اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

مثل جنینی مدام لگد کوبیده و به دنیا نیامده، مثل یوسفی به سمت درب دویده و از پا در آمده، و یا نه، شاید که گرگ دریده و به کنعان نیامده، مثل ابراهیمی گُر گرفته و گلستان، دروغ از آب در آمده، مثل اسماعیلی زیر تیغ، معجزه، جر زده، سر، جدا، داستان، به سر آمده، مثل موسی‌ای با عصای خراب، زاینده‌رود، خشکیده و کنترل زِد از کیبورد در آمده، مثل عیسی‌ای کور مادرزاد، او خود ندیده که شفا دهد نور دیده، مثل محمدی در غار حرا، خواب اصحاب کهف دیده و ایران، دو، سه، قرن سکوت، ندیده، مثل یک وطن، شاگرد اول، منطقه، حالا زیر دست بچه‌ پولدارهای کودن پر از عربده.

تیرهای چراغ برق دستشان را به هم داده‌اند، دارند برای آزادی الکترون‌ها گل‌ریزون می‌کنند، اما ناگهان همان طور که دست‌هایشان بالاست، تیر خلاصشان می‌زنند، آری برق‌ها رفته‌اند، مثل یک مرا ببوسِ بی لب به دنیا آمده، صدای آژیر دهه‌ی شصت می‌آید، وضعیت قرمز هست، جانی به لب آمده، جنینی، اشتباه، زود، به دنیا آمده.

آخر چرا زود؟ زود، یعنی که به آینده امیدوارید، اشتباه گفتین، همان اشتباه را هم اشتباه گفتین. ما عقب‌ماندگانی در آرزوی بازگشت به عقب، به رستاخیز، به حزب رستاخیز، به شاگرد اولی با سفارش پدر هستیم. جنینی، اشتباه، دیر، به دنیا آمده. با بندِ ناف، خود را دار زده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۷:۵۱
i protester

می‌گویند به وقت فوت کردنِ قاصدک، آرزو کنید. دیدی نفس گرم چگونه نفس را می‌گیرد؟ فوت کردنی که همان فوت و مرگِ قاصدک می‌شود. اصلا می‌بینی در سرزمین مرگِ آرزو و آرزوی مرگ، چگونه آرزو و مرگ یکی می‌شوند؟ قاصدکی پای چوخه‌ی اعدام، در دستانِ لبِ من و تو و فرمان آتش با همان نفس گرم، چه خاک سردی. پاداشِ آن همه همراهی قاصدک، چنین راهزن گونه داده می‌شود و هم‌چنان طلبکار، که چرا سر قاصدک، بیش از این، کلاغ پَر نشده است. و درست عکس آن، آدم‌ها، چرا احترامی قائلند برای درخت که در این روزهای شب زده، یک قدم هم برای ایشان بر نداشته و جز سیگارِ دی اکسید کربن، لب نزده است. آری قاصدک، اسیر کاف‌های تصغیر و تحقیر، بی صدا به زندگی‌اش پایان می‌دهد، تو گویی کیک تولدی، فوت می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۵:۴۴
i protester

برای تن دادنِ یک اسفندیار رویین‌تن که آزادی چشمانش را کور کرده است، برای آن که تشنه‌ی قدرت، ثروت، شهوت، شهرت و ثوابِ آخرت نیست، تیری در تاریکی‌ست گرفتن آزادی آن آزادی‌خواه، باید کاری کنی که حتی نتواند برای آزادی، جان بدهد. مثلا به دروغ، خبرپراکنی کنی که هم‌چریکی‌هایش را لو داده است یا او را در بهشت با حور، با زور، زندانی کنی، یا بردنِ دست جلوی دهانش را دست‌بوسی او جا، جار بزنی، یا وقتش را بکشی با هرز شدن و هرزگی عقربه‌های ساعت، با کار و دوباره‌کاری در خانه و کارخانه، با کار بدون یک وجب جا به جایی در زندگی، با نقض قوانین فیزیک از گهواره تا گور، بند در بند، بندگی؛ به اسم یک لقمه‌ی حلال، بدون خلاقیت و لال، چه کار بدی، با این همه زخم کاری بر روح، درست مثل تن یک بدکاره. یعنی آن قدر آن کثافت‌ها را بر سر و رویش بریزی که حتی آیینه هم گمان نبرد او کثافت نیست، همین قدر تنها، تنِ تنها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۵:۴۳
i protester

جوانی لب به اعتراض گشود و گفت این چه حکومتی‌ست؟ دوباره برق‌ها رفت. جوانمرگی پاسخ داد همان حکومتی‌ که در آن جوانی ما مثلِ برق رفت. به مفتی همان برقی که وعده داده بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۵:۴۲
i protester

اگر ایران، ایران بود، آذربایجان، شوق بازگشت به وطن را داشت نه آن که آذربایجان ایران را افترای عزم دل کندن باشد. اگر قرار بر سرزنش هست، نزدیک به نیم قرن زیر پا بودن پرچم ایران در پایتخت، سزاوارتر هست نه نیم روز بر دست گرفتن پرچم بیگانه در تبریزِ ولیعهدنشین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۵:۴۱
i protester

