شکست به وقت پیروزی
کاروان المپیک ما، مَثَل لشگر شکست خورده شده است. والیبال، بسکتبال، تکواندو، دومیدانی، کشتی. از یک جا به بعد دیگر نمیبَریم، میبُریم. حتی طلای المپیک قبل ما، هجده ثانیه طاقت نمیآورد و درست در لحظهی پیروزی، وقتی سر هست، خاک میشود و مرز پر گهر، بیزَر میشود. مثل تاریخمان، امیرکبیر و حمام فین، فرمان مشروطه و مجلس به توپ بسته، مصدق و کودتای بیست و هشت مرداد ، انقلاب پنجاه و هفت و دوازده بهمن، دوم خرداد و کوی دانشگاه، هشتاد و هشت و ظهر عاشورا، آبان و نیزارها، مهاجرت و سرنگونی هواپیما، واکسن کرونا و مرغ یک پا داردِ آقا. تو گویی هر امیدی به تغییر، تا سر، بر، نیاورده، سرکوب میشود و شمعهایی که با بادِ شکم سلطان خاموش میشوند. و در این کاروان حکومت زور، تنها کسی که به خانه، طلا و زر میبرد، همان کسیست که خیلی شیک، شلیک میکند و در عجب میمانی چرا به این همه زیر آبی رفتن و سواری گرفتن از مردم، نیز، مدال طلای المپیک نمیدهند؟ اصلا در اسلام تنها همین سه ورزش توصیه شده است، بقیه رشتهها، پنبهها، پهلوان پنبهها را میخواهیم چه کار؟ آری کشتی فرنگی ورزش ما نیست، چون حق نداری دست به پا بزنی و این برای پاچهخواران بسی، زور میآید. با این همه یک نفر برای ایران، در این رشته، طلا میگیرد: محمدرضا گرایی، رفیقِ نوید افکاری. بر گردن یکی مدال طلا و بر گردن دیگری طناب دار. میبینی با این همه خونِ دل، هیچ گاه فرصت نخواهد شد تا از تهِ دل خوشحال شوی. بهار نیست، آزادی نیست، شهید نیست، اما جایش خیلی خیلی خالیست. اصلا این چه سرزمینیست که وقتی میبری هم دلی هست برای شکستن و شکست؟ #نوید_افکاری #محمدرضا_گرایی #حسن_یزدانی