نه در بندِ قدرت، نه ثروت، نه شهرت، نه شهوت، بی هیچ نیازی، راز و نیازی، آزادِ آزاد اما آخر چه سود که این همه، در زندانهای تو در تو، بدون زبانِ بی پروا که تعریف کند، به دقت، مو به مو. بدون وقتِ هواخوری، زمین خوردن، تک خوری. بدون درنگی برای اندیشیدن و فهمیدن، وقفِ وقتِ تلف شده، شدن. نه در هوس شادی بی سبب که تنها خواستن رنجِ قلیلتر، رقیقتر، اما فزونی رنج ثقیل، رنجی که فهمیده نشود، فهمیده نشوی.