پدرِ سوخته نه پدرسوخته
در عجبم بعد از این همه سوختن و باختن چگونه هنوز دارید میبرید؟ این سوختبری چه فعلیست که رنج را از وسط دو شقه کرده است؟ نیمی برای دندانی که زخم میزند، نیمی برای نمکدانی که روی زخم میزنند. چگونه میشود این همه تضاد دست در گردن هم انداخته باشند؟ لابد کلمات همدست شدهاند، لات شدهاند، بدمستی کردهاند که این همه ما را دست انداختهاند. چه کسی میگوید تمام راهها را به روی شما بستهاند؟ مگر نمیبینی به روی شما آتش گشودهاند. گاه قیمت سوخت برای این سوی آب گران میشود و نیستانِ خوزستان را به آتش میکشانند و گاه برای آن سوی آب ارزان میشود و سیستان و بلوچستان را. آی رستم! زابلستان را چگونه برای تربیت سیاووشت برگزیدی که آن جا هیچ کس به سلامت از آتش عبور نمیکند؟ این جا سرزمین مردمان گنهکار و بیکار است. سفید میپوشند تا آخر شب روی سیاهشان نزد فرزند، یک ماه گرفتگی جزیی باشد. صدا و سیما وسط تبلیغات پر زرق و برق، تامین جهیزیهی تمامی ایتام تحت پوشش نهادهای حمایتی را توی بوق و کرنا میکند. سعی کردهاند توی کلیپ تمام اقوامی که یتیم کردهاند حضور داشته باشند، دلبر، کولبر و سوختبر، خوزستان و کردستان، سیستان و بلوچستان. آی علی! فریبِ به دنیا آمدن در خانهی خدا را نخور که تو را در همان خانهی خدا از دنیا میبرند. شیعیان تو نه به نام تو نه به جمعیت همنامتو رحم نمیکنند. از شیر، چنگ و دندانش را به مردم نشان دادهاند، برای همین است که دیگر هیچ بچهی یتیمی برای تن مجروح تو شیر نخواهد آورد. گفتند تو به شکم خویش سنگ بستهای و شبها را به یاد گرسنگان، گرسنه خوابیدهای. فرقی میان دل و شکم نیست در این جغرافیا. سنگ را به دل بستهاند و سگهای هار را رها کردهاند. نه آتش بیتالمال بر دست عقیل میزنند و نه آتش تنور بر صورت ابوتراب، دلت بسوزد که سران مملکت ما بویی از سراوان و آبان نبردهاند. از حدیث سوختن توی صف وام به صفِ سوختِ سراوان و سوز سرما، لای انگشتان پای کولبران مریوان رسیدهایم. بیچاره ملتی که جان، کف دست، از ساقی کوثر به بهشت زهرا رسیدهاند. چنگ به برق مجانی زدیم، نخست. این آخر کار ما ببین که به سیم آخر زدیم. بابا نرو ما قول میدهیم با هوا افطار کنیم، عید فطر هم روزه باشیم، با دینِ خدا کار حرام کنیم. بابا جان من! ارباب، خودش فاش گفته است گور بابای رعیت، پس چگونه قسم حضرت عباس باور کنیم؟ گویند شغل پدرت چیست که این همه گرد و خاک میکنی؟ آقازادهای که این همه در ایران، نیت اروپا میکنی؟ یکی داغ مُهر بر پیشانی و هر لحظه شیطان را با سنگ میزند. یکی سنگسار میکند و اجر میبَرد. یکی روی سنگ سر میگذارد و آرام میبُرد. یکی نان مردم آجر و با آجرهای خانههای مردم هفت سنگ بازی میکند اما بابای من از زیر سنگ، نان در میآورد، میخواهد به سرزمین ما شرافت آورد، قاچاق بزرگیست خدا کند کم نیاورد. آری پدر من سوخته است تا پدرسوخته نباشد. گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولیک نه در عصر ما. همسنگ این همه ستم ما فقط آه کشیدهایم، آه مجرم است که جِرم ندارد. با اینترنت خاموش، پدر این دروغگویان، ژِپِتو، کفهی اعتراض ما تا ژوپیتر پرتاب شده است. علی بخواب در بستر پیغامبر ملی، که تو را خوابیده میخواهند این جماعت آل پیغمبر. آیا جان کسی مهم نیست غیر از پیغمبر؟ درود را بفرستیم فقط به پیغمبر؟ تو که خشم خویش فرو دادهای در برابر آب دهان، چگونه جز مرگ و اعدام نشنیدهایم از زبان ولی پیغمبر؟ روز پدر مبارکِ آن که پدر در آورده است از مام وطن. ما را تسلیت گویید، پدرانمان سوختند همین دیروز با گلوله، آفتاب، باک پر، جیب خالی، سوز سرما، چه مذکر چه مونث.