اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

سلام بر فاطمه‌ی بخشنده‌ی مهربان. دوباره وسط این همه خبر ناگوار آمده‌ام، آمدنت را به این پیرمرد عبوس پوسیده تبریک بگویم. او که بوسیدنش هم دو نقطه اضافه خدمت خورده است. یادت می‌آید از همان اول هم، دل من چه قدر خودخواه بود؟ آن سال هشتاد و هشت، وسط گلوله خوردن و زمین خوردن مردم، این دل من بود که تا تو را دید، زودتر از همه، زمین افتاد و برق چشمان تو، منی را که به امید مهندسی برق، نفت را به ارشدش و پاهای جفت‌کرده را به دستانی پایان باز، بخشیده بود، زمین‌گیر کرد. چه می‌گویم؟ از زمین بلند کرد و تلافیِ هبوط آدم کرد. و این همه را نه خط و خالی کرد که تو در داشتن آن هیچ نقشی نداشته‌ای، احسن الحالی کرد که پیام نوروزی‌اش را تو نوشته بودی، تو خوانده بودی. می‌بینی انسان‌ها سرها و آسمان‌ها را رها کرده‌اند و به گرفتن سرزمین‌ها و آسمان‌خراش‌ها روی آورده‌اند و تو چه دانا هم‌وطنی بودی که زبان، نژاد و جنسیت را بدون نام درد، رد کردی و تنها هم‌درد تو بود که هم‌زبان، هم‌نژاد و هم‌جنس تو می‌شد. ای جان من و جهان من، ای زنار من و ایمان من، ای آذر و آذربایجان من، ای سر من و وطن من، ای پاره‌ی تن من و همسر من.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۶
i protester

هی می‌خواهم بنویسم اما نمی‌شود. می‌ترسم چوب دار کم  بیاورند، این قلم را هم به خدمت ببرند. و یا این عطر و عطش دانستن هر چه زودتر بپرد، زبان سرخ، لب پَر بشود. و یا اصلا حرف‌ها طاقت زندانی شدن را نداشته باشند، میله‌های زندان صفحه، خطوط موازی کاغذ را بشکنند و فرار کنند. من و بمانم یک بهمن دیگر، یک کاغذ بی‌خط، یک رای سفید، یک نَه‌‌ای که خوانده نمی‌شود.
هشتاد تازیانه بر سر خمار من، دمار از روزگار یک سرِ سرخورده در می‌آورید؟ من که زور را شنفتم و خفتم، دیگر چرا روی به سقلمه می‌آورید؟ من که کاوه آهنگر نیستم، من، پَرِ کاه، من، خود کاه، ای به کاهدان زدگان، دیگر چرا جرثقیل می‌آورید؟ من که قلمم حجاب کرده است، تنها نوک دماغش پیداست، چرا همین حالِ نوشتن را هم، از توی دماغش در می‌آورید؟ غروب جمعه و غروب پاییز، فصل‌الخطاب به فصل‌ها خطاب کرده است، غروب سیزده به در را هم، همین حالا به زندان می‌آورید. من نه شعر سپیدم، من همان سیاه قلمم که مغز استخوانم را درد به صدا در می‌آورید.
