اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

آدم‌های زیرِ زمین دارند سال نو را به هم تبریک می‌گویند. خنده‌شان می‌گیرد، سالِ قبل، موقعِ سال تحویل، خبر نداشته‌اند، سالِ مرگشان را دارند تبریک می‌گویند. حالا می‌فهمند سال تحویل، برای آدم‌ها، در این حرکت دوار، در این در جا زدنِ پنهان، تنها توهم یک تغییرِ بوده و آن همه رفتار مصنوعی چه قدر آویزان طبیعت بوده‌‌اند. آن روح‌های شاد، این‌ها را نمی‌گویند که کسی زانوی غم بغل بگیرد، می‌خواهند دستشان از هر چه شادیِ کوتاه هست، کوتاه شود. می‌خواهند آدم‌های روی زمین هم رویین تن شوند و رها از زمان و مکان، از هیچ غروب جمعه‌و سیزده به در‌ی، از هیچ سفره‌ی هفت‌سینِ بدون ‌همسفره‌ای نترسند. زورِ نوروز تنها، چند روز هست، دنبالِ سالی باشیم که خودمان را تحویل بگیریم نه سال را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۰۶
i protester

نازنین، روزگار غریبی‌ست. در آستانه‌ی نوروزِ ایرانیان، با پولِ ایرانیان، یک زندانی ایرانی، تنها به این خاطر که تنها ایرانی نبود، آزاد شد. عواید این مراسمِ گل‌ریزان، خرجِ ریختن گل‌های دِگر بر کفِ خیابان و سقف زندان، در ایران و خارجِ از ایران خواهد شد. آری این همه نامِ ایران برای بدنام کردن ایران. اصلا راست می‌گوید بیست و سی، مواظب باشید از لغاتِ بیگانه استفاده نکنید، تنها ایران. اما وقتی ایران را بخشیده‌ایم به بیگانه، چه لغتی بیگانه‌تر از ایران؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۰۰
i protester

زندگی است دیگر، نام دیگرش همان عادت کردن است، عادت کردن به مرگِ دیگران، به جان کندنِ دیگران، به دل کندن از جانِ دیگران.
آن که جوشِ زندگی کردن را می‌خورد، به این جور زندگی جوش نمی‌خورد. پاهایش ذوق ذوق می‌کند، مدام توی ذوقش می‌خورد. چیزی از جنس سکون و جنون.
این چنین می‌شود که هر کس به جایی آویزان می‌شود، یکی به دم و دستگاهِ حکومت، یکی به دارِ مجازات. یکی نانِ سکوتش را می‌خورد و یکی چوبِ زبان درازی‌اش را. یکی حق السکوت می‌گیرد و یکی جشن می‌گیرد که حق به حق‌دار رسیده است، بر سرِ طنابِ دار.
می‌بینی چگونه عده‌ای اسیر جاذبه‌ی زمین و عده‌ای پا در هوا، بر جاذبه، غلبه می‌کنند؟ درست زمانی که می‌خواسته‌اند کلاه از سرشان بردارند، سرشان را داده‌اند، به راستی که از فریب، چه قشنگ، قسر در رفته‌اند. چه بوقِ اعتراضی، چه نبوغِ بی سر و صدایی.
سخت هست چنین سرِ در خوری داشتن. سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند. باید سراسر وجودش دستمال باشد، سهل هست چنین سر، در آخور داشتن.
و چون خم شوی، کوتاه بیایی، سرت به طناب دار نمی‌رسد. اما این فقط استبداد نیست که آدم‌های کوتاه دوست می‌دارد، استبداد خود، نیز، کوتوله‌ای نزد استعمار خواهد بود. سرزمینی که نخست به دستِ اربابانِ رعیت، اشغال شده باشد، به پای اربابانِ ارباب، نیز خواهد افتاد. 
آری اشغال، اشغال هست و فرقی ندارد متفقینش شوروی و انگلیسِ هزار سیصد و بیست باشند یا روس و چینِ هزار و چهارصد و هیس. 
