اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

و عاشق‌ترین، شیطانی بود که نخواست با ریاکاری، خداوند را سر کار بگذارد، ور نه کدام عقل سلیم گواهی می‌داد که برای یک سجده‌ی چند ثانیه‌ای، تو خشنود باشی و ما رستگار را تا آخر دنیا به تاخیر بیندازی. چرا آن همه عبادت سخت، می‌بایست در یک لحظه، تلخی یک عادت، نامیده می‌شد؟ به راستی که او چه تنها بود نزد آن همه فرشته‌ی بله قربانگو و چه فرجامی شد برای پیشانی به خاک نیالوده‌ی او: بی‌رحم‌ترینِ الرحمان الرحیم.

حالا که ما تمام عمرمان را به این خدا و آن شیطان باخته‌ایم، می‌گویند خرافات بوده‌اند، هم روح خدا، هم شیطان بزرگ. جنگ سرد با آتش یک عشق قدیمی در جنگ جهانی دوم، گرم شده است، امریکا، اوکراین را فدا می‌کند و روسیه، ایران را. مردم غزه نیز باید به جای خدا به مهمانی مصر و اردن بروند. آن همه شعار برابری آخرش استالین شد و این همه شعار آزادی، رفاقت با بنیامین و پوتین. حالا نه این که شعار نه غربی نه شرقی نیز به جایی رسیده باشد، هم‌نامِ ریزعلی، آن که خود را آقا بزرگ می‌داند، پیرهن یوسف‌های مردم را آتش زده است تا بگوید قطار انقلاب در حال حرکت هست. می‌بینی آن جوان نشسته به ریل ایستگاه متروی هفت تیر را، اینگار می‌خواهد به جای پیرهن، فکری را روشن کند، حتی دیگر التماس دنیا را هم نمی‌کند که بایستد؛ او خود، خودِ فعل پیاده شدن هست‌. و یا اندکی آن طرف‌تر، زورگیرها جان دانشجویی را کف خیابان، دم در دانشگاه تهران، پیاده می‌کنند. البته نه با دست تنها، با جسم نوک تیزی که برایش فرقی ندارد چه قدر شما تیزهوشی و یا چه قدر برای خرید لپ تاپ، جان کنده‌ای که با جان دادن هم دل نمی‌کنی. حراست و ناجا، مشغول کار دگرند، فراخوان جانباز‌ها جلوی درب همان دانشگاه تهران، خطرناک‌تر از جان باختن جوانان وطن هست، آن که دیروز از خاک وطن دفاع کرده است، دشمن شماره یکِ یک بی‌وطن هست. و ملتی نه عزادار بیداد، غرق در جشن میلاد، در انتظار رسیدن قطار شاهزاده یا امامزاده، از کنار کعبه‌ی سیاه و یا کاخ سفید، تا تمام شود این ماتم عصر تعطیلی، نیمه‌ی عمر بدون شعبان، مخلصانی بی‌مخ، غرق دعای ندبه، کنار دیوار ندبه. با توهمی که بعد از آن، ما می‌توانیم، با قسم حضرت عباس، دو قرن عقب‌تر از سکوت عباس میرزا، تلخی جهنمِ ترکمنچای، با وعده‌ی پس گرفتن گلستان، برگشت فیلم به عقب، پایان هبوط، شیطان هدیه‌ی ولنتاین خریده برای خداوند، چه کسی خبر دارد که چشم خواهد خورد این عشق اعورانه، آن که همه را، خدای همه را با یک چشم می‌‌دید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۳ ، ۰۶:۲۵
i protester

