ایران مال
هم بیاحساس و یخ کرده، هم حساس مثل قالبی یخ در دست طفلی صغیر که آدم به این بزرگی را آب میکند. دوباره خوابم از لب پشت بام پریده است و من قبض روحش کردهام. اِن مثل انزواطلبی و اَن مثل من، مثل انتگرال از من. آن که میخواهد دنیا را تغییر دهد اگر باهوش نباشد و نگاهش را تغییر ندهد این چنین مثل من سزاوار ناسزا میشود. باید قدر خود را بدانیم و از افکارمان قدرمطلق بگیریم. باید قبول کنیم که آنها به نزدیکی ما با یک نفر گیر ندهند و ما به نزدیکی رای آنها به رای یک نفر، آنگاه خیال هر دومان تخت میشود. تختخواب و تاج و تخت چه فرقی دارند؟ هر چه قدر هم سیاست داشته باشیم آخرش میشویم حسنک وزیر که مردم به او سنگ زدند و نه وزیر حسنک که سنگ مردم را به سینهی دیوار زد. باید خودمان بمالیم و مواظب باشیم به ایشان مالیده نشویم تا خدایی نکرده زرهای ایران مالشان نریزد. میدانید مشکل ما چیست؟ این که خانهمان اتاق و به تبع آن اتاق فکر ندارد تا به کارهای بدمان فکر کنیم. هنوز درگیر نیازهای اولیه و دنبال خرید خانه هستیم، آن قدر فرهنگ نداریم که موقع خرید هم کتابخانه دنبال خود داشته باشیم. آقا بس کنید میخواهم دوباره اول شخص مفرد بیمقدار شوم. میخواهم دوباره به جای مترسک، چوب بستنیای در دهان ایران تبدار باشم. شکایتی ندارم کلهام به جای کلاغ داغ بود، جوانیام آب شد، بی آن که حتی به بستنی خویش یک لیس بزنم. سیگار بکشم که چه شود؟ میخواهم با سیگار نکشیدن خودم را خفه کنم. اندوه بزرگی نیست ایران تنها مال من نباشد و فکر کنم هر مکانی عمومیست. خوابم دیگر خوابش نمیآید، برگشته است و به جای من بیدار میماند.