گلدسته‌های مساجد را نمی‌بینی؟ چگونه دستانشان را به نشانه‌ی تسلیم، بالا برده‌اند.
ما نه تنها به گرفتنِ جان که به گرفتنِ وطن جانمان نیز، عادت کرده‌ایم. نه استقلال، نه آزادی، مرده باد زبان‌ِ سرخ، زنده باد پرچمِ سرخ.
 هیچ جانی را نمی‌یابی که تمام جان‌ها را عزیز شمارد. جانِ مردم اوکراین، جانِ مردم افغان، جانِ شیعیان عربستان، جانِ اهل سنت کردستان، سیستان و بلوچستان، جانِ مردم یمن، جانِ مردمِ حلب، جان‌، جان‌های خاوران، جانِ محکومین به ترور، کف خیابان، جانِ مردمِ آبان، جان فلسطینی‌های بی‌خانمان، جانِ آذر شریعت رضوی، جانِ پروانه‌ی اسکندری، اولِ  آذر، جانِ حسین فاطمی، جانِ پری، پری بُلنده، جانِ فرخ‌رو پارسا، جانِ خسرو گلسرخی، جانِ سیاه‌پوستانِ امریکا، جانِ مردم ویتنام، جانِ سابق مردم شوروی سابق، جان دادن در اردوگاهِ کار اجباری، در هواپیمای اوکراینی. آری از اوکراین تا هواپیمای اوکراین، از کرخه تا راین، مردم را یک چشم آبِ دیده و یک چشم، چشمِ اسفندیار، در آبِ حیات می‌بینی. راستی که چه حیاتی‌ست این چشم فروبستن. از رضا شاهِ کبیر تا این جمهوری صغیر، در این سرزمین اشغالی، جان، جانِ لوله‌ی تفنگ، مدرسه، پشتِ بامِ مدرسه‌ی رفاه، قصر، زندانِ قصر و هوای آزادی، آمپول هوا بوده است، تا تو از این زندگی چه بخواهی؟ حیات تا وقتِ ممات یا حیات به وقت ممات.
و ما‌آن روی سکه‌ی اوکراین، عاشق صلح و زندگی هستیم، بدون شلیک حتی یک گلوله، وطنمان را داده‌ایم. جمع کنید این بساطِ چهارشنبه‌سوری را، آتش‌بس هست. برای آمدنِ همسایه، کوچه را، دریاچه را، یک خزر را آب پاشیده‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۵۸
i protester

اگر در دنیای قدیم، زر و زور، دستور می‌دادند که مرد باید آلت جنگی دست بگیرد و زن، آلت جنسی، دنیای جدید، مسلح به سلاح تزویر، برای آن زرادخانه و حرمسرا، یک غسال‌خانه‌، نیز، درست کرده‌است که در آن جانمازِ حقوق بشر، آب ‌می‌کشند. 
دیگر هیچ جنگی، به نام جنگ، آغاز نمی‌شود. همه برای دفاع می‌آیند، صدام برای دفاع از خلقِ عربِ خوزستان، امریکا برای دفاع از مجسمه‌ی آزادی، ایران برای دفاع از حرم، عربستان برای دفاع از حرمین شریفین، اردوغان برای دفاع از ژنِ خوبِ عثمانی، پوتین برای دفاع از مردم ستمدیده‌ی دولتِ نازی. آری، نخستین تجاوز به تَنِ بی‌دفاعِ کلمه‌ی دفاع، رخ می‌دهد.
معلوم نیست، کدام رحم اجاره‌ای، کدام طول و عرض جغرافیایی، آغاز نطفه و نقطه‌ی آغازِ جنگ، خواهد بود، اما زر و زور که به هم آمیزند و آتششان، نیز، از قضا، تند باشد، آدمی به دنیا می‌آورند آدم‌خوار و حواخور، با همان تقسیم غنائمِ کنیز و چشمانِ هیز.