تنها چیزی که در یک حکومتِ تخصص ستیز، فنی خواهد بود، نقص فنی‌ست. ترمز اتوبوسِ کرمان بریده می‌شود و تو گویی ریسمانِ جان. دیگر چه دلیلی خواهد ماند برای جا ماندن در خاک ایران؟ دخترانی که قرار بود مهندس شوند، به کام مرگ کشیده می‌شوند، یک پارچه‌ی سیاه بر درب خانه‌‌‌های اول و دوم دانش‌آموزان کشیده می‌شود. این همه دست و پا نزنید، از  هیچ پزشکی کاری ساخته نیست، حتی اگر رییس‌جمهور باشد که او نیز غش کرده است، در آغوش هست، حرف آخر را یک تکه پارچه‌ی سیاه، عمامه‌ی سیاه می‌زند. آری آن که کاخ‌ها را کوخ کرد، چنان بذر نهضت بی‌سوادی نشاند که تمام ایران را به خاک سیاهِ علوم انسانی اسلامی، خطای انسانی، نقص فنی و ضربه فنی کاخ سفید نشاند. به راستی چه مهندسی فرشته‌تر از او که یا راهی به سوی مرگ ساخت یا راهی به سوی مرگ یافت؟ چه کسی می‌گوید دروغ گفتند، آب و برق که مجانی شدند، لیکن برای بیت، تمام روزها تعطیل شدند، به احترام جمعه، به عشق اهل بیت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۰۶:۲۴
i protester

نوشتن، توانستن در عصر نتوانستن هست.

از کجا شروع می‌کنید؟ از حل کردن جدول تجاوز در ماشین آمبولانس اورژانس به سری که به جدول خورده است. چرا این همه تلخ، شما نوبت دارید؟ امکان داره اسم دار را نیاودید؟

مشتریِ نخست تراپیست که مدام در مدح او سخن می‌راند نهایتا اعداد طبیعی را بفهمد، خود تراپیست، صورت و مخرج، همان اعداد گویا را. مشتری بعدی تراپیست، با سابقه‌ی خودکشی ابدی در پرونده، نه مترصد اندکی بهبود در درصد زندگی خویش و نزدیکی صورت به مخرج درد، نه حتی در آرزوی رفع ابهام از کسری صفر صفرم که از قضا مبتلا به درد صفر شدن یک باره‌ی مخرج و از معنا تهی شدن تمام تلاش‌ها برای یک شدن. بله شما درست می‌گویید همه چیز مقایسه‌ی سابقه‌ی تحصیلی تراپیست و درمان جو نیست، کسی برای شما نامه‌ی فدایت شوم ننوشته است، بفرمایید مهاجرت، دین مقدس اسلام خود زاییده‌ و زاینده‌ی مهاجرت است. یک وقت، آب دهانتان مثل زاینده‌رود خشک نشود، بفرمایید آب خنکِ زندان.

کجا بودیم؟ آهان وسط جدول، کلمه‌ای سه حرفی که به نون ختم می‌شود؟ نه، لطفا تقلب نکنید، نون کلمه‌ای یک حرفی هست. عجله نکنید، وقت کافی داریم، پنجاه و هفت دقیقه. اصلا کلمه‌ای زیباتر از جون داریم که از جنون یک جوون، از خون گریه کردن، صحبت می‌کنید؟ من بد شما را نمی‌خواهم، اما خواهشا نزد من از دیگران بدگویی نکنید. تجاوز آداب دارد، گیرم که از هر انگشتش یک هنر ببارد، از هر دستی ساخته نیست، چهارپا می‌خواهد. ما به شما کمک می‌کنیم که ادامه دهید، بیشتر از پنجاه و هفت، سال، ماه، دقیقه، دقیق مثل ساعت.

راستی که چه رنجی هست اگر رنج تو نزد دیگران پیش پا افتاده‌ترین و در عین حال آن چه دیگران را به رنج می‌‌اندازد برای تو دم دستی‌ترین، مثل آب خوردن باشد. خود شما که دلیل این همه نفهمیدن را نمی‌فهمید، چگونه ادعای فهم و شعور دارید؟ اگر روزی تمام شهر دیوانه شوند جز شما، حتما به شما دیوانه‌ی خودشیفته خواهند گفت، نمی‌گویند؟ آن وقت، چه کسی راست می‌گوید؟ هر سخنی که رنج کمتری برای جمعیت بیشتری، همراه خود داشته باشد. درست نمی‌گویم؟ من که گفته بودم این همه سرتان توی کتاب نباشد، اندکی به اجتماع بروید، آخر کار، کتاب، سرتان را مثل آیدین سمفونی مردگان، می‌خورد، مثل جدول.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۳ ، ۰۶:۲۲
i protester

