اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

ما توی فامیل چنین ژنی نداشته‌ایم، لابد جنی شده‌ای که داری زندگی‌ات را به لجن می‌کشی. اصلا نمی‌شود که کسی برای زندگیِ بیشتر، دست به خودکشی بزند. گیرم که کارت توی اردوگاه کار اجباری باشد، تو چرا به اجباری بودنش گیر داده‌ای؟ این همه آدم بی‌کار ندیده‌ای؟ حالا به دستور مقام معظم، اجازه ندادند کیش بروید، در کارخانه که به اردوی مختلط رفته‌اید. اعداد مختلط در ریاضی نخوانده‌ای؟ پول، ستار‌العیوب و جز حقیقی زندگی‌ست، تو دنبال بخش موهومی زندگی رفته‌ای؟ خدا را شکر پسر هم که به دنیا آمده‌ای. زور بازو و اندام‌های دیگرت را هم می‌توانی بخوری. اخبار دنبال نمی‌کنی؟ حراج تهران، در ایامی که نباید نفس به نفس برسد، صدا به صدا می‌رسد و پول صاحبش را پیدا می‌کند. نمی‌بینی هنرِ نر بودن چه گران بهاست؟ همیشه که نقاشی را با دست نمی‌کشند گاه با پا نگارگری می‌کنند، نگاری را، جانی را جانباز می‌کنند. می‌گویی وقت کتاب خواندن نداری و به وقتش کتابت می‌کنی. خدا اگر در کتابش گفت بخوان منظورش انشای تو نبود، املای خودش را می‌گفت. هیچ نظمی را بر نمی‌تابی و بی‌نظمی را هم تاب نمی‌آوری. به آینده‌ات فکر نمی‌کنی و در سر عمر نوح داری. به خانه، به اتومبیل، به مبل، به بیل زدن باغچه، به بچه، به چهار چرخی که تو را تا خانه ببرد، به چهار دست و پا راه رفتن آخر عمر، تو اصلا فکر نمی‌کنی. تمام لذت‌هایی که مردم می‌برند با گفتنِِ آخرش که چی؟ برای خودت به پایان می‌بری. در عجبم به پوچی هم نمی‌رسی و آخرِ وقت، از تلف شدن وقتت به در و دیوارِِ سرویس بهداشتی شکایت می‌بری. رگت را هم که بزنی، باز نگران آنی که به موقع سر کار، کارت بزنی. لج آدم را در می‌آوری، برای چند دقیقه مرخصی آخرِ وقت با عقلی که به چِشم است و ساعت خروج را می‌بیند، با عقلی که دنبال چَشم است و ساعت ورود را نمی‌بیند، سر و کله می‌زنی اما حاضر نیستی برای لجبازی هم که شده از کارت بزنی. تو حتی برای زندگی مینی‌مال هم ساخته نشدی، انزواطلبی و در چند متر مربع به انزال زودرس جوانی‌ات نشسته‌ای. ساختار شکنی و حال آن که شکستن نوک مدادت را تاب نمی‌آوری. تو گویی برای خرید قلم، بیش از دنبال کار بودن وقتت تلف می‌شود. امثال شما را نباید زندان برد، نباید برای شما چند سال انفرادی برید، چون آن وقت فکر می‌کنید این بازی را برده‌اید، شما را باید با زندگی در یک کاخ بالا شهر بازنده کرد، آن جا که با آن همه رفاه دیگر نتوانی از این زندگی کوخ‌نشینان آه بکشی. دختر بودنت را انتخاب نکرده‌ای‌اما سر کار رفتنت را خودت انتخاب کرده‌ای. توی ایران به دنیا آمدنت را انتخاب نکرده‌ای اما کارگر بودنت را خودت انتخاب کرده‌ای. دلم خنک می‌شود چوب ناشکری خدا صدا ندارد آن درآمد خوب را رها کرده‌ای که چنین پدرت در آمده است. تو هر شب مثل بچه‌ها جایت را خیس می‌کنی، چه فرقی می‌کند صفحه‌ی سفید کاغذ باشد و یا یک تشک و ملحفه‌ی سفید؟ با جوهر خودکار و ادراک نوشته باشی یا با مایعات بدون اراده و ادرار؟ گیرم تمام آدم‌هایی که کشته‌اند از گورها قیام کنند. گیرم که دیگر کسی سجده‌ی ایشان را نکند. گیرم طناب‌های دار را ببُرند و نه عمامه‌ای و نه تاجی، دیگر هیچ کلاهی بر سر مردم نرود. گیرم که دوباره فاطمه افطاری‌اش را به اسیر دهد و هیچ ملتی اسیر عمامه‌های مشکی، این به قول خودشان بچه‌های فاطمه، سیر از زندگی نخوابد. گیرم که نه دین خون بریزد و نه خونِ دین‌دار بریزند. گیرم که نه حجاب بر سر کنند و نه حجاب از سر کشند. گیرم که تخصص قدرت بیاورد و نه قدرت، تخصص. گیرم که سرمایه‌دار برده‌داری نکند و کارگری که کم‌کاری کرده است مظلوم نمایی نکند. گیرم مردان زنان را برای یک دست، فرو کردن و حاکمان مردم را برای فرودست بودن نخواهند. گیرم در این دیوانه ‌خانه، کارخانه، خانه، دیگر کسی حرف اول و آخر را نزند، آن که تی می‌کشد، آن که شلوارش را پایین می‌کشد، آن که هفت‌تیر می‌کشد، آن که جانماز آب می‌کشد، همه را تریبونی باشد. گیرم که دیگر کسی در برابر حرف زور نه خوار شود و نه بخار. گیرم نظامی باشد که آزادی، عدالت، نان و احترام به همه برسد، تازه وقت می‌کنی که این بار به حساب نظام هستی برسی. تویی که از جشن تولد هم فراری هستی به انتظار کدام جشن نشسته‌ای؟ آی گوشت تلخ یخ‌زده! بگو چگونه تو را سرگرم کنم؟ از عمر کوتاه تو، یک آه هم نمی‌ماند، لااقل یک آخ بگو برای تمام نداشتن‌هایی که ملتی برای داشتنش در صف ایستاده‌اند. با این که گنده شدی اما هنوز اَه به این اخلاق گند تو.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۴
i protester

نور علی نور شده است، برق‌ها رفته‌اند تا هر کس می‌خواهد از این نینوا برود خجالت نکشد. آن که می‌کشند شهید گویند تا سالار شهیدان این جغرافیا سالارتر شود. برق مجانی شد برای طبقه‌ی دندان مسلحی که مزرعه‌ی بیت کوین دارد نه طبقه‌ی بی‌دندانِ پیش پا افتاده. نگران نباشید آن کارگری که عکس جانشینِ جانشینِ روح خدا را بدون وضو در دست گرفته بود، گرفته‌اند. هر آلتی که آلتِ دست نمی‌شود، هر پیش پا افتاده‌ای که سجده‌اش قبول نمی‌شود. آی ژن‌های پروگرام شده، آن جن‌های مثل شیطان رام نشده، آروم بگیرید واکسن نمی‌گیگیریم. تا چند روز آینده سلطان بیت کوین و سلطان مازوت، آن‌ها را هم می‌گیریم. توی صف اعدام جلو نزنید، روی حرف سلطان حرفی نزنید. جناب وزیر چه با نمک گفته‌اند پدر! آری کدام انسان در انتخاب پدرش نقش داشته است؟ تقصیر خودتان نیست، پدر و مادر نسل شما همیشه کارگر و سر کار بوده‌اند، در تربیت شما کم‌کاری کرده‌اند، به شما یاد نداده‌اند که نه خودتان نه جسدتان، پایش جلوی پدربزرگ دراز نمی‌شود. برق‌ها را خاموش کرده‌اند، بیرون خوابگاه بدون اجازه‌ی ولی چه کار می‌کنید؟ چرا زبان درازی می‌کنید؟ شما را چه به میان دو لب؟ شما را همان درازی میان دو پا بس است. بخوابید و بگویید شهر ما خانه‌ی ما. تست غربالگری را هم برداشته‌اند، هیچ جنینی کشته نخواهد شد، نتیجه‌ی تلاش‌هایتان را خواهید دید. خیالتان تخت باشد، شما که حقی ندارید مسوولیتی هم ندارید. برای کلاه‌برداری از توده‌ها نقشه بکشید، توی این هوای آلوده در مکان عمومی سیگار بکشید، اصلا تا می‌توانید از این مدار بی‌اخلاقی جریان بکشید، برده‌ای ظالم باشید و بره‌ای مظلوم. ایاک نعبد و ایاک نستعین. تنها یک نفر را دوست داشته باشید، آقا بزرگ، بزرگ آقا. اگر نمی‌توانید تنها از همان یک نفر نفرت داشته باشید، تنها از نفر، نفرت داشته باشید. خیال کنید با رفتن آن یک نفر، با رفتن شاه، همه چیز درست می‌شود. دوباره بگویید مرگ بر شاه. شمع‌ها را بُکشید. پرده‌ها را بِکشید. وقتِ خواندن تاریخ نیست. ما جهان‌سومی‌ها که به ماه نمی‌رویم بگذار دوباره عکس شاهی دگر توی ماه برود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۲