مثلا پدری را می‌بینی که به جرم نجنگیدن و فرار از مرز، به دست سرباز وظیفه‌ی هم‌میهن، تیر خورده است و یا پسری که به جرم جنگیدن و دفاع از مرز، به دست سرباز وظیفه‌ی دشمن، تیر خورده است. می‌بینی چه مردمانی را به زور، به جنگ، می‌آورند؟ آنان که دارند، جنگ را بالا، می‌آورند.
و آن که فرمان جنگ داده است، در امان خواهد بود، تا بی‌امان، فرمان دهد، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره‌ی خونِ رعیتِ افتاده از نفس. آری تو گویی زمان متوقف ‌می‌شود و بود و نبودِ آدم‌ها از اعتبار می‌افتد. ساعت شنی می‌ترکد و آرنا پر از شن ‌می‌شود. عمر گلادیاتورها کوتاه و نیش فرمانده دراز می‌شود.
گلوله نه تست سونوگرافی انجام می‌دهد و نه نظرسنجی. او اصلا نمی‌پرسد که آیا شما فمینیست هستید؟ مخالفِ جنگ چه طور؟ مخالفِ اعدام، خشونت، قصاص؟ راستی شما انترناسیونالیست نیستید؟ گلوله، با کشتن شما، تنها، کار یک جنگجو را تمام می‌کند، نه کار یک جنگ را و این یعنی رب‌النوعِ جنگ با قربانی کردن تو، بی‌خیالِ آدم‌ها نخواهد شد، آخر، تو، نه پسر خدا، مسیح، و نه خون خدا، حسین، هیچ نسبتِ خونی با خدا نداری.
و چه قدر تراژیک هست که در یک نبرد، فداکاری، هم، کاری از پیش نَبَرد. هر چه قدر هم که گفته باشی هم‌میهنِ من کسی هست که هم‌درد من باشد، نه کسی که زادگاهش از اتفاق، با من یکی باشد، جنگ، هم‌میهن تو را هم‌دردِ تو می‌کند. هر چه قدر هم که گفته باشی، نه این لباس زیباست، نشانِ آدمیت، همان لباس، معیار تشخیص خودی از غیرخودی، آدم از دیو می‌شود‌. چه فرقی دارد خرمشهر ایران یا کیفِ اوکراین؟ این شهر نباید پیش از تو سقوط کند، با دست ِ خالی، با اسلحه‌ی خالی، جلوی گلوله‌ها را بگیر. بیا ، این هم گلوله، دیگر بهانه‌ای نداری، خشابت را پر کن و سر ایشان خالی کن. شلیک نکنی، شلیک می‌کنند، به تو، به مردم بی‌دفاع. تنها با کشتن هست که جلوی کشتن گرفته می‌شود. یا خودت را خلاص کن یا ایشان را.
اینگار جنگیدن و نجنگیدن خطا می‌شود. زنده ماندن و نماندن عذاب می‌شود. تمام روشنفکرهای جهان خلع سلاح می‌شوند. تمام سلاح‌های جهان روشنفکر می‌شوند. 
بگذار همین اول، آبِ پاکی را روی دستت بریزم. شهر که آزاد شود، تو را قهرمان صدا می‌زنند. و سال‌ها بعد که‌آب‌ها، از آسیاب بیفتد، لباس‌های خاکی، از مد بیفتد، دفاع از آب و خاک، از پشت، به نامِ پشت جبهه، بیفتد، تو را نه قهرمان، نادان، صدا می‌زنند. نادانِ خشن.
می‌گویند رسانه چشم دموکراسی هست و گویا آن چشم‌، تنها چشمان آبی را می‌بیند، نه چشمانِ این ورِ آبی را. بگذار چنین باشد، چشم در برابر چشم. اگر ایشان به روی پناه‌جویانِ خاورمیانه، چشم بستند، ما بر گذشته‌ی ایشان، چشم می‌بندیم تا با این قصاص، حیاتی تازه، برای هم‌دردی بشر بسازیم.