هر ملتی شایستگی حاکمانی را دارد که بر او حکومت می‌کنند و هر حکومتی، مخالفان خود را شبیه خویشتن، تربیت می‌کند. این چنین در هم تنیده، مرغ و تخم مرغی در آرزوی یوتوپیای سیمرغ، کلاف سر در گم، مکتب انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد و قم، وقت کشی به سبک حکومت امام زمان، از این ستون تا آن ستون، فرج هست، دعای فرج هست، لعن و نفرین، با همان نام فرج، در ورزشگاه آزادی، با آزادی نام بردن از اندام زن به نام نامی ناسزا، این حلال، در برابر آن حرامِ زن، زندگی، آزادی. بفرمایید شاشیدن، یکی بر سر قبر، یکی داخل نایلون، بر سر. شما هم برای خودتان گشت ارشادی هستید. مو را از ماست می‌کشید بیرون، چه گیری هستید شما، کمونیست، هستید شما؟ چه چپ و راستی کرده‌اید شما، برای ما.

این گربه را می‌بینید؟ ایران ماست توی سرما، کنار خیابان، همه از آن می‌روند، او کجا برود؟ با آن که تمام دیوارها مجهز به موش شده‌اند، می‌گویند او تنها دلش می‌گیرد، یک موش هم نمی‌گیرد. مدام خاطره از شیرهای جهان می‌گوید که از نسل او، گربه سان بوده‌اند، دنیا و یک ایران بوده است، نه مثل حالا که یک شیر آبِ خشک هم نه، یک شیرآبه از او به یادگار، تنها یک ما هیچ، ما نگاه، برایش مانده است، چشم به راهِ فرودگاه که پروازِ نسیم نرود، آن گونِ کدکنی، جوان بماند، آن پرواز پاریس، اصلا نیاید، زخم‌های ما نمک، لیس نزند. آی جان شیرین چه سنگ تمامی گذاشته‌ای برای این فرهاد، هر چه می‌کَند، تمام نمی‌شود این جان، جان کندن، آغاز نمی‌شود آن پایان، دل کندن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۳ ، ۰۴:۲۵
i protester

گل یا پوچ؟ دستانش را چنان محکم گرفته بود که گمان می‌کردی توی هر دو دستش گل باشد، یک دست آزادی، یک دست عدالت. اما فریبی بیش نبود، هر دو پوچ بودند، مثل آن هر دوی آن هر سه، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.

وقتی راستش را گفتن این همه به ضرر شماست چرا ضد حقوق بشر رفتار می‌کنی؟ چه بشری مهم‌تر از خودت؟ چرا بیشتر توضیح نمی‌دهی؟ حتما در قضاوت دیگران تاثیر خواهد داشت، این همه بی‌تفاوتی و بی‌خیالی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ توی سر شما چیست، که قبلتان، قلبتان، گورتان را کنده است. آدمی نیاز دارد که فاجعه هم آرام آرام رخ بدهد. چه قدر شما بی‌احساس هستین؟

خیلی وقت هست که آب توی صورتم پاشیده نشده است، نه برای وضوی خداپسندانه، نه برای یک شادی شیطنت آمیز عزیز دردانه. بفرمایید آبِ خنک.

شما مرتکب قتل شده‌اید. خودتان، وقتتان را کشته‌اید. آن علامت‌های مثبت روی دستتان، پوئن منفی حساب می‌شود، کار دستتان می‌دهد. چه کسی باور می‌کند، شما نیاز به زنجیر نداشته باشید؟ به خودتان شک دارید؟ جامعه وقت ندارد، دنبال آدم‌هایی با اعتماد به نفس بالا و پر سر و صداست، تشنه‌ی جواب‌های قاطع هست، ولو مثل یک قاطر. گفتم که مشکل دارید، شک دارید، به خودتان شک دارید.

من دلم خیلی برای شما تنگ شده است‌. وقت ملاقات، حرف‌هایم را مثل دست و پایم، گم می‌کنم. هر چه زمان تندتر، من کندتر. اینگار از سر لجبازی دارند سرم را با یک چاقوی کند، می‌برند. وقت شما تمام، برگه‌ها بالا. آی منیم بالام دارند برگه‌های دفتر من را می‌کَنند. چه زمستانِ بی برگی.

حکم کی اجرا می‌شود؟ اجرا می‌شود. عجله کار شیطان هست. انشاءالله، جنس طناب، خوب، انتخاب می‌شود. نگران نباشید، کسی، اذیت نمی‌شود. زیاد، اذیت نمی‌شود.

دیر نکنید، زندگی همه‌اش دار نیست. فردا بچه‌ها مدرسه دارند. باید بخوابند. این همه بیداری، ضرر دارد. باید بنویسند، بخوانند.

بگو اشتباه نکنند. اگر آمدن دین برای نسل ما، قوز بالا قوز بود، با رفتنش آن قوزِ نخست درست نمی‌شود.

دارد برف می‌بارد. یک حکومتی شبیه کرونا، اجازه نمی‌دهد کسی بر مزار تو بیاید. اگر تو به آسمان رفته باشی، پس این مراسم خاکسپاری چه مفهومی دارد؟ یعنی تو ما را به خاک سپرده‌ای؟ به خاک وطنی که می‌گوید هنر نزد ایرانیان هست و بس. به شهر اولین‌ها. راست گفتی مشکل ما از آن قوز نخست هست، گنده قوزی که با لهجه‌ی ترکی تلفظ بشود.

ما مثل شاگرد اول‌های مدرسه‌‌ی تاریخ هستیم، مدام می‌خواهیم زمان به عقب برگردد، به امپراتوری ما. حالا که نمی‌شود، بفرمایید مهاجرت در تونل مکان. پرواز شما، هم اکنون از فرودگاه امام بلند ‌می‌شود. می‌گویند بختیار فرودگاه‌ها را بسته هست، آیت الله گفته است می‌آید. راستی چرا دهه‌ی فجر، یازده روز هست؟ چه قدر دروغ در روز روشن می‌گویند. با دست‌های مشت کرده، پیروزیِ پوچ و پوشالی را جشن می‌گیرند، چه عمامه‌ای، چه کلاهی تو خالی بر سر خویش گذاشته‌اند، نماد کلاهی که بر سر ملت گذاشته‌اند.

بچه‌ها لطفا قوز نکنید، درست بنشنید سر جایتان. لطفا به زبان مادری‌تان صحبت نکنید. هم این جمله را، هم تمام جملات از این به بعدتان را. آهان کجا بودیم؟ من به پشتیبانی این ملت، توی دهان این دولت، بختیار، بایدن می‌زنم. آهان شما عقب افتاده‌اید؟ هواپیمای آیت‌الله از پاریس خارج شد. با سر کار آمدن ترامپ، دوباره امریکا از معاهده‌ی پاریس خارج شد. پیروزی بچه پولدارِ نظر کرده‌ی خدا، بر گلوله. پیروزی گازهای گل‌خانه‌ای بر گل، به پشتیبانی یک مشت ملت خل و هول. چرا آب مجانی نباشد؟ چرا بنزین نسوزانیم؟ زنان بدون حجاب وارد ادارات دولتی نشوند. دولت مثل خدا تنها زن و مرد می‌شناسد، نان باینری‌ها در عصر دیجیتال، جایی ندارند. الله‌ اکبر می‌بینی چه قدر خدا و شیطان بزرگ به هم نزدیک شده‌اند، این همه نزدیکی از برای نزدیکی؟ چه قوز بالا قوزی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۳ ، ۰۴:۱۳
i protester