اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

پنجم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و چهار تماشاگران ایرانی خوشحال از این که تیم فوتبال ژاپن را شکست داده‌اند، قصد خروج از ورزشگاه آزادی را داشتند اما خبر نداشتند هلی‌کوپتر آقای قالیباف جلوی درب خروجی فرود آمده است و راه مسدود است. آن روز ازدحام جمعیت، سبب جان باختن هفت انسان می‌شود. از آن سردخانه تا فرود آمدن آقای قالیباف بر کرسی ریاست خانه‌ی ملت، ما دوباره تماشاگر بودیم و نمی‌دانستیم آخر راهی که انتخاب کرده‌ایم دود شدن و مسدود شدن هست، نمی‌دانستیم آن لحظه که در انتخابات ریاست‌جمهوری و مجلسِ تکرار، گمان بر بردن برده‌ایم، چه‌ مردنی در انتظار ما هست. در آخرین بهار اصلاحات هفت نفر تعداد زیادی بودند اما حالا مجلسی داریم که از انتخاباتش شروع به آدم‌کشی کرده است، دیگر کسی از آمار رسمی جان باختگان کرونا در بیست و چهار ساعت گذشته که نُه برابر آن هفت نفر بوده‌اند به فراوانی یاد نمی‌کند. و ما هیچ نمی‌دانیم دبیر شورای عالی امنیت ملی به وقت کوی دانشگاه که به قول خودش دستور قاطع انقلابی جهت برخورد با اوباش را صادر کرده بود رییس یک قوه، فرمانده نیروی هوایی سپاه به وقت کوی دانشگاه که برای چوب‌زنی کف خیابان فرود آمده بود رییس یک قوه، رییس سازمان بازرسی کل کشور به وقت کوی دانشگاه که عضو کمیته تحقیق شورای عالی امنیت ملی کشور جهت بررسی حوادث کوی دانشگاه نیز بوده‌اند، رییس یک قوه شده‌اند‌. راستی رییس کمیته تحقیق و عضو دبیرخانه‌ی شورای عالی امنیت ملی به وقت کوی دانشگاه نیز سخنگوی دولت هستند. و این همه را از رییس جمهوری داریم که با بستن روزنامه‌ی سلام، ترجیح داد قهرمان نباشد، در اوج خداحافظی نکند و به جای مردم به آقا بالا سر مردم سلام کند. و از مردمی که ترجیح دادند آرمان‌خواه نباشند، در عصر حصر به زندانبان حقوقدان اعتماد کنند و انتخاب از میان بد و بدتر را حکمت بنامند. راستی ما که قرار بود روزی زنجیرمان به دست این عمو زنجیرباف‌ها بافته شود، بهتر نبود در همان کوی دانشگاه همراه با اروجعلی ببرزاده به سرقت ماشین ریش‌تراش مسوولین، از پنجاه و هفت تا هشتاد و هفت اعتراف می‌کردیم؟ مگر بارها شاهد نبوده‌ایم نظام در حق کسانی که خودشان اعتراف می‌کنند تخفیف قائل می‌شود؟ مگر ندیده‌ایم طناب دارشان را با تخفیف و چانه‌زنی خریده‌اند؟ اصلا قاضی‌القضات خواهد گفت ریش ‌تراش حق ما بوده است، ما باید به خودمان می‌رسیدیم. اصلا همیشه باید چیزی باشد برای سرگرمی تن انسان، تا بتوانند سر او را به سردخانه ببرند و گر نه انسان مقاومت خواهد کرد. زنده باد سران سه قوه و نظام سرمایه‌داری که حقمان را به ما سال‌ها پیش داده‌اند، که از حقشان سال‌ها پیش گذشته‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۰
i protester

او شیطانی بود که هزاران سال خوب بودن را به اختیار برگزیده بود و آن گاه که خواستند خوب بودنش را به مانند فرشتگان اجباری کنند از سجده سر باز زد. او نمی‌خواست به سربازی برود‌‌. قانونمدارترین سر ، یک شبه راه آنارشیست‌ترین سرپیچی‌ها را طی نمود. و چه ترانه‌ای زیباتر از صدای خوش زخم و شلاق بر تن؟ آن‌ها نمی‌خواستند اما هر دو دست آن مست مصلوب، داد می‌زدند که ما بچه مثبتیم. حتی سیبی دستش ندادند تا بهانه‌ای جور کنند. و چون نطفه بسته شد دهانش را نیز بستند‌. از بیست و هفتم اردیبهشت سال جنگ جنگ تا پیروزی، سی و شش سال گذشته است و اگر او در هجده سالگی، به جرم  کشتن خویش و رسیدن به سن قانونی، اعدام می‌شد و دوباره برای رنج کشیدن از نو به دنیا می‌آمد، حالا دوباره وقت اعدامش شده بود. حالا که از دوم خرداد بیست و سه سال می‌گذرد، او دوباره یاد آن دوم خرداد بیست و سه سالگی‌اش می‌افتد. مرخصی چهل و هشت ساعته‌‌ی عصر چهارشنبه که مثل یه تکه استخوان جلوی زندگی سگی سربازهای پادگان انداخته بودند و دیگر اتوبوسی نمانده بود تا او را سوار کند. به نظرش آیه‌ی ان مع العسری یسری بر خلاف ظاهرش، ناامید‌کننده‌ترین آیه به نظر می‌رسید، چرا که نمی‌گفت بعد از هر سختی، می‌گفت همراه با هر سختی یک آسانی وجود دارد، یعنی طلبکار گشایش‌هایی می‌شد که چشمانش ندیده بودند. سرانجام سر جاده یک اتوبوس می‌ایستد تا کمر او را بیشتر خم کند. می‌گوید آن آخر برای او جا هست. اما منظورش از آخر، آخر دنیاست. مسافران می‌خواهند فیلمشان را از مانیتور ببینند و او تنها دارد نقش یک مانع، یک چوب خشک، یک شیء را بازی می‌کنی. به او می‌گویند اشکالی ندارد روی همان پله‌های درب عقب بنشیند. همیشه تصورش از سربازهای کچل، آدم‌های بی‌خیالی بود که چون سرشان استعداد فکر کردن و درس خواندن نداشته است یک کلاه بر سرشان گذاشته‌‌اند. حالا او هم یکی از هزاران سرباز، کارگر و زنی شده بود که با پوشیدن لباس‌های متحدالشکل، در نگاه جامعه نه یک نفر بلکه جزیی از یک نفر محسوب می‌شدند. برای همین بود که ارزش یک صندلی اتوبوس را هم نداشتند. از راست می‌پرسیدی می‌گفت پول تمام آن لباس‌ها را من داده‌ام و از چپ می‌پرسیدی می‌گفت چه خوب که در بخشی از جامعه به مساوات و وحدت رسیده‌ایم‌. و او می‌خواست چپ و راستش پیاده شوند. یک عدد تنی که نمی‌خواست فرد بودنش را با فریبِ احترام کلمه‌ی شما تاخت بزنند. سوار یک سواری می‌شود، بی‌خیال شخصیتی که سقف دارایی‌اش، کرایه‌ نشستن کف اتوبوس بود. از تمام سوغاتی‌های غرب برای او تنها یک روزنامه‌ی شرق مانده بود. او که یک هفته قبل از آن، زیر یک چراغ روشن، شب روز میلادش، نگهبانی از دستشویی را تجربه کرده بود باورش نمی‌شد با خرید یک روزنامه بوی روشنفکری بدهد. صفحه‌ی نخست، تصویری از خاتمی، از پشت خاتمی، با عبای سوخته، با زمینه‌ی سوخته. هنوز تازه دو سال از دولت هاله‌ی نور گذشته است، اما در تصویر روزنامه همه چیز خاموش بود، حتی همان پیامی که می‌خواست بدهد. هنوز از هشتاد و هشت، از کوی دانشگاه، از کهریزک، از عاشورا، از حصر، از وعده‌ی رفع حصر، از کبود شدن دستان، از بنفش شدن نوک انگشتان، از تکرار به قصد کور کردن آن چشم دگر، از خاتمی تدارکاتچی خارج از پاستور، از وزارت‌خانه‌های شیعه‌ و مرد، از یک سیلی به صورت ملت و یک چک سفید امضا به رهبر. از آی بچه‌ها! امشب زیر سقف بدون شام، از آی بچه‌های شام! امشب بدون سقف. از دی ماه نود و شش، از آبان نود و هشت، از ترسِ رفتنِ شیشه در پا، پا در هوا کردن پابرهنگان، از نذری مرگ برای تمام طبقات، السلام علیک یا هواپیما، از جعبه‌ی سیاه و ارث سپاه، از شادی روح آبروی سردار، آه، ناله و صلوات، از کرونا رفته راهپیمایی و انتخابات، از طرفدارِ نظام شدن  ویروس‌ها، از یکدست شدن آفتابه به دست‌های مجلس پیشوا،  از شستن دست‌ها با آب، از گرفتن جان‌ها کف دست، خوزستان، از شرب خمر حرام، از آب شرب حرام، خوزستان، از قاضیِ نخست پول گلوله‌ها را بدهید، نخست دسته گل‌های بیت‌المال را آب بدهید، از قتل میترا استاد، از تظاهرات ضد قصاص از سوی جبهه‌ی ملی که نه، از تظاهرات ضد قصاص یک شهردار پولدار از سوی اصلاح طلبان، از قتل دختر