راستی آقای محمد جهان آرا، شما را همان بِه، که چشمانت را خاک، پر کرده باشد ور نه، در این عصر، چشمانِ شما، جبهه‌ی حق را گم کرده باشد. آری خونین‌شهر، آن سوی آب هست و حکومت ما دیگر دنبال پوتین شما نمی‌آید، دنباله‌روی پوتین خود می‌باشد. درست می‌شنوی، موصوفِ آزاده، جرات نمی‌کند نام متجاوز را ببرد. شاید زبانشان وضو نگرفته باشد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۵۶
i protester

پوتین دارد طرح صیانت از مردم اوکراین را اجرا می‌کند. صدا و سیما، قربان، صدقه‌ی قربان می‌رود. آن قرآنی که آقا، هدیه گرفته بود، بالای سرِ آقا بالا سر، گرفته می‌شود. سپاه، عرض ارادت می‌کند، دقتش در خطای انسانی، هواپیمای اوکراینی را یادآوری می‌کند. نمازِ باران، نماز بمبارانِ رییس جمهور، رییسی، مستجاب می‌شود. نمایندگان، طرحی، امضا می‌کنند که ردیف بودجه‌ای در نظر گرفته شود به منظور بازپرداختِ هزینه‌ی به توپ بستنِ مجلسِ مشروطه، با سود تاخیر، با عرضِ معذرت.
 حتما، آیینه از دست پوتین، زمین افتاده است که از زمین و آسمان، دنبالِ نازی‌ها، راه افتاده است. روسیه دارد اوکراین را گاز می‌گیرد، اروپا، دندان به جگر می‌گیرد، چون می‌خواهد از روسیه، گاز بگیرد. امریکا، برای اوکراین احترام، قائل هست، هم‌چنان که برای شاه ایران، برای صدام، برای مرگ بر طالبان.
دارد برف می‌بارد. شیشه‌های مشروب فروشی عرق کرده‌اند. چیزی درست پیدا نیست، شاید خدا مست کرده است. هیچ کس نمی‌داند چرا سر آسمان این همه شوره دارد؟ چرا دل آسمان این همه شور می‌زند؟ آدم‌ها، زمین می‌خورند. زمین، آدم‌ها را می‌خورد. فرشتگان به خدا اعتراض می‌کنند. دوباره به خدا، بَر، می‌خورد. یک ابلیسِ وقت‌نشناسِ دیگر، رانده می‌شود. خدا می‌ماند و آدم، این دسته‌گلی که به آب، زمین، آسمان، به باد، داده است. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۴۶
i protester

خطای انسانی، خطای دید نیست، رنگ سبز لجن را تیره، لباس کرده‌اند، شانه به شانه، از آسمان، ستاره‌‌، اختلاس کرده‌اند. مکتب‌خانه نرفته، توی هر وزارت‌خانه، رفته‌اند، آری قبله‌ی عالم، درست گفته‌اند، در جامعه، لجن‌پراکنی کرده‌اند.
با شمع بیت‌المال، دل مردم را نشانه، رفته‌اند. برای اعتراف گرفتن چراغ قوه و برای اعتراف نکردن، ریاست قوه، دست گرفته‌اند. از نام این پاسداران انقلاب، پیداست چه قدر، کنار طناب دار، پاس داده‌و دلشان، برای آن ضعف رفته، چه قدر روزه گرفته‌اند.
گویند برای شام پولِ پیش گرفته‌اند و برای کودکان؛ اما جای گلوله بر تن کودکانِ شام نیست، آری گمان کنم آلزایمرِ سخت گرفته‌‌اند و پیشه‌ی خیاطی لباس عریانِ پادشاه، در پیش گرفته‌اند.
