شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۸ ق.ظ
بیست و پنج خرداد هشتاد و هشت
از آن همه مشتهای گره کرده برای ما تنها یک قلب باقی ماند که بعد از آن همه کتک خوردن هنوز دارد میزند و انداختن طرحی نو که مچ انداختن با زندگی شد و شکافتن سقفِ فلک که شکافتن فرق سر شد، بدون حتی یک قطره خون که بر زمین بریزد، آخر ما اهل خونریزی نبودیم، سرمان خون مرده شد و خونمان سرد. ده سال گذشت و هنوز آن قدر حالمان خوب نشده است که مننژیت بگیریم. والیبالمان برای خودش یک پا تختیِِ بعد از کودتا شده است. داریم میبریم اما اینگار شکستی بزرگ قطع نخاعیمان کرده است، اینگار خود عصبانیمان طبقهی زیرین فکرمان نشسته است، نمیتوانیم بالا و پایین بپریم. ده سال گذشت و هنوز مثل همین بازی والیبال میخواهند وسط بازیهایشان ما را از کف سالن پاک کنند، چه میدانند مشت ما هنوز پر است و آخرین اعتراضمان با ما خواهد ایستاد؟
۹۸/۰۳/۲۵