آبی، از تنی که به آزادی و عدالت نرسید، از قتل رومینا، از بریدن سر ماه با داس مَه نو، از سر بریدن سرپیچی، از ناموسی که از جان و مال تفکیک بود، از کربلایی که حسینش مونث بود، از اسماعیلی که خدایش طرفدار گوسفند بود، از پرده‌ای که اگر افتد دختر از دختر بودن و پدر دختر از مرد بودن می‌افتد. هنوز از هنوز، از دیروزِ بهتر از امروز، خبری نبود. هنوز ایران، خاورانِ خاورمیانه نشده بود، تاریخ نخواندن او مثل روز روشن نشده بود. هنوز نمی‌دانست دهه‌ی شصت هم همین گونه بوده است. هنوز فکرش را نمی‌کرد به مرحمت قنداق  تفنگ برادران، شاه دیکتاتور از توی قنداق آزادی‌خواه می‌شود. هنوز فکر می‌کرد آدمی را میان ذوق کردن و دق کردن آفریده‌اند، هنوز نمی‌دانست بی‌سوادی‌اش ذوق کردن را رایگان بخشیده است‌. مثلا این که ذوق کند برای متولد سال شصت و سه، سی و شش سالگی اتفاق بزرگیست، چرا که در تقابل عمر و سال تولد، جای یکان و دهگان عوض شده است و نداند که این اتفاق در تمام سال‌هایی که دو رقم تکراری دارند برای متولدین سال‌هایی که مجموع یکان و دهگانشان برابر با آن رقم تکراریست رخ می‌دهد. و یا در بچگی ذوق کند که نامش خاتم پیامبران و خاتم معصومین، یک عدد محمد مهدی می‌باشد و در بیمارستان عیسی بن مریم در نیمه‌ی شعبان به دنیا آمده است و نداند که آدمی را به انتخاب‌های خودش می‌سنجند. می‌بینی هیچ چیز مبارک و میمونی رخ نداده است، این زندگی میمون ما در جهت معکوس رو به تکامل نهاده است. فوت کن شمع‌های عمرت را ای فوت کرده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۹
i protester

چه قدر خوبه که در ناوچه کنارک از اتباع کشورهای بیگانه کسی حضور نداشته است، می‌توان قضیه را همین جا، توی ایران مثل بچه‌های ناوچه، خاک کرد. چه قدر خوبه که در این سرزمین کسی با خطای انسانی به دنیا نمی‌آید، همه با خطای انسانی از دنیا می‌روند. چه قدر بده که در صدر اسلام طیاره نبوده است، تا اجر شهادت در آسمان، اندازه‌گیری شود. چه قدر بده که در حکومت دینی اجر دادن را همان جر دادن تصور کنیم. چه قدر خوبه که رییس‌جمهورهای ما یا آخوند بوده‌اند یا احمدی‌نژاد یا مخلوع. چه قدر خوبه که همه‌ی ما ترجیح می‌دهیم آقازاده باشیم تا حرامزاده. چه قدر بده که از روح‌الله روحش را بگیریم و به الله بچسبیم، امیر‌المومنین یزید را بیعت نکنیم و توهم توحید داشته باشیم. چه قدر بده که به جای جماع آزاد درخواست اجتماع آزاد داشته باشیم. چه قدر خوبه در سرزمین ما، عرق کارگرها زیر آفتاب خشک نمی‌شود، روایت پیامبر مثل نان کارگر زمین نمی‌افتد. چه قدر خوبه من بر تن خویش حق مالکیت ندارم و خودزنی و خودکشی حرام است اما طلبکار هشتاد ساله‌ی پدرم با یک نَعَم ویزای تن من را می‌گیرد و تجاوزش حلالِ حلال است. چه قدر بده ما توی خوابگاه و پادگان مرد نمی‌شویم، فقط کمبودها را می‌بینیم و سیاه نمایی می‌کنیم، از نیمه‌ی پر لیوان، از آزمایش ادرار، از ادراری که سیاه نیست غافل می‌شویم. چه قدر بده ما هنوز نمی‌دانیم کار مرد موشک انداختن و کار زن بچه پس انداختن است، ما خودمان را فراموش کرده‌ایم و درگیر دیگری،  دگراندیشی و دگرباشی هستیم. چه قدر خوبه کدخدای لات دهکده‌ی جهانی دایه‌ی مهربان‌تر از مادر و جانشین خدا در سرزمین مادری، نگران سوراخ دعا و بکارت پرده‌های مساجد  است. چه قدر خوبه به وقت ناامنی آسمان و آشوب خیابان، همه پشت مردم ایران سنگر می‌گیریم. چه قدر بده کمک‌های مومنانه‌ی قارون، شبانه درب خانه‌ی مردم زدن‌های سربازان