شاه دزد و دزدِ شاه، همه دستشان پاک هست، آن دزدِ دریچه‌ی فاضلاب هست که از محاسبه، باک هست. ز چه رو نشانی‌اش را از شهرداری و وقتِ شهرداری گرفته‌اید؟ اندکی نیک بنگرید. نشان به آن نشان که نجس کرده‌اند، خویش را. از ترس بوی بد، در گریبان فرو برده‌اند، سرِ خویش را. اگر چه آب‌های جهان نشد، فاضلاب‌های تهران که گرفته‌اند. از من مپرس که بر این عزا، مجلس گرفته‌اید؟ عزا همین هست که مجلس را گرفته‌اند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۰
i protester

اعلیحضرت گمان کرده بودند با عمامه می‌توان، چکش و داس را راست کرد و چپ‌ها نیز، ذوق کرده بودند که برای مارکس، حمد و سوره، خوانده خواهد شد. کاخ سفید هم برای طرفداری از حقوق سیاه‌پوستان، نفت و عمامه‌ی سیاه را انتخاب کرده بود. هیچ کس نمی‌دانست عمامه در آستین، کلاهی گشادتر از تاج و کلاهِ چه، و طناب داری بزرگتر از کروات سرمایه‌داری خواهد داشت؟
خبری از مصدقِ قجری نبود، همه، قهوه‌ی قجری را نوش جان کردند. دیکتاتور، پیامِ مردم ایران را شنیده، نشنیده، ساواک، مرغ سحر را شکنجه کرده، نکرده، کارکنان سفارتِ امریکا، بشکه‌های نفت را پر کرده، نکرده، حزب توده، مجاهدین و فدایی خلق، برای اعدام سران رژیمِ قبل، قلب کشیده، نکشیده، توده‌ی مردم، رای داده، نداده، تمام خلق، به استراحت رفتند. آری این چنین بود که بیست و دوم بهمن را تعطیل آفریدند. 
اگر چه قبله‌ی عالم تشریفشان را بردند اما روح خدا، خودِ خدا شدند و دنیا را جلوی چشم مردمِ این گوشه‌ی عالم، آوردند. عده‌ای از خر شیطان بالا رفتند و  شیطان بزرگ را به دنیا آوردند. چپ‌ها دوباره زندان افتادند و به جای خیابانِ شهریور پنجاه و هفت، در خاورانِ شهریور شصت و هفت، زمین افتادند. اگر می‌کشم، می‌کشم، آن که برادرم کشت، حقی برای سلطنت‌طلب قایل نبود، حالا برادران، همان شعاردهنده را می‌کشتند و سلطنت‌طلب حقی برای صدای او قایل نبود. 
و چون آب‌ها از آسیاب افتادند، ژن خوب شاهنشاه، فیلشان دوباره یاد هندوستان، به فکر برگشت به ایران افتادند. بس که با غلط‌گیر به جانِ نام شاه در کوی و برزن افتاده بودند، روی شاه را سپید کردند و مردم به غلط کردن افتادند. عده‌ای گفتند بد همیشه خوبتر از بدتر بوده است در تاریخ، لیاقت ما همان پالان خر بوده است و حزب رستاخیز.
عده‌ای می‌گفتند ما را چه به سیاستِ بی پدر و مادر؟ انسان برای لذت آفریده شده است، از لذتِ یک پدر، یک مادر. گور بابای آزادی، ام المصائب هست شعار برابری. صدای تیر هوایی را نشنیده‌ای؟ چرا هنوز سر به هوایی؟
عده‌ای می‌گفتند، عده‌ی این انقلاب را نگه دارید، بعد از آن، هر چه می‌خواهید، تا انقلاب مهدی، انقلاب کنید. وقتی علی، خود، قرآن را بر سر نیزه برده است، چون و چرا، چرا؟ تمکین کنید.
و چون مرد و زن از هم، دور، افتاده بودند، کسی اعتراض نداشت به آن که خواهرش کشت. روزی چشمان زن، به در دوخته می‌شد تا روشن به  استخوان‌های یک مردِ برگشت خورده از نبرد، شود و روزی با اسید، زمین می‌افتاد تا چشم‌چرانی یک مرد را، دهانِ پایین‌، آب نیفتد. روزی روسری بر سر زن ‌می‌افتاد و روزی سر زن، زمین ‌می‌افتاد. یک نفر می‌گفت چه خوب که دیگر نمی‌توانند روسری سرش کنند. یادش رفته بود، زیرِ خاک، تمام تنش را روسری می‌کنند.
