اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، ۰۴:۵۸ ب.ظ

جانِ بی‌جان

زندگی است دیگر، نام دیگرش همان عادت کردن است، عادت کردن به مرگِ دیگران، به جان کندنِ دیگران، به دل کندن از جانِ دیگران.
آن که جوشِ زندگی کردن را می‌خورد، به این جور زندگی جوش نمی‌خورد. پاهایش ذوق ذوق می‌کند، مدام توی ذوقش می‌خورد. چیزی از جنس سکون و جنون.
این چنین می‌شود که هر کس به جایی آویزان می‌شود، یکی به دم و دستگاهِ حکومت، یکی به دارِ مجازات. یکی نانِ سکوتش را می‌خورد و یکی چوبِ زبان درازی‌اش را. یکی حق السکوت می‌گیرد و یکی جشن می‌گیرد که حق به حق‌دار رسیده است، بر سرِ طنابِ دار.
می‌بینی چگونه عده‌ای اسیر جاذبه‌ی زمین و عده‌ای پا در هوا، بر جاذبه، غلبه می‌کنند؟ درست زمانی که می‌خواسته‌اند کلاه از سرشان بردارند، سرشان را داده‌اند، به راستی که از فریب، چه قشنگ، قسر در رفته‌اند. چه بوقِ اعتراضی، چه نبوغِ بی سر و صدایی.
سخت هست چنین سرِ در خوری داشتن. سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند. باید سراسر وجودش دستمال باشد، سهل هست چنین سر، در آخور داشتن.
و چون خم شوی، کوتاه بیایی، سرت به طناب دار نمی‌رسد. اما این فقط استبداد نیست که آدم‌های کوتاه دوست می‌دارد، استبداد خود، نیز، کوتوله‌ای نزد استعمار خواهد بود. سرزمینی که نخست به دستِ اربابانِ رعیت، اشغال شده باشد، به پای اربابانِ ارباب، نیز خواهد افتاد. 
آری اشغال، اشغال هست و فرقی ندارد متفقینش شوروی و انگلیسِ هزار سیصد و بیست باشند یا روس و چینِ هزار و چهارصد و هیس. 
گلدسته‌های مساجد را نمی‌بینی؟ چگونه دستانشان را به نشانه‌ی تسلیم، بالا برده‌اند.
ما نه تنها به گرفتنِ جان که به گرفتنِ وطن جانمان نیز، عادت کرده‌ایم. نه استقلال، نه آزادی، مرده باد زبان‌ِ سرخ، زنده باد پرچمِ سرخ.
 هیچ جانی را نمی‌یابی که تمام جان‌ها را عزیز شمارد. جانِ مردم اوکراین، جانِ مردم افغان، جانِ شیعیان عربستان، جانِ اهل سنت کردستان، سیستان و بلوچستان، جانِ مردم یمن، جانِ مردمِ حلب، جان‌، جان‌های خاوران، جانِ محکومین به ترور، کف خیابان، جانِ مردمِ آبان، جان فلسطینی‌های بی‌خانمان، جانِ آذر شریعت رضوی، جانِ پروانه‌ی اسکندری، اولِ  آذر، جانِ حسین فاطمی، جانِ پری، پری بُلنده، جانِ فرخ‌رو پارسا، جانِ خسرو گلسرخی، جانِ سیاه‌پوستانِ امریکا، جانِ مردم ویتنام، جانِ سابق مردم شوروی سابق، جان دادن در اردوگاهِ کار اجباری، در هواپیمای اوکراینی. آری از اوکراین تا هواپیمای اوکراین، از کرخه تا راین، مردم را یک چشم آبِ دیده و یک چشم، چشمِ اسفندیار، در آبِ حیات می‌بینی. راستی که چه حیاتی‌ست این چشم فروبستن. از رضا شاهِ کبیر تا این جمهوری صغیر، در این سرزمین اشغالی، جان، جانِ لوله‌ی تفنگ، مدرسه، پشتِ بامِ مدرسه‌ی رفاه، قصر، زندانِ قصر و هوای آزادی، آمپول هوا بوده است، تا تو از این زندگی چه بخواهی؟ حیات تا وقتِ ممات یا حیات به وقت ممات.
و ما‌آن روی سکه‌ی اوکراین، عاشق صلح و زندگی هستیم، بدون شلیک حتی یک گلوله، وطنمان را داده‌ایم. جمع کنید این بساطِ چهارشنبه‌سوری را، آتش‌بس هست. برای آمدنِ همسایه، کوچه را، دریاچه را، یک خزر را آب پاشیده‌ایم.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۲/۲۵
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی