دیو و دیوانه
آبِ روان، بیمارِ اعصاب و روان، آب شدنِ مادر و فرزند، یک قامت خمیده همچو کمان، یک تیر خلاصِ بدون هیجان، بدون کمان. یک فروند دیوانه از این شهر، از آن شهریار، از دیوانِ شعرِ چاکران، از انجمن عو عو سگان. یک شهروند، یک فروند سرِ سربلند، نه در خدمت عالیجنابان و سروران و سبکسران. یک وند اشتقاقی عامل اغتشاش، با خاک پاک نمیشود، بشاشید بر سر این ناتوان. چه معنی دارد این همه ایستادن؟ دماوند بودن بالای سر تهران، سلطان، دگران. آمدهاند پول آمپولهایشان را بگیرند. میدون تیر، سربازی نرفتهاید؟ کلهپوکها آمدهاند پوکههایشان را پس بگیرند، آمدهاند مغز خالی پس بدهند. بر دستان زندانی، دستبند، بر پاهای دیوانه، زنجیر میبندند آیا با او که زندانی دیوانه، دیوانهی زندان هست انتظار دارید مانند یک عزیز دردانهی مادر برخورد شود؟ دیگر رسم نیست آن که عقل ندارد و خدمت این نظام نمیکند، کارت قرمز معافیتش بدهند، کارت قرمزش میدهند. از خوشیهای دنیا که نه، از خود دنیا اخراجش میکنند. آن که پا نکوبد، توی سرش میکوبند. این که نامش سرکوب نیست، اتفاقا همه چیز آرام اتفاق میافتد. نه با چوبهی دار، با دارو، نه با دستور خانم فرماندار و آقای بخشدار، با آرامبخش. میبینی آن که تن به این دم و دستگاه ندهد، سرانجام سرش را زیر دستگاه، به کما، به دم آخر میبرند. بنویسید در تاریخ تاریکِ آبادی و آزادی ما از احمد آباد تا امین آباد، از باختران و خاوران تا همان کوچهی اخترِ حصر و زندان قصر، هر چه ستاره، صور و اسرافیل بوده، تکه، پاره و خاموش کردهاند و هر چه بهار، فرخی و خجسته باد بهاران بوده یک شبه حس پایان دادهاند. بالا خانهات را اجاره بده که هر چه زمین در این سرزمین بوده به خاطرِ خاطرِ مبارک اعلیحضرت همایونی، محمد علی شاه، رضا شاه، محمد رضا شاه و علی شاه، ارث پدری را باغشاه کردهاند. میبینی توی باغ نیستی. از ملکالمتکلمین تا بهنام محجوبی همه در و برِ بیمارستان لقمان خوابیدهاند تا بلکه تو بیدار شوی. همه چیزخور و تیرخور شدهاند تا تو دنبال یک لقمه نان، جیرهخوار و خوار خوانِ آقا محمد خان، رضا خان و آقا خان نباشی.