i protester

به خاطر آزادی جان بدهی یا به خاطر آزادی جان بگیری؟ به خاطر امنیت جان بدهی یا به خاطر امنیت جان بگیری؟ شور زندگی یا شورش بر زندگی؟ آن که به خیابان می‌آید شعبان بی مخ سلطان است یا مغزی‌ست که از دست سلطان فرار نکرده است؟ آیا پاسخ خشونت سرکوب است یا پاسخ سرکوب خشونت؟ فردای سرنگونی دیکتاتور، همین که آزادی‌خواهان از سیاه‌چال به توچال بروند دیگر کسی نباید آزادی بخواهد؟ یک قدم به عقب، بختیار فریاد می‌زند مرز آزادی و هرج و مرج کجاست؟ کنگره مثل پایگاه بسیج محله مقدس است نباید گرفته شود؟ همین که یک نفر با زور نمی‌تواند در قدرت باقی بماند یعنی زور به درستی تقسیم شده است؟ از کجا معلوم زور را به درستی میان خویش تقسیم نکرده باشیم؟ قرار بود حکومت به جای ما با زورگو‌ها برخورد کند اگر حکومت خودش زورگو بشود با او چه کسی برخورد می‌کند؟ دموکراسی یعنی با رای اکثریت بالا بروی و با رای اکثریت پایین کشیده شوی. اکثریتی که ممکن است آگاه نباشند. آگاهی را رسانه‌ها می‌دهند، رسانه‌ای که ممکن است خریده باشند. سرمایه‌ای که ممکن است پشت پرده‌ها خوابیده باشد و بکارتی که ممکن است از فکرها ربوده باشند. اما هنوز برای بشر گزینه‌ای مناسب‌تر از دموکراسی یافت نشده است. نمی‌بینی با این همه قیل و قال، هنور عمر حکومت ترامپ کمتر از نیم، نیم‌تر از نیمِ اسد، صدام، استالین، کاسترو، روحانی و شخص اول مملکت بوده است. آری بهترین راه دفاع از سرمایه‌داری آن است که با چنین مبارزانی با او مبارزه کنی تا هر مبارزه‌ای را اخته کنی و از ترس افتادن در کوره‌‌های آدم‌سوزی همه آویزانِ مجسمه‌ی آزادی بمانند. از امریکا و بریتانیا واکسن وارد نمی‌کنیم تا امریکا و بریتانیا از دل‌ها وارد شوند. همیشه که با زدن، دار زدنِ بیدار، موشک زدن آدم نمی‌کشند، گاه با نزدن، سر نزدن به بیمار، واکسن نزدن آدم می‌کشند. آن که به خیابان می‌آید و آن که از این بیابان می‌رود، همه را می‌زنید. اما چه سود که دارید گیج می‌زنید، صاحب‌الزمان هم که باشید زمان به ضرر شما می‌گذرد. مادام‌العمر هم که باشید عمرتان تمام می‌شود. مرده‌شور بر تنتان آب می‌ریزد و گورکن بر سرتان خاک. سرانجام روزی قصه‌ی شما در این آب و خاک به سر می‌رسد، و مرگ بر امریکا و مرگ بر دشمن آمریکا گفتن، تمام می‌شود، کاش آن روز چشمانتان مثل آن آقا باز باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۱
i protester

آی کودک کار با این همه زخم کاری کجا رفتی؟ لاقل می‌ماندی یک نفر زخم‌هایت را پانسمان کند.‌تازه قرار بود که تو را به خدمت نظام وظیفه ببرند، تازه قرار بود به تو حق رای بدهند، تازه قرار بود برای تو از چین و روسیه واکسن بخرند، تازه قرار بود خونی که در رگ توست، برای حضرت ببرند. تو از کدام طبقه بودی؟ کارگران یا دهقانان؟ چکش و داست چه قدر رنگ پریده‌اند؟ امضای مائو و استالین ندارند، قبول نیست. این همه سرمایه‌داری تبلیغ می‌کند، دل تو را هنوز نبرده‌اند، قبول نیست.