آری جامعه را انسان‌های گوناگونی ساخته‌‌اند، گونه‌ای سر سبز که سرخورده‌اند، گونه‌ای سر به راه که سر به زیرند، گونه‌ای سرسپرده که سر در آخور دارند و گونه‌ای سر بلند که سر به نیست شده‌اند. و تو را چگونه امیدی هست از پس این همه سر که برای آزادی، جان دادند و سرانجام خبری جز جان دادنِ آزادی نبود؟
فرهاد دارد می‌خواند: با اینا زمستونو سر می‌کنم. تصدقت بشوم این جا زمستان را دوست می‌دارند، از برای خواب زمستانی‌اش. اصلا برای همین هست که در ولنتاین به یکدیگر، خرس، هدیه می‌دهند. و علی را نیز دوست می‌دارند برای آن که، جای پیامبرشان خوابیده است. 
و چه کس می‌داند عشق، بدون آزادی، آغاز دوران ریاکاری‌ست؟ خواه عشق به یک انسان باشد خواه به یک آرمان. خواه نامش اسلام باشد، خواه جمهوری. همان کلاهی که عاشق به احترام از سر، برداشته باشد، به اختصار بر سر معشوق، گذاشته باشد. و چون عشق را چنین سرهم بندی باشد، عشق به آزادی را، سر و پا، همه بند، و قرارها، برای نخستین دیدار، بر سر دار‌باشد. تا در شهر یک نفر هم نباشد که سر از پا نشناسد، شوری در سر ، شورشی به پا کند. آری زمستان را سر نمی‌کنیم مگر آن که داده باشیم، یا سر یا تن. فرقی ندارد از فرودستان باشی یا از نخست‌وزیران، تن را که نداده باشی، حمامِ فین، زندان قصر، تبعید و حصر، تو را تنهایی، از پا در می‌آورند. تو گویی به جبران بیست و پنج سال خانه‌نشینی حضرت علی، علی‌حضرت، سالخوردگان را خانه‌نشین می‌کنند.
و آن جسم دوار تو خالی را نیازی به جواهرات تاج نیست، که هم‌چون سنگ‌آسیاب، با باد می‌چرخد. با حزب باد، با ثروت باد آورده، با زنده باد بادِ شکم. آری مملکت را به سپاهی از باد سپرده‌اند و از آن، برای مردم تنها کلاهی مانده است که بر سرشان رفته است، چه دلواپس  مردمانی که سفت آن کلاه را چسبیده‌اند، مبادا باد ببرد. چه زنده باد مقاومتی.
و آن سوی آب، چه مرغانِ طوفانی، چه تحلیل‌گرانی، چه تحلیلِ گرانی، نشسته در کشتی نوح و نفخ فی الصوری: هر چه بادا باد، تنها دست ِ خدا بر سر ایران مباد.
به راستی زنده باد باد که همه از این آسیاب به نوبت، نان می‌خورند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۹
i protester

و خداوند مرد را آفرید و مرد، ناموس را. خلقتی که تاجِ سر، صدایش می‌کرد و این یعنی جزو اموالِ منقول مرد به حساب می‌آمد، چه سرش، چه تنش؛ چه سری که به تنش نمی‌ارزید.
سر کوچه، دختری را سر، زده‌اند، موهای روی سرش را نمی‌گویم تا کلیددارِ بهشت به گناه بیفتد، یا دهانِ سرمایه‌دارِ، آب بیفتد، همان سرش را می‌گویم تا کبک‌ها را سر، از زیر برف، بیرون افتد و نرها را سر، از شرمندگی، زمین افتد.