گمنام امام زمانمان را نمی‌بینیم. چه قدر بده اثر‌بخشی تحریم‌های مظلومانه و دلسوزی معصومانه‌ی رفیق‌های اون ور آبمان را نمی‌بینیم. چه قدر خوبه نهضت جنگل، بخور تا خورده نشوی انگل. بانجی جامپینگِ بدون پا و بدون طناب، سقوط آزاد از روی خط فقر و نهضت گرسنگی. سنگ بستن به شکم، نرسیدن خون به مغز، انتفاضه و پرتاب سنگ به بت بزرگ سنگدل، بستن‌ سنگ‌ها و رها کردن سگ‌ها، پیروزی شمشیر شاهنشاهی بر خون فرودستان، سرمایه‌ندارها، بی‌عقلان و ابلهان، پیروزی ذوالفقار علی بر چوب‌های دو سر نجس، بر خوارج خارجی، فتنه‌گران. چه قدر خوبه آسمان ناامن و آب گل آلود، دلالان تحریم یک کفه و داغ دل و جعبه‌ی سیاه، آن کفه‌ی دیگر ترازو. چه قدر بده مقصر دانستن نام مقدس جماران. چه قدر بده ندیدن آبی که از دریا به آن سرهای تراشیده‌ی ناوچه پیش از شهادت دادیم، هنوز مانده تا فهم لب‌های خشکیده‌ی ارباب بی سر. چه قدر بی قدریم ما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۸
i protester

از این سلول به آن سلول، نه وقتی و نه دقتی برای درد کشیدن. عادت کنی تو را به هنگام عادت، خونی‌تر می‌کنند. این عادت ماهیانه‌ی مردان پشت پرده است که بابت آن حقوق ماهیانه می‌گیرند. ماتم دارد؛ تویی که می‌خواستی تمام عمرت زندگی کنی یک عمر پیشه و اندیشه‌ات تمام شدن می‌شود. تو ناتوان می‌شوی و آن‌ شکنجه‌ها ناتمام. بیا و همرنگ جماعت شو تا رنگ و رویت باز شود. دهانت بسته، آن سوراخ دگر باز شود. چاله و چوله‌های زندگی‌ات و خودت همه پر خواهند شد. بیا و از این صبغه‌ی الهی به خودت بزن، بیا و بیشتر از این، به زندگی‌ات گند نزن دانشجوی شریف. بیا و مثل دماوند باش که سرش را مثل کبک زیر برف کرده است. اصلا تو خبر داری راز این زمان طولانی سربلندیِ دماوند جنس خوب تاخیریست؟ بیا و تو هم از پوشش تقیه استفاده کن، بیا و تو هم کرونا را بهانه کن، زندگی را به تاخیر انداز. راستی شما که دانشگاهتان به نام یک عضو سازمان مجاهدین خلق است چگونه ارتباط با سازمان را منکر می‌شوید؟ شما نخبه نیستید، نخبه فرار می‌کند، شما خرابکارید، کارتان ماندن و خراب کردن زندگیتان هست. کم‌کم از خودت می‌ترسی که چرا دیگر هیچ زلزله‌ای تو را نمی‌ترساند. من به مردم خواهم گفت خیالشان تخت باشد، توی این مدت تو با زلزله هم‌تخت بوده‌‌ای، دیگر گناهی نیست که عذاب آن تو را غالفلگیر کند. ‌می‌گویند به هنگام زلزله‌ از خانه‌هایتان فرار کنید، اما با توی نوعی نیستند، با تویی که کنار خیابان خانه داری، با تویی که پشت میله‌های زندان هزاران هم‌خانه داری، با تویی که به خانه‌ی بخت رفته‌ای، با تویی که نخبه نیستی، اهل فرار کردن نیستی، خرابکاری، خرابکار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۷
i protester

این جا دروغ می‌گویند بهار است، بهشت است، اردیبهشت است، همه چیز بوی پاییز، بوی وسط پاییز، بوی آبان ماه را می‌دهد. دوباره آن که زورش بیشتر است جوجه‌ها را کشته‌ است. از قربانیان، آمار واقعی در دست نیست، آن که آخر پاییز جوجه‌ها را می‌شمرد، او را هم کشته‌اند. تنظیم بازار، تنظیم خانواده می‌خواهد، یکی دو تا جوجه کمتر، یکی دو تا نان‌خور اضافی کمتر، یکی دو تا زبان درازِ از خود راضی کمتر، یعنی اداره‌ی برده‌ها، هدایت سرمایه‌ها راحت‌تر. یک روز کشتن جوجه‌ها از برای بالا رفتن قیمت بنزین است و یک روز از برای پایین نرفتن قیمت مرغ. وقتی دنیا دو روز است جوجه‌ی یک روزه خیلی هم بی‌جا نیمی از وقت تاریخ را گرفته است. هر جوجه‌ای که نمی‌تواند