کودک زخم کاری
آی کودک کار با این همه زخم کاری کجا رفتی؟ لاقل میماندی یک نفر زخمهایت را پانسمان کند.تازه قرار بود که تو را به خدمت نظام وظیفه ببرند، تازه قرار بود به تو حق رای بدهند، تازه قرار بود برای تو از چین و روسیه واکسن بخرند، تازه قرار بود خونی که در رگ توست، برای حضرت ببرند. تو از کدام طبقه بودی؟ کارگران یا دهقانان؟ چکش و داست چه قدر رنگ پریدهاند؟ امضای مائو و استالین ندارند، قبول نیست. این همه سرمایهداری تبلیغ میکند، دل تو را هنوز نبردهاند، قبول نیست.
آنگاه که برای زندگی ارزشی فراتر از هر گونه زیستن یافتهای، یک گونه مردن، آخرین اعتراض تو به این همه نبودن است. آری تو آدم این زندگی نیستی، بگذار برایش دست و پا بزنند، دست و پا بشکنند، دست و پا ببوسند، باید رفت پیش از آن که از بین رفت. خودکشی آخرین نقشهایست که برای زنده ماندن خودت میکشی. اما چه سود که از آگاهی تو در این زندگی، تنها یک آگهی مرگ باقی میماند و هیچ انسان دیگری این شادیِ منتهاالیه نترسیدن و دوست داشتن زندگی را با تو شریک نخواهد شد. بیا و بمان که با این همه آرزوی مرگ و مرگ آرزو دلمان به فهمیدن تو خوش است. میدانم که دروغ میگویند تمام بچههای با استعداد جنوب شهر اگر تلاش کنند غلامرضا تختی میشوند و یا اگر تمام دختران عصر بیداد جان سالم به در ببرند مریم میرزاخانی خواهند شد اما همیشه که به شدن نیست گاهی به بودن است. شاید همین بالقوه بودن تو برای یک نفر همان بالفعل شدن باشد. راستش را بخواهی آگاهی در دنیای ما مثل به دنیا آمدن در یک گورستان میماند که شاید از فرط تنهایی و فهمیده نشدن باید هر روز مثل اصحاب کهف، آرزوی مرگ کنی اما درست در لحظهای که یک تَنِ آگاه دیگر را در این جزیرهی سرگردانی بیابی، شاید زمین را دوباره به عنوان محل سکونت خویش انتخاب کنی و سفر نکرده برگردی. کاش میدانستی هیچ گاه برای خودکشی کردن دیر نمیشود رفیق.