تصویر غالبی که از کارگر ساخته می‌شود آدمی بی‌استعداد که هم اکنون، چوب ندانم‌کاری‌ و یک بیکاری‌ِ زمان حال کاملش را می‌خورد. آری عملی که در گذشته رخ داده است اما اثر آن تا زمان حال باقی مانده است. در آن پُرترِه، اگر کارگر، آچار فرانسه هم باشد باز با هر حقوقی خواهد ساخت چرا که ناچار هست. تنش، سرشار از غده و بیماری و روانش لبریز از عقده و ایضا بیماری، اگر زبان اعتراض دارد از بابت جانِ روشنفکرش نیست، از روی هیجان و دستی‌ست که به دهانش نمی‌رسد، پس سکوت نمی‌داند، نمی‌تواند. با این که در فیزیک خوانده‌ایم، نمک، نقطه جوش را بالا می‌برد، سواد ندارد، هر چه قدر هم روی زخم‌هایش نمک بپاشی، زود جوش می‌آورد. می‌گویند کفر او از روی فکر نیست، علت دارد، چون از خداوند دور هست، طبقه‌ی او پایین هست، زیرزمین، زیرِ زمین، توی زمین هست، برای همین ماه بودن خدا را نمی‌بیند. مذهبی هم که باشد، باز از روی مطالعه نداشتن است، به جای کتاب‌خانه، توی کارخانه، به وقت آگاهی، دنبال آگهی استخدام بوده است. می‌گویند رنگ آفتاب را نمی‌بیند، از خروس خوان تا بوق سگ سر کار هست اما دروغ می‌گویند چهره‌اش آفتاب سوخته هست. می‌گویند حدیث داریم تا عرقش خشک نشده است مزدش را بدهید، برای همین اجازه نمی‌دهند عرقش خشک بشود، او را مثل یک یهودی در کوره‌های آدم‌سوزی می‌سوزانند، یا مثل یک فلسطینی با خطای انسانی سپاه پاسداران اسراییل، یا در همین بندر، کنار آب، جگر خودش و خانواده‌اش را کبابِ اسلام نابِ تقیه می‌کنند. کارفرما روی نفهمیدن او کلی حساب باز می‌کند، بانکِ باجه خالی مال کارفرما، کارت عابر بانک خالی مال کارگر. تاریخ از به قدرت رسیدن کارگر استرس می‌گیرد، از ستمکار شدن طبقه‌ی ستمدیده، از احکام مصادره و اعدام کار آفرین. به راستی که آفرین دارند آن همه چپی که در ایران پنجاه و هفت، چپ کردند تا راست، برای کارگر به جای صفت راست، قید راست، استفاده کند. چرا خشکتان زده است، بروید سر کارتان. کارگری از ساختمان، زمین افتاده است، اشکالی ندارد، پروژه نباید، زمین بیوفتد. آن سیبی که بر سر نیوتن بر زمین افتاد، همان سیب جاذبه‌ای بود که آدم را از بهشت، بر زمین انداخت. همان سیب گاز زده‌ی اَپِل، نماد قیصرانی در قصر، بدون برخورد با چالش‌های یک گوشی کارگری و زندگی‌هایی که مدام هنگ می‌کنند، آری زر و زور را به تزویر تبریک یک روز، فراوان نیاز هست. خنده‌دار هست روز کارگر را کارفرمایی تبریک می‌گوید که به کارگر اجازه نمی‌دهد روز را ببیند‌‌‌. کارگری که باید برای جامعه خیلی ساده توضیح بدهد چرا و چگونه کارگر ساده شده است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۵:۳۹
i protester

زمان، نام بهشت را بر دوش می‌کشد و مکان، طعم جهنم را بر دهان می‌چکد، چه مُردی بهشتی شده است ایران من. پس از انفجار بندر رجایی، آن قدر توی شفاخانه‌ها، فرمان به قطع عضو داده‌اند که حکومتِ کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا، برای با مسما شدن نام بندر عباس، قطع امید نکند. تو گویی از تمام آخ جون‌های دنیا، جونش را گرفته‌اند و یک آخ طولانی برای ما مانده است. اینگار به اشتباه گفته باشند که کشتار ما دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد، حواسشان به سوز گلوله در خیابان و نیزارهای ماهشهرِ درست وسطِ بیابان، به آن سوز سرمای بامداد اعدام، به آتش‌سوزی ساختمان پلاسکوی تهران، به متروپل آبادان، به کشتی سانچی، به قطار خراسان، به هواپیمای اوکراین، به آبان، به آتش زبانِ حجاب‌بان، به همین بندر هرمزگان نیست. داستان ما نبودِ یکی بود یکی نبود، بود. زندگی‌هایی که تا همین چند لحظه پیش، بود و در پیش‌ پا افتاده‌ترین حالت، نبود، نابود شدند. بودنی که در این  دنیا، هرگز فلسفه‌اش مشخص نشد و هر لحظه‌اش به رنج نابودی از خاطر آن دنیا، ختم شد، به خاطر کی؟ به خاطر همان یکی که بود، روح خدا، آیت خدا، ختم کلام، فصل الخطاب، چهار فصل، عذاب. چه خدای در پستو نهانی، چه انبار باروت، در امانی، چه انقلابی، چه انفجار نوری، چه سوادی، چه سواری، چه ایمان نقش بر آبی، چه ایران تشنه بر لبِ آبی، چه عباسی، چه بندر عباسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۵:۳۸
i protester