قاطی مرغ‌ها شود، نیمی مشکل جنسیت دارند و خروس بشو نیستند، نیمی مشکل طبقه دارند و آدم بشو نیستند. با این وجود هزار آفرین بر وجود نازنین کارآفرینان و سرمایه‌داران، آنان که نمی‌خواهند جوانی ناکام از دنیا برود، هم به فکر جیک جیک مستونت و هم به فکر زمستونت هستند، حتی در این ایام بوس ممنوع، نهضت بورس ممنون راه انداخته‌اند. و طبقه روحانیت درباری که جز جنون ادواری برای ما هیچ نداشته‌اند، آدم‌های بشکه‌ای که از بشکه‌های نفت، منفی‌تر و قسمت و حکمت خدایشان برای ما طفل‌های صغیر از عدد هجده همیشه مثبت‌تر بوده است. اصلا آن قدر خدا را مثبت بالا برده‌اند که به ملکوت اعلی پیوسته است. و آدم متقی را آدمی ترسو تعریف می‌کنند، آن که از خودکشی بیشتر از خودباختگی می‌ترسد و از ابطال روزه‌اش با خوردن یک مشت قرص، بیشتر از خودکشی. و روزه آسانسوری می‌شود که انسان را به طبقه‌ی رنجبران می‌برد و نه آسانسوری که رنجبران را به طبقه‌ی انسان آورد. اصلا برده‌های روسیاه که نباید حق سوار شدن آسانسور را داشته باشند، آن‌ها که این همه از دین، ثواب گرسنگی و رانت روزه‌داری به هنگام گزینش برده‌اند. و جوجه‌های ایرانی باید به تلافی زندگی در جنوب شهر و نفرتی که از سرمایه‌داری آموخته‌اند، از میان سبک‌های زندگی دو کره، کره شمالی را انتخاب کنند، اصلا هر چه باشد سرزمین آبا و اجدادی ایشان در نیم کره شمالی بوده است. آن جا که تنها آمار مرگ یک نفر مشکوک است نه آمار مرگ هزاران نفر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۶
i protester

از نامش پیداست جمهوری اسلامی؛ یعنی جمهوری مال اسلام است و اسلام هم که مال روحانیت است. پس مردم در کاری که به ایشان ربطی ندارد دخالت نکنند. اگر عرضه دارند قیام کنند، بعد از آن هر چه می‌خواهند شیخ فضل الله نوری اعدام کنند، تا خودشان هم باور کنند حقوق بشر شعاریست بیرون قدرت. و آن گاه که نوبت به هرج و مرج برسد، چکمه‌های یک قدرت مرکزی مقتدر را بوسه بزنند و برای آن که آدم کمتر قربانی شود، گوسفند پرورش دهند. آزادیشان را بدهند تا در امان باشند، تا امنیت داشته باشند. یا اعلی‌حضرتِ همایونیِ کبیر دنیایشان را آباد می‌کند یا حضرتِ معمارِ کبیر آخرتشان را. یا دروازه‌های تمدن بزرگ را باز می‌کنند یا درب‌های شهادت را. یا برای مردم فوج فوج بهشت از غرب وارد می‌کنند یا مردم را فوج فوج از شرق وارد بهشت می‌کنند. اندکی فراغ بال پیدا کنند آقا بالا سر بودنشان برای زنان مضاعف می‌شود، یا می‌گویند بردارید یا می‌گویند بگذارید، چه کار در خانه باشد چه حجابِ بیرون خانه. یا باید برای مردان دامن کوتاه کنند و یا باید مردان را از دامن خویش به معراج بفرستند. هر گاه گِله از چوپان گَله بالا بگیرد، می‌گویند هر گوسفندی می‌خواهد از این مملکت برود‌‌. راستی چرا ما این همه میان اشتباهاتمان دست به دست می‌شویم؟ شاید چون به جای یک سیستم با اخلاق به دنبال پیشوای با اخلاق، به جای قانون به دنبال شرع، به جای مدرنیته به دنبال ظواهر مدرنیته، به جای رسانه آزاد به دنبال امر به معروف و نهی از منکر، به جای برابری به دنبال برادری، به جای احزاب به دنبال زنده باد و حزب باد، به جای زمین خوردن در خاک وطن به دنبال بوسه زدن بر خاک وطن، به جای فکر کردن و سخن به دنبال حدیث و نقل قول، به جای تقسیم قوا به دنبال بسیج نیروها، به جای نه گفتن، طرد شدن، دردسر و آرمان به دنبال بی‌خیال گفتن، دولا شدن، ترفیع و بله قربان، به جای بستن دستمال بر سری که درد نمی‌کند به دنبال توی سر دیگری زدن برای دستمال‌کشی، به جای سر وقت بودن به دنبال ابن‌الوقت بودن، به جای توی سر به دنبال روی سر بوده‌ایم. شاید برای همین بوده است که هر گاه سلطان فرمان به آوردن کلاه داده است ما سر آورده‌ایم، ما از سر همان روی سر را فهمیده‌ایم‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۹