اما کسی برای این سر، دهه‌ی محرم نمی‌گیرد. برای این دختر، ایام فاطمیه نمی‌گیرد. آری، در هفتمِ مرجع تقلیدِ صد و سه ساله، باید سراغ، از دختر سه ساله‌ی حسین گرفت و نه دختر هفده ساله‌‌ی زیر دِین. راستی که چه دِینی بیشتر از فرار کردن، از دستِ همسر؟ سرباز زدن از نشستن به پای همسر. چه ارتدادی بیش از این که ناموس‌پرستی را بی‌ناموس کرده باشی؟ و چه شیطنتی بیش از این که به جای تحریکِ مرد، احساسات مرد را تحریک کرده باشی؟ اصلا اگر سرش را پایین انداخته بود و زندگی‌اش را می‌کرد، هرگز سرش پایین نیفتاده بود. زنی که قبول نمی‌کند دست همسر بر سر او باشد، باید قبول کند که سر او در دست همسر باشد. آخر همه‌ی سرها‌که پسرِ پیغمبر نمی‌شوند، اگر سر و گوشت جنبیده باشد، تیغِ ابراهیم، ذوالفقار می‌شود. تجربه نکرده‌اید، نمی‌دانید چه حسی دارد؟ باغبانی که گلی چیده باشد، رضا شاه کبیری که سر کوچکی، سر میرزا کوچکی را به دست آورده باشد، نقالی که داستانش به سر رسیده باشد، همه، لبخندی از سر رضایت دارند، چون که رضایت خدا‌و خلق خدا را دارند.
آب غسالخانه، قطع شده است. کسی نازِ جنازه را نمی‌کشد. برای چشمان هیز، هیزم آورده‌اند. بشری که فکر نمی‌کند، سر زن را می‌خواهد چه کار؟ همان پایین تنه‌اش، رنج‌های شلوار او را یک تنه بس هست.
بخواب دختر من که دیگر هیچ غیرتی نگران نیست تو سرت را کجای این سرزمین، بر زمین می‌گذاری. بدون سر درد شدی، بدون دردسر. نه سِنت به قانون رسید و نه دستانت. سر به سرم مگذار، اصلا جامعه‌ای که نیمی از آن رعیت و نیم دیگر، رعیتِ رعیت باشد، چگونه قانونِ ارباب را، امید به تغییر باشد؟ تو سرت را از دست ندادی، این ما هستیم که به قانون جنگل، گردن نهادیم، بگو بر گردن‌های ما، سرِ تازه بکارند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۷
i protester

چه تصویر عریانی از عاقبتِ ایستادگی و سیاستِ مرغ یک پا داردِ استبداد: اجماع و جماعِ ایستاده با استعمار. آری، در تجاوز انقلابی، حتی فرصت رفتن به رختخواب هم داده نمی‌شود. 
و چه قدر آزادیم که می‌توانیم تصویرش را بر روی برج آزادی بیندازیم، بدون رعایت شئونات اسلامی در جمهوری اسلامی.
اگر شرق یوری گاگارین را دورِ زمین فرستاد و غرب، نیل آرمسترانگ را روی ماه، ما بعد از انقلابِ نه شرقی، نه غربی، عکس امام را از زمین، به ماه فرستادیم. حالا پس از چهل و سه سال، ستاره‌های چینی را هم می‌چینیم. چه شبی، چه ماه و ستاره‌ای، خجسته باد این پیروزیِ خون بر پرچم و عمل به حدیث نبوی، اطلبوا العلم ولو بالصین. آری عِلمی که به عمد، عَلَم و پرچم خوانده شد، ور نه اگر قرار بر فراگیری دانشِ سرکوب مسلمانان باشد، نگارِ مکتب نرفته‌ی ما، خود، مساله آموزِ صد مدرس، می‌باشد. 
شب دراز هست، مبادا به شهیدی بگویید برخیزد، طاقت نمی‌آورد تماشای این برج میدون آزادی را، او برای وطن پا داده است و عده‌ای با وطن، پا داده‌اند. وطنم تمام شد بازی اتل و متل توتوله‌، یه پاتو ورچین، به خاطر چین، به خاطر چینی نازک تنهایی خاطرِ مبارک، مبادا که ترک بردارد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۶
i protester

پیامِ مصوبه‌ی کمیسیون تلفیقِ مجلس روشن بود: تنها مشمولانِ غایب، قادر به خریدن خواهند بود چرا که این مملکت، مملکتِ امام زمان، مملکتِ امامی غایب هست. و چه زیبا، در انشای علم بهتر است یا ثروت؟ علم را انتخاب کرده‌بودند که هر چه قدر علمِ مشمول بیشتر باشد، حکومت، مشمول ثروت بیشتری خواهد شد. می‌بینی چه قدر راست می‌گویند که نخبه‌های یک کشور، سرمایه‌های او هستند.