آی زن ناشزه، ای آن که نگفته‌ای نعوذ بالله، اعوذ بالرب النعوظ، ای دلت گرم که هنوز سردخانه‌ها هستند، نروم  به خانه‌ی شوهر و یا همسر مادر. آی سرباز فراری، ای آن که سر باز زده‌ای از فرو رفتن، از غارت حقارت، ای پا در هوایِ آدرس منزل به پادگان داده. آی کارگر اخراجی، ای آن که نه خانه جای توست نه کارخانه، ای فرمان نبرده‌ی باخته. آی زندانی سیاسی، ای سر به هوای زمین خورده، لب تر نکرده‌ی سینه‌ی دیوار، در حسرت آخرین تماس از خانه. آی پرستارِ به تاریکی، بیدار نشسته، ای وسواس تمام برای غواص دست بسته‌ی کربلای چهار شدن، ای آن که جانم به لب رسید و لب به جانم نرسید، ای خانه ندیده، ای هم‌خانه ندیده. آی گورخوابِ بر علیه زندگی، افقی، قیام کرده ، ای آن که در مکان غصبی نماز شکسته به پا کرده، پایت را جلوی عزراییل دراز کرده، هم‌وطن تو را زیر گرفته، کارتن پاره کرده. وطن تو را در آغوش گرفته، بغل کرده. همه‌ی شما بی‌خانمان‌ها بیایید بشاش باشید و این همه نشایید توی زندگی ما. ما داریم زندگی‌مان را می‌کنیم، سقف ما از زندگی، همین بندگی برای یک عدد زورگیر سر کوچه هست. گیر ندهید ما امشب نمی‌خواهیم بیرون خانه‌بمانیم، بیرون خانه بخوابیم. می‌خواهیم زنده بمانیم، زنده بخوابیم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۴
i protester

اجازه دهید وقت شما را تلف نکنم، زیر پای شما را پر از علف نکنم. پیرهن یوسف به کنعان مَبرید، نوش داروی بعد از مرگ سهراب است، گمان به نجات ابراهیمِ پدر، گلستان شدن آتش این کلبه‌ی احزان مَبرید. گفتیم اعدام نکنید، این همه جنازه از بیرون به خانه نیاورید، گفتند کفتارها دم درند و معطلند، جنازه به معکوس، از خانه به بیرون بیاورید. بگو همیشه پسرِ بیدار به دار نکشند، گاه پدر داغدار به زیرِ زمین کشند. عصبانی نباش، بانی این مراسم‌های عزا، آبان است، از امسال به نامِ نامِ نامی فصل‌الخطاب، نام ماه دوم پاییز مرداد است. تعجب نکن دوباره نفت بوی کودتا می‌دهد، چه فرقی می‌کند خودش یا مشتقاتش؟ در مذهب ما دق کردن یک مرگ آرام است این تنها خودکشیست که فعلی حرام است. به وقت مردن، آبان و مرداد تنها یک نامند، تمام ماه‌ها از آنِ سربازان گمنام است. گویند همیشه شعبان، یک بار هم رمضان، مغزهای این سرزمین همیشه به حال فرارند، نمانَد این قرار، تاریخ پیام داده است این بار شعبان‌های بی‌مخ‌ در صف انتظارند. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۳
i protester

دوباره پاییز اومده، درخت‌های لخت و کلاغ‌های هیز اومده. دوباره گناه مال اونیه که حجاب نداره، کم نیاورده و ایستاده. بادِ رقاصه، گشت ارشاد شده، دست در گیسو و زلف مردم، درختان را  شلاق‌زن شده. دوباره برگ‌ها می‌ریزند، مثل آبروی پدر و مادرها. نشد بخرم برای تو دفتر صد برگ، تو بگو حتی دستمال کاغذی حوله‌ای و فله‌ای. اصلا چرا گله‌ای محیط زیست را خراب کنیم؟ زندان نرفته‌ای؟ کف دستت، کف سرت بنویس. این که نامش تقلب نیست، رای کسی جا به جا کردن، نیست. آیه‌ی آخر سوره‌ی کافرون بخوان، لکم دینکم ولی دین، بگو ولی من، ولی فقیه من است او خودش گفته فقر کفر نمی‌آورد، اصلا خودتان فقیرید، فقیر فرهنگی. یک نفر با روی زرد و نارنجی‌پوش، برگ‌های روی زمین هم به مراعات نظیر، زرد و نارنجی. ببین مردم را، با شکنجه‌گرِ رفتگرِ محله‌ی ما سلفی می‌گیرند. دوباره بوی ماه مهر و مدرسه، کسی به شما یاد نمی‌دهد با بیست، جلوی سیل حوادث را نمی‌گیرند؟ شما که درس را برای درس خوانده‌اید، نمی‌دانید از زندگی دیجیتال، از این تعصبات صفر و یکی، از این عمر ناپیوسته، مشتق نمی‌گیرند؟ یک نفر در دستشویی پارک روی دستانش علامت مثبت می‌زند، هابیل و قابیل یکی، فرشتگان دست راست و چپ گیج می‌زنند. نخ تسبیح برای قاضی و طناب دار برای شاکی، او در این میانه، برای آزادی خون دلش، دست، رگ، شاه رگ می‌زند. اما دوباره پرواز انقلاب را علامت مثبت نمی‌دهند گاهی از همان دهانِ نطفه، بخیه می‌زنند. دوباره معلم داد می‌زند، بابا آب داد، بابا نان داد، بابا توی آبان برای نان جان داد. دوباره برای آن برادر فرمانده‌ی داخل اتاقکِ ضد تانک، برای آن برخاسته از دنده‌ی چپ، برای آن راست کرده‌ی پرده‌نشین، برای آن نظر کرده‌ی روح خدا، برای خدایی که در خشکی موج‌سواری می‌کرد، برای آن‌که خالی بست و درب بهشت، باز کرد تنها یک هفته، هفته‌ی دفاع مقدس است و برای کشتی به گِل نشسته، تمام هفته‌ها روی تخت، برای ترک زندگی نشسته، برای موجی که تمام خانه را به هم زده، ساحل آرامش ندیده و فلک او را فلک زده، برای مین‌های عمل نکرده، برای عمل‌های، دکتر، جواب کرده، برای داروهای، داروغه، احتکار کرده، برای سپاهیان بی ریا، بی ریال و بی مدال، خطا کرده، اشتباه کرده، برای خطا‌های انسانی، به تصویر آیینه، شلیک کرده، برای دنا پلاس‌های بدون دنده عقب، با کوه دنا اصابت کرده، با سقوط پلاس کرده، برای معرکه‌ای که گرفته نشد، زنجیرهای پاره کرده، یک نفری، دیوانه، خودش را تشویق کرده، تمام عمر دفاع مقدس است. این نخستین پاییز کرونایی، دوباره داریم پیک می‌زنیم. دولت و مجلس از خنده ریسه می‌روند، از دسته‌های عزاداری تا دسته‌‌گل‌هایی که در شمال به آب دادیم، ما خود با کشتن خویش، برای خاموش کردن اعتراضات خیابانی ریسه می‌زنیم. از آن همه خونه‌ی خالی توی این مملکت، یک تخت خالی به مریض‌خونه نرسیده است. خزانه خالیست و گویند دعا سلاح مومن است، با موشکِ دین، زرادخانه‌های ایمان را می‌زنیم. ما ماییم، و ما ما می‌کنیم، بعد از چهل سال تازه ماسک نمی‌زنیم. دوباره پاییز اومده، داروگ با چشم‌های خیس اومده، نگو عمر ما کی می‌رسد پایان؟ هنوز بگو کی می‌رسد باران؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۱
i protester

بامداد سی و یک شهریور، ساعت صفر ناگهان بیست و سه می‌شود. تو بگو برای ملتی خمار چه قماری بهتر از این؟ تا بوده همین بوده، شادی ما از پسِ پس‌گرفتن‌ها بوده. افطاری پس از روزه، شفا پس از بیماری، آزادی پس از زندان، بند عمومی پس از انفرادی، رضایت پس از رفتن به پای دار، نبودن پس از بودن به قیمت رنج، بودن پس از نبودن به تلخی مرگ، مشروطه پس از سلطنت، کشف حجاب پس از انقلاب، قطعنامه‌پس از جنگ، رییس‌جمهور با عمامه پس از احمدی موگابه، دلار جهانگیری پس از روحانی، شیادی و دستگیری، زندگی پس از کرونا، زندگی نه، اندکی نفس پس از دلتنگی محرم و سفر. ما چیزی به دست نمی‌آوریم، آن قدر از دست می‌دهیم که تنها می‌خواهیم به روز اولمان، به زمان مرگ بر گفتنمان، به دوران ساواک، سازمان