i protester

از آن روزی که تو سرت را بر زمین گذاشتی، ‌تو گویی که تمام این سرزمین را متر به متر، قبر به قبر، یک مین کار گذاشته‌‌ باشند. اینگار قرار نیست کسی از ما زنده بماند. زندگی دَهَنی شده است و کاری از دست ساز‌دهنی‌ها ساخته نیست. اصلا از آن هزار و سیصد و هشتاد و هشتی که تو رفتی، این سال‌ها همه جشن تکلیف مرگ و دَشت اول قاضی القضات، برادرِ مرگ بر، بوده است. دیگر تنها تصادف نیست که بوی مرگ می‌دهد، تنها یک تصادف است که انسان را زنده به خانواده‌اش پس می‌دهد. راستی لااقل تو خبر داری چرا هواپیمای اوکراینی را زدند؟ اذان کافی نبود؟ با شلیک دوم، اقامه هم گفتند. از آمار کشته‌های آبان چه طور؟ از آمار واقعی کرونا در بیست و چهار ساعت گذشته؟ از آمار پلاسکو، از سانچی، از اعدام‌های دسته جمعی، از کوی دانشگاه، از آرایی که شمرده نشد؟ از اعتراف‌های شمرده شمرده، از خودسوزی دختر آبی، از خودکشی دختر ایلامی، از آن زوج مرتب دختران اصفهانی، بالای پل چمران، قبل از سقوط آزاد، خبر تازه‌ای داری؟ می‌بینی چه قدر چشم و گوش ما را بسته‌اند؟ اگر هم باز می‌شود برای آن کار دگر است. می‌گفتی بعد از پنجاه و هفت تمام مردها مردند، من چه می‌دانستم این جواب کسانی می‌شود که بر سر مزارت می‌گویند مرد که گریه نمی‌کند‌؟ راستی یادت هست آن روزی که کمتر از یک هفته برای ما دو بار اسباب بازی خریدی و مامان با عصبانیت گفت بهروز، بچه‌های من باید بفهمند درآمد پدرشان اندازه یک معلم است؟ و تو بعد از آن حتی به ما عیدی هم نمی‌دادی. و یا آن انتخاب رشته‌ی مهندسی نفت، گرایش بهره‌برداری. چه قدر تو و مامان اصرار داشتید بزنم و من سرانجام آن گرایش برده‌داری را زدم. تو گویی آن شب خودم را در تاریکی با آن دایره‌های خالی و توپر برگه‌ی انتخاب رشته، با آن تیر خلاص برای همیشه زده بودم. عابری می‌گفت چشمش زده‌اند. و من تنها دلم برای مهندسی برق له‌له می‌زد. بچه‌ی درسخوان قانونگرا نمی‌دانست کارنامه‌ی سبز اندازه‌ی یک کیلو سبزی خوردن، اندازه‌ی روزنامه‌ی دور آن، ارزش ندارد و چهار سال اشتباهی از ترس سرباز صفر شدن، در حسرت صفر و یک‌های دیجیتال لال شد. پول توی نفت بود و نفت درآمد کشور، تو تمام آن سال‌ها گمان می‌کردی من دارم با کسی یا چیزی لجبازی می‌کنم، باورم نمی‌شد تو که مغرورترین بودی به خاطر من، به لحبازی‌های خودت اعتراف کنی. و یا آن لغو معافیت قد و وزن درست یک هفته مانده به کمیسیون، و تو به پیشانی بلند من خندیدی. و یا آن موقع اعزام که اصلا خوش نداشتم کسی ترمینال بیاید و تو همراه بابا به زور آمدید. حتی برای لج آن کچل اخمو تو تا بالا هم آمدی. از این جا به بعد با این که تمام دوربین‌ها از باب خدمت به نظام نامقدس، خاموش شدند تو چه قدر خوب حدس زده بودی چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. دیوانه‌ای که قرار بود با عصیان قرار بگیرد و گرفت. آخرش دیدی که من به مهندسی برق رسیدم، اما چه سود که چند ماه بعد، برق چشمان تو را برای همیشه از من گرفتند. اینگار که این زندگی مثل چاه فاضلاب باید همیشه گرفته باشد. تو که خود متولد خرمشهر بودی، چه نیازی داشتی خدا دوباره تو را آزاد کند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۷
