مثل جنینی مدام لگد کوبیده و به دنیا نیامده، مثل یوسفی به سمت درب دویده و از پا در آمده، و یا نه، شاید که گرگ دریده و به کنعان نیامده، مثل ابراهیمی گُر گرفته و گلستان، دروغ از آب در آمده، مثل اسماعیلی زیر تیغ، معجزه، جر زده، سر، جدا، داستان، به سر آمده، مثل موسیای با عصای خراب، زایندهرود، خشکیده و کنترل زِد از کیبورد در آمده، مثل عیسیای کور مادرزاد، او خود ندیده که شفا دهد نور دیده، مثل محمدی در غار حرا، خواب اصحاب کهف دیده و ایران، دو، سه، قرن سکوت، ندیده، مثل یک وطن، شاگرد اول، منطقه، حالا زیر دست بچه پولدارهای کودن پر از عربده.
تیرهای چراغ برق دستشان را به هم دادهاند، دارند برای آزادی الکترونها گلریزون میکنند، اما ناگهان همان طور که دستهایشان بالاست، تیر خلاصشان میزنند، آری برقها رفتهاند، مثل یک مرا ببوسِ بی لب به دنیا آمده، صدای آژیر دههی شصت میآید، وضعیت قرمز هست، جانی به لب آمده، جنینی، اشتباه، زود، به دنیا آمده.
آخر چرا زود؟ زود، یعنی که به آینده امیدوارید، اشتباه گفتین، همان اشتباه را هم اشتباه گفتین. ما عقبماندگانی در آرزوی بازگشت به عقب، به رستاخیز، به حزب رستاخیز، به شاگرد اولی با سفارش پدر هستیم. جنینی، اشتباه، دیر، به دنیا آمده. با بندِ ناف، خود را دار زده.