امنیتمان برگردیم. ما نه برای تساوی حقوق زن و مرد، نه حتی برای تساوی حقوق دو تا مرد، برای تساوی حقوق خود و گذشته‌ی خود، خودِ چند دهه قبل خود، خودِ چند سال قبل، چند ماه قبل، چند روز، چند ساعت قبل خود می‌جنگیم. ما گل‌باران شده‌ایم و تنها می‌خواهیم یک شادی پس از گل به ما بدهند، یک دروازه‌ی خالی، یک ذهن خالی. ما داریم از دست می‌دهیم چون هیچ وقت با دست‌رنج خود به دست نیاورده‌ایم. نیمی از جامعه را بهشت، زیر پا و نیمی دیگر را بهشت، بین دو پا تعریف کرده‌ایم. کدام اندیشه در چنین جهان سومی زاده می‌شود آن گاه که دنیای یکی را چند دقیقه رختخواب و دنیای دیگری را خواب ابدی خواهد ساخت؟ زن خوب مثل جاروبرقی خوب در خانه جارو می‌کند و اعتراض نمی‌کند و مرد خوب بیرون خانه اعتراض‌ها را جارو می‌کند. آی پروانه با شما هستم، این جا آمده‌ای چه کار؟ زیر دست و پا؟ تو باید الان دور شمع می‌بودی. تو که جورج فلوید نیستی، پا از روی گردنت برنخواهند داشت. قاصدکِ پَر پَر، از تو تنها یک نقطه مانده است. چرا گذاشته‌ای باد یاد تو را از ما بِبَرد؟ اندکی دماوند بیاورید، اندکی آتشِ آبان، داریم خاکستر می‌شویم با این ذوق کردنمان برای بالا رفتن از قوطی چوب کبریت‌ها. یک نفر از میان ما را با باتوم روی زمین خواباندند. طول کشید تا بخوابد، شما هم طولش بدهید و بخوابید و هرگز فکر نکنید چرا ما از رفتن، تنها عقب رفتن آموخته‌ایم؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۸
i protester

گویند بخواب که با خوابیدن همه چیز درست می‌شود، دقیانوس می‌رود و زندگی‌ات اقیانوس آرام می‌شود. این همه سگ دو زدن از برای چه؟ وقتی که سگ اصحاب کهف خودش الگو می‌شود. آفتاب به زیر میز نمی‌تابد، تو رشوه‌ات را بگیر و حزبِ بادِ شکمت باش، یک وقت گمان نکن که جز آفتابه، چیز دگری بیت‌المال شود. زمانه‌ی ما علی با نفس گرم خویش بر دست عقیل بوسه‌ی داغ می‌زند، نترس قطع چهار انگشت دست راست، سهم امام، مال حمال شود. نمی‌شود که عدالت چیپ اسلامی به آن عضو چپش باشد، گویند هم‌چون علی سنگ به شکمش می‌بست، آفتابه دزد را دیگر چه مرضش باشد؟ ببین بعد از این همه شیرین کاری حکومت، قند خون کارگر تا کجا بالا رفته است؟ که چون از پای افتد، قطع ید چاره‌اش باشد. بگو به رای او دگر هیچ نیاز نمی‌باشد، انگشت اشاره‌اش با خود می‌برند و یک شست برای او به نشانه، هوالباقی‌اش همان باشد. تو هم ای قلم! انگشت به دهان نمان، که دهان بسته را سوراخ، به قدر کفایت، اندکی بالاتر از آن، یک جفت غار، اصحاب کهفی به کفت باشد. دندان عقل و دندانه‌های سرِ تیغ عدل، به انگشتان تو نمی‌رسد، هیهات، که عقل روزی موی دماغ من و تو شود. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۷
i protester

قایم ‌باشک نیست که من به دیوار تکیه داده باشم. دیوار به من پشت کرده است، من هم به تلافی چشم‌بند زده‌ام. اما همیشه یک نفر هست که از آدم دلجویی کند. چون دست‌بند سبز زده‌ام، یک نفر به جای خدا پشت سر من سبز شده است. حق ندارم برگردم، که اگر هم برگردم باز این خدا را نخواهم دید. این همه رفاه تا به حال کجا سراغ دارید؟ من، دیوار و بازجویم هر سه در انفرادی جا شده‌ایم. دیوار دهانش را هم‌چون رَحِمی زخمی برداشته است. بازجو هم ماسک نزده است، مخالف حجاب اجباریست. من نیز اسفندیاری هول شده‌ام، ماسکم را به احترام بازجو، از دهان و بینی عبور داده‌ام، به چشم، به نگاه حرام، رسیده‌ام. زبان سرخ را کشف عورت کرده‌ام. نور چراغ را به هر طرف که بخواهد می‌تاباند، خورشید این جا دقیقا دور زمین می‌گردد. زمان توی مکان گیر کرده است و من گالیله‌ی گاگولِ اعتراف نکرده‌ام. اینگار تمام زجرهایی که در زندگی کشیده‌ام، برای همین امروز بوده است که پا پس نکشم. تو فکر می‌کنی کی هستی؟ چرا زندگی‌ات را نمی‌کنی؟ چرا فکر می‌کنی حتما زندگی باید تو را بکند، تمام و کمال؟ آی بوف کور داری سخت می‌گیری، گره‌ای که با دست، با یک دست خط، باز می‌شود، داری کور می‌کنی، برای خودت گور، جور می‌کنی. تنها باید نگاهت را به زندگی عوض کنی، عوضی جان! آن گاه به وقت تجاوز هم از زندگی لذت می‌بری، نامش رابطه خواهد شد، انسان از رابطه است که به جایی می‌رسد. من اگر امروز این جا هستم، آمده‌ام که تو و شاخت را بشکنم. گردن من آن قدر کلفت هست که طناب دار گردنت بیندازم. از این ادبیات کردنی و کرگدنی داشت حالم به هم می‌خورد. تا دیدند دلم قرص‌تر از این حرف‌هاست، چیزخورم کردند. از تمام سوراخ‌های تنم یک قرص، یک نارنجک، یک مین، یک نفربر وارد کردند. برای امشب این آخرین نفر را هم به هپروت می‌بردند، دفاع مقدسم را لجن می‌کردند. فکرم از کار افتاده بود. حالا چهار نفر شده بودیم، من و دیوار، تایپیست و تراپیست. سال، سال کبیسه بود و حکومت سلطان یک روز بیشتر. چیزی نمانده بود به پایان تابستان، به کوتاه آمدن روزها، به فصل پادشاه، به پادشاه فصل‌ها، به پاییزی نازنین زیر دست و پا، به لخت کردن درختانِ ایستاده، درست، وسط خیابان. به مهری که نشسته بود بر دل، به آبان و خون دماغ شدنِ کف خیابان، به آذر و تَن‌های نشسته بر خون، شسته با خون، به چکه چکه کردن خون از ناخن‌های ناخدا، به قتل‌های زنجیره‌ای هفتاد و هفت، به دادگاه‌های سر در آخور این مقام و آن مقام برتر، به سرانجام دادگاه‌های حکومت الله اکبر،  به همنام بودن خدا و متهم ردیف اول، معاون قاضی القضات، طبریِ اکبر. قاضی کلاهش را سفت چسبیده بود تا باد سوادش را نبرد. گزارشگر صدا و سیما هم آمده بود و من گُر گرفته بودم. تاثیر داروها از بین رفته بود، دیگر هیچ چیزی تیره و تار نبود، شکنجه‌ها هم مثل موهای من سفید شده بودند. قیامتی بود و تازه فهمیده بودم در آن بازجویی، انگشتان و زبانم به جای من شهادت داده‌اند. من را در اعدام شیخ فضل الله نوری و تیرباران نواب صفوی مقصر دانسته بودند و هشتگ نه به اعدام زده بودند. من را به دو بار اعدام محکوم کرده بودند. یک دقیقه مانده به بامداد آخرین روز تابستان. با این که ساعت‌ها را به عقب می‌کشیدند، اما زمان به عقب برنمی‌گشت. تنها من بودم که دوباره اعدام می‌شدم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۵
i protester

