آبتنی با تنهایی
برای تن دادنِ یک اسفندیار رویینتن که آزادی چشمانش را کور کرده است، برای آن که تشنهی قدرت، ثروت، شهوت، شهرت و ثوابِ آخرت نیست، تیری در تاریکیست گرفتن آزادی آن آزادیخواه، باید کاری کنی که حتی نتواند برای آزادی، جان بدهد. مثلا به دروغ، خبرپراکنی کنی که همچریکیهایش را لو داده است یا او را در بهشت با حور، با زور، زندانی کنی، یا بردنِ دست جلوی دهانش را دستبوسی او جا، جار بزنی، یا وقتش را بکشی با هرز شدن و هرزگی عقربههای ساعت، با کار و دوبارهکاری در خانه و کارخانه، با کار بدون یک وجب جا به جایی در زندگی، با نقض قوانین فیزیک از گهواره تا گور، بند در بند، بندگی؛ به اسم یک لقمهی حلال، بدون خلاقیت و لال، چه کار بدی، با این همه زخم کاری بر روح، درست مثل تن یک بدکاره. یعنی آن قدر آن کثافتها را بر سر و رویش بریزی که حتی آیینه هم گمان نبرد او کثافت نیست، همین قدر تنها، تنِ تنها.