آزادی صدقهای
هواکش دستشویی روشن مونده، معلوم نیست چه هوایی برای ما مونده است که او دارد میکِشد. ساعت وسط حال خوابیده. معلوم نیست چند ساعت مثل یک کارگر یک ضرب کار کرده که این جوری یهویی خوابش برده است. صدا و سیما میگوید شاید چون برقها رفتهاند، ساعت از کار افتاده است. نه صدای هواکش را شنیده است و نه شکل، شمایل و سیمای باتری را دیده است. آن بیرون صدای تیراندازی میآید. یک نفر را میخواهند پایین بکشند. جشن صد سالگی کودتا نیست، خیالتان تخت آن یک نفر دیگر را از تخت پایین نمیکشند، این یک نفر را از صندوق صدقات پایین میکشند. میخواهند رفع صد بلا بکنند. معلوم نیست چرا به جای آن که دست به دعا شود، پا روی دعا برده است؟ آخر مگر چند متر به خدا نزدیکتر شده است؟ یعنی او یک ستاره هم در این دنیا ندارد؟ نه سفینهی استار شیپ که درست فرود آید و نه حتی یک پورن استار که کنار او درست به نمایش آید. این وقت روز او باید خواب باشد مثل آن ساعتِ وسط حال، یا یک چیزی کشیده باشد تا مثل آن هواکش سرحال باشد. چرا به جای آن که آلتش بالا برود خودش مثل یک آلت جرم بالا رفته است؟ فالوئرهای او که این جوری بالا نمیروند، آنان که او را تعقیب میکنند خودشان با لباس در آوردن پول در میآورند. اما نه لباس خویش که لباس ایشان شخصیست، که کاری خلاف شئونات اسلامی انجام نمیدهند، اصلا ایشان که استار نیستند، گمنامند. برای ایشان فرقی ندارد آن که پایش را کج میگذارد اهل کرج باشد یا اصفهان یا درچه، روی رکاب دوچرخه پا گذاشته باشد یا روی سنگ یا روی صندوق، باید او را سر به راه کنند. دارند او را میبرند تا به او سوراخ دعا را نشان دهند. تا به او بفهمانند هنوز بعد از یک صد سال، هوا مال ارباب است و آمپول هوا مال رعیت. قصر مال ارباب است و زندان قصر مال رعیت. پا برای پا منبری بودن است نه بالا رفتن. برای رختخواب است نه برخاستن. دارد آن بالا بر روی سینهاش میزند، اما ما جماعت دیگر اهل عزاداری نیستیم، میخواهیم بزنیم و برقصیم با ساسی زیر سایهی حکومت ساسانیان. میخواهیم حالِ نزدیکی دینِ آتیش پاره و سیاست را ببریم، دینِ آتشپرست، دینِ آتش زدن. باید پنجرههای وین تک بخریم، تا صدای مظلوم نشنویم. تا آن که صدای مظلوم است، صدای او را هم نشنویم. باید از هر آن چه آلودگی هوا، صوتی، بصری، کروناست، از سازِ ناسازگار در امان باشیم. باید در خانه بمانیم تا اهل بیت و اهل بیعت در امان باشند. باید هم دستمان شسته باشد، هم صورتمان و هم مغزمان. پا برای پای ماهواره نشستن است، برای استار دیدن، برای لبان سرخ و موی زرد. ما را چه به آن ماه و ستارهیی که روی زرد دارد و زبان سرخ؟ بگذار او را ببرند، او داغ هست، کلهاش پر از باد هست، توی سردخونه آتیش تندش را از بین میبرند. ما آزادی صدقهای میخواهیم، آزادی صدقه سری. آزادی که با قربون صدقهی قربان، با نامهی فدایت شوم، از صندوق رای به دست آید، نه آزادی از روی صندوق صدقه.