دارد آفتاب می‌زند، دارند یک نفر را دار می‌زنند. قاضی نگران است نمازش قضا بشود. می‌گویند آفتاب از مطهرات است، کیف پسر قاضی پر از کرم ضد آفتاب است. از آفتاب برق تولید نمی‌کنند صورت کارگر بی‌پناه را به جای سیلی با برقِ آفتاب سرخ می‌کنند. می‌گویند اگر بی‌گناه باشد آفتاب پشت ابر نمی‌ماند، تا پای چوبه‌ی دار می‌رود اما سرش بالای ابرها نمی‌رود. اما چه سود؟ که در مملکت امام زمان، امام زنده همان آفتاب پشت ابر است. دارد باران می‌بارد، دارند یک نفر را تیرباران می‌کنند. قاضی نگران است مردم دیگر خشکشان نزند. می‌گویند آب از مطهرات است، کیف دختر قاضی واترپروف است. از آب برق تولید نمی‌کنند با برق چشم‌های منتظر، از خون دل، اشک صادر می‌کنند. می‌گویند اگر بی‌گناه باشد زیر پایش را خیس نمی‌کند. اما چه سود؟ که در فرهنگ ما ایرانیان، پشت پای مسافر کاسه‌ای آب ریخته‌اند. داریم برمی‌گردیم خانه‌هایمان، تمام شد، رادیو سرود ملی پخش می‌کند، ما قهرمان شده‌ایم، سر زد است افق، مهر خاوران. به علی گفته باشند فاطمه را شبانه دفن کند. دوباره یاد آخر تابستان، یاد بقیع خودمان، یاد خاوران می‌افتم. کشتی‌گیرمان را خاک می‌کنند و مقامات همه به قوه‌ی قبله‌ی عالم تبریک می‌گویند. تو گویی قرار بوده است دور بعد به اسراییل بخوریم. و تو ای انسان، قلم هشتگ زنت را بینداز دور، من نه آفتاب و نه باران، دلم هوای ابری، هوای گرفته می‌خواهد. بیایید همه‌ی ما را بگیرید و اعدام کنید. بس کنید این همه هوای ما را نداشته باشید، تیربارانمان کنید.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۴
i protester

داروگ نوید کدام باران را خواهی داد؟ که نویدمان را اعدام کردند. کشتی‌گیر را کشتند و خاک کردند، اما نمی‌دانم اگر او شکست خورده است پس چرا دستش را به همراه سر و پایش بالا برده‌اند؟ و ما دوباره مثل چوب خشکمان زد، چه چوب‌های خوبی، جان می‌دهیم برای چوبه‌ی دار. اصلاح‌طلبان بر طبل شادانه خواهند کوبید که جریان سرکوب از خیر اعدام دوم نوید افکاری گذشته است. اساتید بیایید دهانتان را با خاطره‌ی رضایت ولی دمِ میترا استاد شیرین کنید. شما هم چه انتظارها دارید؟ تمام پدرها که پدر رومینا نمی‌شوند، گاهی پدر با قتل قاتل فرزند خویش آرام می‌شود. می‌بینی ما که بیشتر از نوک دماغمان را نمی‌بینیم چرا دماغمان را عمل می‌کنیم؟ گیرم به خاطر بویایی، با آن چند سانت بینایی به باد رفته چه می‌کنیم؟ بنده‌ی خدا کدام آرام؟ این اعدام خط و نشانی بود برای نا‌آرامی‌ها. همیشه که از آسمان به زمین نمی‌برند، همیشه که هواپیما نمی‌زنند، گاه از زمین به آسمان می‌برند، گاه دار می‌زنند. هی داریم به خودمان امید می‌دهیم که از یک جا به بعد، از یک جام به بعد، از یک زندگی به بعد، این همه ماتم تمام می‌شود. اما تاریخ از ما چند پیرهن بیشتر پاره کرده است. به راستی ما برای آزادی خود چه کار کرده‌ایم؟ آن گاه که نطفه‌ی انسان بسته می‌شود، سرنوشتش به دهان بستن گره می‌خورد. یا دهان خودش یا دهان دیگری. نمی‌شود که لب مرز این دو دهان، ایستاده باشد، باید ظلم را لب زده باشد. یا مظلومی باشد که زل می‌زند یا ظالمی باشد که ظلم می‌کند. این دو نباشی زندگی پَسَت می‌زند، به زمین گرمت می‌زند، به خاک پَسَت می‌دهد. همین می‌شود که سربازهای گاوشان زاییده را می‌فرستند لب مرز و به آقازاده‌‌های دربار می‌گویند مرز شما زیپ شلوارتان، همان را لب به لب بکنید. آن‌گاه که ما سرگرم دوستانی موافق از جنس مخالف بودیم و گمان می‌کردیم با تیرهایی آن سوی خط قرمزها، روی قلب دیوارها، آرش کمانگیر زمانیم، ایشان رفیقانی داشتند که تمام