدمهایی از جنس خودش، خلاص میشوند با تیرِ خلاص.
در جامعهای که امید، به تار مویی بند هست، دحتران را حجاب، اجبار هست و پسران را موی کچل. به مادران آن چهار سرباز، بگویید، نگران نباشند، بچههایشان، روی تختِ بیمارستان، سالم، به دنیا آمدهاند، اگر چه دنیایشان، یک دنیا، جلوتر باشد و افکار ما یک قرن عقبتر. دیروز سال نو را تحویل گرفتهاند و امروز لباس نوی فرزندانشان را. آری چه سالِ نیکویی، از بهارش، از نخستین روز بهارش، از روی سفید جوانانش، از پارچهی سفید، روی جوانانش، پیداست.
#نه_به_خدمت_اجباری