i protester

مملکت از شنبه باز شده است مثل یک زخم باز که نمک‌پاش آن عرق‌های کارگران و پرستاران باشد. دولت کفترباز و حکومت قمارباز دارند مردم را مشت مشت و مفت مفت به کشتن می‌دهند. گویا کرونا آمده است تا برای خانه‌نشینی سرمایه‌دارانِ مفت‌خورِ لَم داده زیر چرخ کبود و مرگ کارگرانِ افتاده به زیر چرخ صنعت، دلیل بتراشد. به پرستار هم می‌گویند میان کار و زندگی‌ات یکی را انتخاب کن، این بار دیگر زندگی خود زندگیست. این باز شدن برای طبقات پایین حکم یک پایان را دارد، پایانی باز که برایش مهم نیست چه بر سر شخصیت‌های داستانش خواهد آمد و برای طبقات بالا حکم یک دست و دلبازی اشرافی را دارد که با خرید یک ماسک دهان مردم را می‌بندد. و چه قدر از خلق گفتن مرزبندی می‌خواهد آن گاه که دایه‌های مهربان‌تر از مادرِ خلق، او را کنار دیوار‌هایی به نام چین و برلین حلق ‌آویز کرده‌اند. به هر مورخی که تاریخ ایران را می‌نویسد بگویید از این جا به بعد چراغ‌ها را خاموش کند، تا تاریکی تاریخمان را بهانه‌ای باشد. مهد شیران و دلیران یا دست ترامپ را می‌بوسد تا برای خلق، جمهوری آورد یا دست سفیر جمهوری خلق چین را در حلق خود فرو می‌کند تا از بزدلی سیاست نه شرقی نه غربی، نمونه بگیرد و این عاقبت حکومتیست که مخالفانش را مثل خودش تربیت کرده است. آری خلق مانده است و این چوب‌های دو سر نجس که بر تن پاک او می‌زنند. و مگر مرگ رگ او را بزند، ور نه از زندگی که انتظاری نیست، چاقو که دسته‌اش را نمی‌برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۷
i protester

روزگار غریبیست، هوای پاک را جلوی درب خانه‌مان پارک کرده‌اند و یک نفر نیست که بگوید آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ گویا خوشش می‌آید حرصمان بدهد. درست همین حالا که خروج از خانه‌ حکم ورود به قصر کافکا را پیدا کرده است، سر و کله‌اش پیدا شده است. و زمین نیز چه قدر تلافی‌جویانه دارد نفس می‌کشد، هر چه قدر بیشتر، آدم خاک می‌کنند، او دهانش را بیشتر باز می‌کند. و چه قدر در این شرایط آزادتر است آن که زندانی بوده است. برای او چه فرقی دارد دور تا دور زندانش را دیوار بکشند؟ اما نه، این روزها باید محیط زیست زندانی فرق کند. همه که زندانی محیط زیستی نیستند تا با یک دست شستن، از دستشان بدهیم. بیا و حرف از مرگ نزنیم، زندگی ادامه دارد. صورت یکی مخرج دیگری، بیا و تولید را بالا ببریم، تولید مثل را می‌گویم. سخت مگیر، زندگی همین است ساده کردن یک کسر، بیا و صورت و مخرج را با هم بزنیم. راستی شما هم از طریق معاد دیگران امرار معاش می‌کنید؟ یعنی این روزها دیگر برای خواندن نمازتان پول نمی‌گیرید؟ راستی گناه کدام یک بیشتر است؟ سکوت در برابر دستی که یک تکه نان را داخل سطل آشغال می‌اندازد و یا سکوت در برابر دستی که دنبال یک لقمه نان خود را داخل سطل آشغال می‌اندازد؟ از عباس میرزا به این طرف هر زمان که در ایران زمین بوی آزادی و برابری به مشام رسیده است، روحانیان و درباریان که خود را حضرت و اعلیحضرت می‌دانسته‌اند مردم را از دست دادن به یکدیگر ترسانده‌اند و برای پیشگیری از ابتلای دسته‌جمعی به کرونای آگاهی، فرمان به شستن مغزها داده‌اند. و تلخ آن که در دیروز امروزی، روحانیان به دربار رفتند و درباریان روحانی شدند، یعنی هر دو علیه ما همدست که بودند، یکدست هم شدند، آگاهی منحوس نیز همان سیزده در به در شد. می‌بینی سال‌ها گذشته است و برای ما از تمام جمهوری، تنها یک رییس‌جمهور مانده است که نام و پیشه‌اش هر دو روحانیست، اصلا می‌بینی با نامش چه زیبا کنایه می‌زند؟ که از جسم خسته‌ی ما دیگر چیزی نمانده است. او که گمان می‌کند دست‌های به خون آلوده، وسط این دست شستن‌ها پاک شده‌اند و با تحویل جعبه سیاهِ سیاه‌بختی این ملت، به او دوباره جام و برجام می‌دهند. دارند سر ایران را بر زمین می‌زنند، می‌گویند به سلامتی ایران و زمین. آن قدر که زده‌اند چشمان ایران زمین آب آورده است، بیچاره خبر ندارد آن‌ها تشنه‌ی خون هستند، او این جام را اشتباه آورده است. امروز روز طبیعت است و چند سال دیگر ما نیز با آهک یا بدون آهک جزیی از طبیعت می‌شویم، آن روز که سرمان را بر زمین می‌گذاریم، نمی‌دانم نخستین بار پای چه کسی از روی سرمان عبور خواهد کرد؟ اما ای کاش آن پا بی سر و پا نباشد و  آگاهی جزیی از طبیعتِ او شده باشد. پیشاپیش روزتان مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۵
i protester

ساعت‌ها را یک ساعت به جلو کشیدند، بی‌ آن که آن یک ساعت را زندگی کرده باشیم. چه حکایت آشنایی، عمرمان را یک عمر جلو کشیدند، بی آن که آن یک عمر را زندگی کرده باشیم. این تنها پیشرفت و جلو افتادنمان تا آخر سال نیست. دست می‌بوسیم، مغز طرف را می‌خوریم، پاچه ‌خاری می‌کنیم، از صبح علی‌الطلوع، شنبه اول وقت، با خوردن کله و پاچه، ماما کنان، ما جلو می‌افتیم. آدم می‌فروشیم به حروف ابجد، به یک عدد جیم افتاده‌ جلوی علی، با کلمه‌ی جعلی، با صد و سیزده. سکه، ماشین، خانه و کارخانه می‌خریم با رانت اطلاعاتی، با همان دوست اطلاعاتی، با بخت و اقبال، با هوش سرشار، با مثانه‌ی پر، ما کارگران اهل اغتشاش نیستیم، به دیگران بِشاش و بَشاش باش، ما جلو می‌افتیم. پول می‌دهیم هفده رکعت نماز را یک جا بخوانند، رشوه می‌گیریم نام آقازاده را توی دانشگاه بنویسند، ما جلو می‌افتیم. آقای اسد، سلطان جنگل را هزاران بهار عربی، تقدیم، که نه، توی تقویم تبعید می‌کنیم، ما مثل چوب، خشکمان می‌زند، کسی ما را نمی‌شوراند، چوب خشکیده را برای خواب زمستانی می‌سوزانند، مردم شام را به کشتن می‌دهیم تا در تهران شام را کنار فرزندانمان باشیم، ما جلو می‌افتیم. از ایالات متحده، مجسمه‌ی آزادی را پست پیشتاز می‌کنیم، چشممان به دست خط آقای ترامپ است، ما آن روی سکه‌ی دانشجویان خط امامی، منتها شیر و خطمان شیر و خورشید آمده است، ما منتظر آمدنیم، ما خورشید را زودتر از امریکا می‌بینیم، ما جلو می‌افتیم. با سرنیزه به خیابان می‌آییم، شهوت قدرتمان راست کرده است، آمار دروغ از بر کرده است، بینی‌ِمان دراز، با مردم رو به قبله، قصد حجاز کرده است، ما جلو می‌افتیم. ویروس می‌آید، جنگ جهانی است، ققنوس‌وار می‌آید، کارگران کارخانه‌ی ما یهودی هستند، کوره‌ها را تعطیل نمی‌کنیم، ما جلو می‌افتیم. می‌گویند تجربه فوق علم است، علم لجش می‌گیرد، می‌گوید آدم‌های سالمند و باتجربه کرونا می‌گیرند، ما که اساتید باتجربه را اخراج کرده‌ایم، در سنگر علم و دانش، ما جلو می‌افتیم. ما متخصصیم، ما دکتریم، ما مهندسیم، ما وکیلیم، ما یاد نگرفته‌ایم که به شما یاد بدهیم، با فوت کوزه‌گری فوتتان می‌کنیم، ما جلو می‌افتیم. نوبت سجده به آدم است، ما فرشته‌ایم، بگذار شیطان بسوزد، ما جلو می‌افتیم. پیشوا گفته است بهار می‌آید، مردم ما اهل کوفه نیستند، شکوفه می‌آید، به گمانم داریم عقب عقب می‌رویم که فکر می‌کنیم ما جلو می‌افتیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۴
i protester