لواسان را به نامشان می‌زدند. آن گاه که بیماری داشتیم روی تخت بیمارستان و تمام مفاتیح را برای آن امتحان، برای شب امتحان، حفظ کرده بودیم و فکر می‌کردیم اگر دعایمان برگشت بخورد، لابد درست احساس بی‌پناهی و رفیقی جز خدا نداشتن را، نداشته‌ایم، ایشان رفیقانی داشتند که به ایشان نه زندگی در آسمان، بلکه زندگی با هوای بالا شهر، با هوایی نزدیک آسمان را هدیه می‌دادند. آن‌گاه که نمی‌دانستیم نزد چهارشنبه‌ها روسفید می‌شویم یا نه، ایشان به سر کعبه چادر سیاه می‌کرده‌اند. پیری دارد از میان موهایمان جوانه می‌زند، جوانی‌ما دیگر حرفی نمی‌زند. ان الانسان لفی خسر َش مال ما، فتبارک الله احسن الخالقین َش مال ایشان. یوسف! این پیرهن‌ها که برادران و زلیخا از تو پاره کرده‌اند، هرگز تجربه نبوده است. تو در آن‌ها نقشی نداشته‌ای. داخل این همه زندان تو در تو که نمی‌دانی درب خروج می‌گشایی یا درب ورود، نه مظلوم باش نه ظالم. بگذار تو را لب جاده بگذارند. بگذار ماه را، تماشای ماه را حرام کنند. تو با خواندن و نوشتن، با این دم و بازدم، از حیات این قصاص و تقاص این زندگی عبور کن. حتی اگر آزادی را پشت کوه قاف برده باشند. آدم‌ها به وقت رفتن مهربان‌تر می‌شوند به جز ارباب که تا جان ما را از سر ناخن‌هایمان نگیرد نمی‌رود. تو به فکر درست راه رفتن خودت باش. تو تنها نیستی. بعد از تو افکار آزادت را مثل نفت از زمین بیرون خواهند کشید. به جای این همه زانوی غم بغل گرفتن، نوید بده که در برابر ظلم زانو نخواهی زد. بعد از نوید افکاری چه فکرها که آزاد نخواهند شد. ما هرگز نخواهیم گفت قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید، ما این قفس را از نفس خواهیم انداخت.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۲
i protester

ما تنها با برهنگی افکار خویش خلوت کرده‌ایم شما چرا این همه شلوغ می‌کنید؟ هر گونه شلوغی و تجمع بیش از یک جنس ممنوع است. قرار بر فاصله‌گذاری اجتماعی بوده است، دختران از روی کتاب به توی کتاب رفته‌اند، بازی را رها کرده‌اند رفته‌اند درسشان را بخوانند. نگران نباشید این همه مزار بدون عکس، آیا کسی به شما گفته است این قبری که سرش گریه می‌کنید، مرده‌ای توش نیست؟ برگه‌ی ترحیم رومینا اشرفی را مگر ندیده‌اید؟ خاک را آب داده‌اند، گل روییده است. اصلا آن مریمی که مقدسش می‌کنید توی همین آب و خاک، ریاضی سوم دبستان و جدول ضربش را خوانده است. او هر چه دارد از همان جشن تکلیف سوم دبستان، از همان ضربدریست که بر زبان می‌آورد. نمی‌شود که خشت اول را معمار انقلاب کج نهاده باشد. نمی‌شود تعداد زنان در مجلس خبرگان قانون اساسی از تعداد معصومین زن در فرهنگ شیعه بیشتر باشد. گیرم که مردی تو را خط زد، دست زد، بر دستت داغ زد، اصلا گرفت و تو را سیر کتک زد، تو تنها او را باد و بوسه بزن، ای زن، ای بن مضارع فعل زدن. که اگر درست بزنی، نسل‌ها همه از حزب باد خواهند بود و زیر بار استبداد، چه میل به دانستن دو دو تا چهار تا؟ میل، هر چه میل سلطان باد، رعیت هر چه بادا باد. چرا شلوغ می‌کنید؟ آمده‌اند کیک جشن تولد سال تحصیلی را فوت کنند، دخترکان روی جلد را نَفَس مبارک با خود برده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۰۲
i protester