آن‌گاه که برای زندگی ارزشی فراتر از هر گونه زیستن یافته‌ای، یک گونه مردن، آخرین اعتراض تو به این همه نبودن است. آری تو آدم این زندگی نیستی، بگذار برایش دست و پا بزنند، دست و پا بشکنند، دست و پا ببوسند، باید رفت پیش از آن که از بین رفت. خودکشی آخرین نقشه‌ایست که برای زنده ماندن خودت می‌کشی. اما چه سود که از آگاهی تو در این زندگی، تنها یک آگهی مرگ باقی می‌ماند و هیچ انسان دیگری این شادیِ منتهاالیه نترسیدن و دوست داشتن زندگی را با تو شریک نخواهد شد. بیا و بمان که با این همه آرزوی مرگ و مرگ آرزو دلمان به فهمیدن تو خوش است. می‌دانم که دروغ می‌گویند تمام بچه‌های با استعداد جنوب شهر اگر تلاش کنند غلامرضا تختی می‌شوند و یا اگر تمام دختران عصر بیداد جان سالم به در ببرند مریم میرزاخانی خواهند شد اما همیشه که به شدن نیست گاهی به بودن است. شاید همین بالقوه بودن تو برای یک نفر همان بالفعل شدن باشد. راستش را بخواهی آگاهی در دنیای ما مثل به دنیا آمدن در یک گورستان می‌ماند که شاید از فرط تنهایی و فهمیده نشدن باید هر روز مثل اصحاب کهف، آرزوی مرگ کنی اما درست در لحظه‌ای که یک تَنِ آگاه دیگر را در این جزیره‌ی سرگردانی بیابی، شاید زمین را دوباره به عنوان محل سکونت خویش انتخاب کنی و سفر نکرده برگردی. کاش می‌دانستی هیچ گاه برای خودکشی کردن دیر نمی‌شود رفیق. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۹ ، ۰۰:۵۰
i protester

ماشین‌هایی که از رو به رو می‌آیند همه چراغ سفید، نور بالا می‌زنند، گویی هنوز از حادثه خبر دار نشده‌اند، ماشین‌های جلویی همه چراغ سرخ، خون دل خورده‌اند، گویی از پشت، به اتفاق خنجر خورده‌اند. مدام ترمز می‌کنی. به طبقه‌ای که دیر رسیده، از تمام یک‌های عالم دنده‌ی یک‌اش رسیده است. آن سوی خیابان طبقه‌ی پایین‌تر دارد روی زمین یخ‌زده سُر می‌خورد، اما دستی نیست که دست او را بگیرد، نامحرم هست، کرونا هست، باید که با سَر زمین بخورد، باید روسری‌اش کتک بخورد. اصلا مردمی که لباس رسمی، شغل و مقام رسمی ندارند، ارزش فیلمِ غیررسمی گرفتن ندارند. پنج‌شنبه‌و جمعه‌ی ایشان، تمام هفته‌ی ایشان، نخستین روز کاری، شنبه‌ای هست که تمام نمی‌شود. تو گویی از تمام اول‌های عالم، اول هفته‌اش به این طبقه رسیده است. شنبه‌های اعدام و استان سیستان و بلوچستان، حتی خبر‌ِ مرگ این طبقه هم دستِ اول نیست. ما را به دو تا بیست کنار هم، به این سال دو هزار و بیست، به این همه گرفتن جان آدم‌ها باور نبود. می‌گویند بعد از مرگ سلیمان اما ما می‌گوییم بعد از آبان، بعد از آن کشتار کرمان، بعد از آن خواب ابدی کولبران، بعد از جان دادن هواپیما در آسمان، تمام ثانیه‌ها به نفس نفس افتادیم. چه خوب که ماسک زدیم تا دیگر کسی نسل ما را نشناسد. ما نسلی بودیم که برای اعتراض کردن، منتظر لب تر کردن یک انسان بود، چه خوب که لب‌ها را داخل گونی ماسک‌کردند. و دیگر کسی نیست که به ما بگوید آی آدمِ بی‌سواد، انگشت را که به لب نمی‌زنند، این روزگار تلخ‌تر از زهر با این اعتراض‌های از روی عادت ما، هیچ جوره ورق نمی‌خورد. نفس آسمان به شماره افتاده است، معلوم نیست تاوان گناهِ کدام بوسه بر زمین را پس می‌دهد؟ می‌بینی چه راحت این سرزمین کرونا زده آسمان را هم زمین زده است؟ راستی روح اموات با مازوت چه خواهند کرد؟ برای طول عمر کرونا، افزایش جمعیت مستضعفان در آن دنیا، دعا خواهند کرد؟ از آن دی ماهی که شاه با پابوسی بدرقه شد تا این دی ماهی که پابوسِ شاهی دیگر رفت، ما بردگان را فقط مرده‌خوریِ زمین ارباب گمان بر پیروزی برده است. نام خانوادگی به سخره گرفته‌ایم و احساس می‌کنیم تمام ایران را پس گرفته‌ایم. بس کنید که فردا صبح ناظم و داروغه قرار است ناخن‌ها را بببیند و هر آن دست که متهم به نداشتن نمک است بشکنند. چه معجزه‌ی عجزی. به موسی بگویید به همان کوه طور برگردد، او متهم به قتل یک نفر از فرعونیان هست، ید بیضا را خواهند شکست، تاریخ را بدون ما از نو خواهند نوشت. چه خوب که به جای واکسن، ماسک زده‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۰۰:۴۷
i protester

پیگیر اخبار نباشید را ترجمه کرده است و حالا خودش صدر اخبار شده است. به صدا و سیما چشم نگفته است و حالا خودش چشم، صدا و سیمای مردم ایران شده است. به آن سوی آب پناهنده نشده است و حالا از آن سوی آب برایش نامه‌ی فدایت شوم نوشته‌اند. چه قدر جون می‌دهد شکستن چنین انسانی، چنین غروری، چنین بغضی، چنین بی‌نیازی. گاه می‌توان شایسته نبود و به واسطه‌ی لطف دیگران یا پدران به زور در قدرت ماند و یا می‌توان شایسته نبود و به واسطه‌ی ظلم دیگران یا رهبران به زور در کانون توجه ماند. آن که رتبه‌ی کنکورش بالای ابرها به ملاقات مبدا هستی رفته است و با سهمیه به دانشگاه می‌رود و آن که نمرات دانشگاهش همه تک رقمی به ملاقات مبدا مختصات رفته و با ستاره از دانشگاه می‌رود، همه ظالم و مظلوم‌هایی هستند بی‌لیاقت. خوب نگاه کنی خواری پوزیسیون و اپوزیسیون حکومت ناشی از جیره‌خواری ایشان هست. باید عادل بود، چه زن، چه مرد، چه داخل ایران، چه خارج ایران. باید روی پای خودت بایستی تا مردم تو را بالای دست ببرند. اما این فریب را نخور که دنیا همیشه پاسخ شایستگی‌های تو را این چنین خواهد داد. چه بسیار کولبرانی که پایشان را آن سوی مدار و مرزهای حکومت گذاشتند و با یک گلوله کارشان را تمام کردند. چه بسیار شاگرد اول‌های دانشگاه که برای همیشه آخر صف نان ایستادند. چه بسیار مردمان شریفی که برای یک لقمه نان، پایشان روی مینِ وقت‌کشی رفت و گذشته، حال و آینده‌شان را کشتند. چه بسیار زمستان‌ها که رفتند اما روسیاهی‌اش برای دستان زغال‌فروش، دست‌فروش و زباله‌فروش‌باقی ماند. آری مهارتی آموز که به هیچ آقا بالاسری محتاج نباشی اما گمان نکن همیشه خیلی شیک می‌توانی خلق را در لذت آن مهارت شریک کنی. به راستی سرزمین ما را چه غربتی‌گرفته است که هر کس می‌خواهد به مردم بامعرفتش سلام کند، باید از این سرزمین برود. چه مسیح باشد و چه ابراهیم، چه گزارشگر بدون مرز باشد و چه گزارشگر خارج از مدار. باید حق داد گرفتن که همه‌اش تخصص و یاد گرفتن نمی‌شود، آنان که مملکت را گرفته‌اند، گاه یاد یک انسان را از ما می‌گیرند، گاه حال یک انسان را، گاه حق و رای یک انسان را و گاه جان یک انسان را. این تک‌تک ما مردم هستیم که با یاد گرفتن‌ها باید دست یکدیگر را بگیریم. تا تمام آن چه که از ما گرفته‌اند پس بگیریم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۹ ، ۲۳:۳۸
i protester