همیشه که نباید طبقات بالا، بالا بروند، گاهی از فرودستان هم، کسی پیدا می‌شود که بالا برود. دارد از پله‌های برجکِ پادگان، بالا می‌رود، پله پله تا ملاقات خدا، اما خدا، بالای شهر هست، توی یکی از آن برج‌ها که دردی به نام آخرِ برج ندارند. توی یکی از آن مال‌ها، بیت‌ها،  که دست‌خطِ خدا را همیشه‌ی خدا، توی حیبشان دارند. تمام تنش یخ زده است، با انگشتانش نمی‌تواند ماشه را بچکاند، شاید گلوله‌ای می‌توانست او را گرم کند.
آهای پسر خرخون، مملکت، خر تو خر هست، خیلی خری اگر خدمتت را نخری. چرا فکر می‌کنی تبعیضی رخ داده است؟ حکومت از امثال تو، پول می‌گیرد تا فرزندانِ ذکورِ پابرهنگان را در پادگان، پناه دهد، آب و غذا دهد، لیاقت شهادت در راهِ وطن دهد. این همه دست، دست، نکن، خودت را دو دستی بدبخت نکن‌.
خوش به حال شما که دانشجوی ستاره‌دار شدی، حالا برای خرید خدمت، تنها دویست و پنجاه میلیون تومان کم داری.
راستی شما، کارت پایان خدمت می‌خواهی چه کار؟ وقتی، هر روز، اون طرفِ مرزی. اصلا شانه‌های تو به درد ستاره نمی‌خورند، با کولبری، خرابشان کردی. همان بهتر که خودت و کله‌ات صفر باشید، سربازِ صفرِ کله گنده‌ها باشید‌. راستی ممکن است توی خدمت، به کولبری شلیک کنی؟ آخر توی چراگاهِ سربازی، چرا نداریم. دستور که می‌دهند، باید دست از پا، درازتر ‌شود.
تیغ را بردار، نه برای مو‌های سرت، به جانِ دستانی بیفت که از دستشان کاری ساخته نیست. بهمن خونین هست، بگو مرگ بر شاه رگ. از همان دست چپ آغاز کن، از همان فرشته‌ای که گناهانت را می‌نویسد. به صلیب بکش این هزار دستانِ دست نخورده را، این مریم مقدس باکره را، این محمد امی را که هنوز یک خط، یادگاری ننوشته است. صدای آزادی را می‌شنوی؟ چه همهمه‌ای! چه حمام خونی. 
آهای دیوانه‌ی زنجیری! تو معاف شده‌ای، معافِ اعصاب و روان، معاف از خدمت به نظامی که روی اعصاب و روان هست. گوش‌هایت را در آیینه نگاه کن، ببین چه قدر، دراز شده‌اند، نمی‌دانم در شهوت شنیدن کدام سخنی؟ هر چه باشد، دیگر نیازی نیست تا خدمتت را بخری، گورت را کنده‌ای، هر آیینه، تو خود، همان گورخری، سیاه، سفید، رنگ زندگی.
دست نگه دارید، خبر آمد که قانون لغو شده است، یعنی قانون نشده، تمام پروازهای آقازاده‌ها کنسل شده است. گفته‌اند با دستان شما، با دست‌رنج شما کاری نداریم، ملاک پاهای شما، قدم رنجه‌ی خیر الامور اوسطها، عورتِ شماست. اگر یک جفت فرزند بیاورید، خداوند او را به عنوان قربانی از شما قبول می‌کند، حجتان قبول می‌شود و دیگر نیاز به تراشیدن سرتان نخواهد بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۶
i protester