خنده‌دار است کسانی که از چوبه‌ی دار و مرگ می‌ترسند تمام به اصطلاح زندگی‌شان سر به زیر چوب الف بوده‌اند. آیا نبودن شریف‌تر از بودن به هر قیمتی نیست؟ چه بسیار آدم‌ها که افیونی می‌کشند، جام شرابی سر می‌کشند، با یک فروند مفاتیح پَر می‌کشند تا کمتر درد بکشند اما آن‌گاه که تاثیر تمام آن داروها بپرد و از خواب‌شیرین بپرند، دوباره بالای همان پرتگاهی هستند که قرار بوده است از آن به پایین بپرند. آی رفیقِ جون جونی، اصلا باید جوری زندگی کرده باشی که لااقل زندگی‌ات برای خودکشی کردن، جونی داشته باشد. از یک جایی به بعد، دیگر باید بایستی، دنباله رو و سرباز نباشی. از هر آن چه زندگی تو را خراب و آب می‌کند، نباید بترسی. باید از نواخته شدن تازیانه‌ها، از یکنواختی ثانیه‌ها، سر، باز بزنی. آن که تو را آزاد آفریده است به انتظار همین لحظه‌ی عصیان تو نشسته است. بگذار آن قدر ساده باشی که از سربازان گمنام امام زمان، کارت شناسایی بخواهی و آن قدر عقب مانده که تمام وزن کم کردن‌هایت را روی این کره‌ی زمین تا همان صبح شنبه‌ی اعدام، عقب انداخته باشی. آدمی را در این دنیا به رفت و آمد‌هایش از سرویس بهداشتی نمی‌سنجند، که از دست شکم و زیر شکم برای رهایی ستم‌دیدگان کاری ساخته نیست. آدمی را عمری‌ست میان آمدنیوز و خبر رفتن، تو را به اندازه‌ی بندهایی که از ذهن هم‌بندانت در این زندان دنیا،باز کرده‌ای می‌سنجند. اما تو در این آخرین آخرِ پاییز نیستی. چه طول عمرِ با عزتی که طولانی‌ترین شب را طاقت نیاوردی. چه قدر لجوج که دیگر نمی‌توان تو را جوجه صدا زد. چه قدر بی‌شمار که دیگر نمی‌توان تو را شمرد. با عمر صد و بیست ساله‌ی نسل من هم دیگر کسی آخرین آخر پاییز را نخواهی دید اما ندیدن ما کجا و ندیدن تو کجا؟ ما چه قدر بازنشسته‌در این جغرافیا نشسته‌ایم تا تاریخ به جای همه‌ی ما آخرِ پادشاه فصل‌ها، آخرین فصل پادشاه را ببیند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۳:۳۷
i protester

در شب، هوای ابری، تاریک‌تر از تاریکی دیده‌ای؟ زنانِ بدون نون، زِنای محصنه با جنون. گویی که گرگ‌ها سرِ پسرش را زیر آب کرده‌اند، این پیرهن یوسف است که بدونِ یک قطره‌خون، رو به راه، کرده‌اند. گفتند علی چه بسیار قنات‌ها وقف می‌کرد، به وقت ما چاه‌های نفت را وقفِ گند زدن به زندگی ما کرده‌اند. بالا آمده است گنداب، از قنات‌های وقف شده در حکومتِ خون. نترس یوسف، این بار سایه‌ی مادر، بالای سرت هست. بار زندگی که از دوش مادرت نمی‌افتد، سطل آبی هست از دست مادرت، تو گمان کن یک دانه سیب، به احترام قانون جاذبه می‌افتد. آی سیستان و بلوچستان ببخش که حکومت نماز باران را در تهران می‌خواند و گناهانش شسته می‌شود می‌ریزد روی پای شما مردمِ پای ایران. همه از تجزیه‌ی ایران می‌ترسند اما از تجزیه‌ی سازمان آب و فاضلاب خوزستان، یک نفر هم آب در دلش تکان نمی‌خورد. اردوغان برای جنوب ارس پیام داده است که تن آذربایجان به سرت برگرد. عباس میرزا ببین با تنِ این وطن چه کرده‌ایم که تن را نزد سرِ بریده می‌برند نه سر را به روی تن. و کردستان، داغ‌دیدگانی از اسد، صدام، اردوغان و حکومت ایران، و کولبران، داستان هر که بامش بیشتر، برفش بیشتر. بابانوئل‌های سرزمین من، میرزاکوچک‌خان‌هایی گیر کرده در برف، به چهلم ایران نشسته و برف این همه ریش بر صورتشان گذاشته. آی سردار اسعد بختیاری بخت با تو یار بود که تهران را فتح کردی، به تاریخ معاصر ما این تهران بود که ما را فتح کرد. قبل و بعد دیکتاتور، چهار طرف ایران را هم‌چون سفره‌یی بلند کردند و هر چه امکانات بود به مرکز دیکتاتوری سرازیر شد، از دست و پای بسته‌ی ما، از کربلای چهار ما، روایت فتح ساختند. جنگ، جنگِ ایران و عرب بود و هیچ کس به آینده‌سازان این مملکت یاد نمی‌داد عرب هم یکی از نژاد‌های ایرانی‌ست. زبان خدایی که خرمشهر را آزاد کرد و زبان کدخدایی که قیمت بنزین را آزاد کرد هر دو عربی‌بود اما هنوز دیوارهای خرمشهر و نیزارهای ماهشهر جای گلوله داشت. و شمال شرق ایران، اسب‌های ترکمن، اگر چه رسیده به پایان، هرگز ندیده خط پایان. آن سیل بدون استاندار، آن عید بدون تحویل، هزار ترکمنچای و گلستان در لیقه‌ی دوات، هزار سمرقند و بخارا در شعر شیرین فارسی و چایی و نبات، هزار انگلستانِ چشم دوخته به هرات. و این همه را از چشمِ مردمِ تهران نبین که تهران را با این همه دود چند متر آن سو تر نمی‌توان دید، چه رسد استانی دیگر، شهرستانی دورتر. در پایتخت هم، همه با همان دست و پای بسته، آویزان از عمود منصف‌های مترو، پای تخت و تخته‌ی قبله‌ی عالم ایستاده‌اند و چراغ قوه‌ی بازجو‌ها به همه‌ی مردم ایران یکسان می‌تابد. با این همه جدایی، چرا جدا جدا به حساب همه‌ی ما نرسند؟ صدا و سیما می‌گوید ایران من، هر چه دود در این مملکت بلند می‌شود از آتشی هست که روح خدا روشن کرده است. تاریخ دوباره تکرار می‌شود، یهودا به پای چوبه‌ی دار می‌رود، حال آن که مسیح انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشیده است. آی پیامبر پاریسی، چهل سال دیر آمده‌ای. دیگر هیچ امامی در مهرآباد فرود نمی‌آید، امام را خودش فرودگاهی‌ست. چه از جلو نظامی! چه خبر داری! آب و برق که می‌آیند و می‌روند، ارزشی ندارند. ارزشی‌ها، جانی‌ها جان انسان را مجانی کرده‌اند. آن که جنایت می‌کند پایش به دادگاه باز نمی‌شود، آن که خبرِ جنایت می‌دهد دست و پایش بسته می‌شود. آهای خبردار! خبر را بر سر دار بردند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۹ ، ۲۳:۳۵
i protester

راه‌ها را بسته‌اند و این یعنی این جمعه نمی‌‌تواند کنار او باشد. می‌گویند ماسکتان را می‌توانید عوض کنید اما شهرتان را نه. نمی‌شود کارتان یک جا باشد و تمام زندگی‌تان یک جای دیگر. نمی‌شود دینتان، زبانتان، نژادتان، جنسیتتان، محل سکونتتان متفاوت باشد. کافری که دین نمی‌شود، زبان سرخ که صاحب رسم‌الخط نمی‌شود، از تبار درد، آخر این که نژاد نمی‌شود، تو هنوز نمی‌دانی دختر بودن جنسیت نمی‌شود؟ در شناسنامه‌ی او نامی از تو نبرده باشند، بوی عطر او روی تنت، عذر بدتر از گناه که سند نمی‌شود. پلاک دور گردن شما نه زوج است و نه فرد، اجازه‌ی عبور هرگز داده نمی‌شود. من آب را به روی شما نبسته‌ام، این چشم‌های شماست که اشک را از روی شما دریغ کرده اند. چه خبر است این همه آه می‌کشید؟ از دستِ شما زبان درازان، هوا آلوده است چرا نفس می‌کشید؟ پلیسِ راه، برای شما نامه‌ی فدایت شوم ننوشته است. پادگان او تا آخر ماه مرخصی نمی‌دهد، برای من خط و نشان می‌کشید؟ زود باش معذرت بخواه که هنوز این جایی. خانواده‌ات نگرانت می‌شوند، تو چه قدر خودخواهی! نکند دوست پسر شما، پسر همین خانوم است؟ نه نمی‌شود او که توی زندان مشمول اعمال قانون است. آهان لابد نمی‌دانی سربازی که به وقت آبان به روی مردم آتش نگشاید، خداوند تمام درهای زندان را به روی او می‌بندد؟ او که نمی‌تواند طناب دار پایین بکشد، آب دماغش را می‌تواند بالا بکشد؟ مردم ماهشهر را ندیده‌ای که از کفران نعمت و درد نان به سیلاب و فاضلاب دچار شده‌اند؟ آری حالا یک سال گذشته بود و نه از پشت شیشه‌‌های اتوبوس و نه از پشت شیشه‌های اتاق ملاقات، برای او بوس نفرستاده بود. به وقت روز لاکچری داشت از آسمان برف شادی می‌بارید. راه‌ها بیشتر بسته می‌شدند و در سرما پشت درب زندان‌ها علف بیشتری زیر پای آدم‌ها سبز می‌شد. خدا خواسته بود که بگوید همه‌ی ما را تنها خودش آفریده است اما این خودش از قلم افتاده بود. کرونا گرفته بود اما درمان ما جواب داده بود. تقصیر خودش بود دی‌اکسید کربن بازدمش را مصرف می‌کرد، اکسیژن خونش ناگهان افت کرده بود. برای ما هم سخت است یک سربازمان کم و گم بشود. اصلا برای همین است که راه‌ها را بسته‌ایم، سر هر چهار راه، یک دوربین مدار بسته، بسته‌ایم. حالا جسدش روی برف‌ها بود و دیگر موهای سفیدش قابل شمارش نبودند. بهشت زیر پای مادرش و او شهریاری جان به لب رسیده و لب به جان نرسیده بود. آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ از هفته‌ی بعد از آن، به جای راه‌ها زخم‌ها را باز می‌کردند. نمک‌‌دان‌ها برای پاشیدن آماده‌باش بودند. چرخ‌های زندگی مردم همه به زنجیر کشیده شده بود. جناب سروان سر مردم داد می‌زد دور بزن برگرد. اما جگر گوشه‌ی او همین دنیا هم حرف هیچ قربانی را گوش نمی‌داد چه رسد به آن دنیا. حتی هوا را هم با این همه فراخی سینه، مه گرفته بود اما هیچ کس آن دو زن را در آغوش نمی‌گرفت. بغض‌هایی که هق‌هق نمی‌شدند نفس کش‌هایی سر کوچه‌ی گلو می‌شدند. آسمان بار امانتش را روی شانه‌های ایشان انداخته بود و پِیِ چشم‌چرانی رفته بود. راه‌ها، دست‌ها، زبان‌ها، مغزها، مغازه‌ها همگی بسته بودند، تنها کله‌پاچه فروشی سر محل باز بود و تنها ماشین حمل جنازه، اجازه‌ی عبور و مرور داشت. رد خون روی برف نشان می‌داد با تیرباران هم می‌توان آمار بیماران کرونایی را کاهش داد. مادر لالایی می‌خواند و لیلا برای اولین بار کنار لاله‌ای از خون جوانان وطن می‌خوابید. تور سفید برف نه بالای سرشان، روی تنشان کشیده می‌شد و ازدواج سفیدشان را به سیاهی قلمِ عاقد و قاعده‌ای سیاه نیاز نبود. حالا دیگر محل سکونتشان یکسان شده بود. فردا صبح در روزنامه‌ها می‌خواندیم دیشب سه نفر جانشان را در حوادث بین جاده‌ای، در بهمن، به دلیل عدم رعایت پروتکل‌ها از دست دادند. تا دوباره در این آبادی سر و کله‌ی سری سرسبز و کله‌ای پر باد، سبز می‌شد، همه در جای گرم و نرم خویش به خواب زمستانی فرو می‌رفتیم. جغرافیای چهار فصلی بود یا باید می‌رفتی یا باید فرو می‌رفتی. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۲۳:۳۴
i protester

شما که با اعدام مخالفید، چرا با مرگ یک انسان ذوق مرگ می‌شوید؟ پس قانون، دادگاه و محکمه چه می‌شود؟ دشنام بر امریکا غلط است اما دشمنِ دشمنِ من هم، دشمنِ من است. این دین انقلابی ماست که به جهان صادر شده است، اسراییل و امریکای جهان‌خوار هم اهل قصاصِ پیش و پس از گناه شده‌اند. بیگانه ترور می‌کند و گمان می‌کند ما با ترور بیگانه‌ایم. حسین فاطمی، حسنعلی منصور، شاپور بختیار، رستوران میکونوس، قتل‌های زنجیره‌ای، دستور رسیده است ته دره برود آن اتوبوس، اصلا همین آخری شرق ایران، افغانستان که نه، شرق اروپا، قاضی منصوری. آیا نمی‌دانید این ترور بود که ما را سر سفره‌ی انقلاب بزرگ کرد؟ سوره‌ای در قرآن به نام گروه ترور، مجاهدین خلق و خلق یک سازمان. دقت کن داور، امام جمعه‌ها را ایشان امام تمام روزهای هفته کرده‌اند. به مردم بگو کمربندها را سفت ببندند و نبندند چه سود؟ تقاص این قصاص، فقط که سقوط هواپیما نیست، دود می‌شویم می‌رویم هوا. چه کسی می‌گوید زمانِ سربازان گمنام امام زمان به وقت گرینویچ هست؟ آن‌ها فال همه‌ی ما را گرفته‌اند و از زمان جلوترند. اصلا برای همین است که احمد رضا جلالی را چند سال پیش از ترور دانشمند هسته‌ای، به جرم همکاری با ترور دانشمندان هسته‌ای گرفته‌اند. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۲۳:۳۳
i protester