اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

مصداق روزه‌خواری کدام هست زمین‌خواری یا زمین خوردن؟ خیالتان راحت، دین اسلام اهل تساهل و تسامح هست، نه آن اولی روزه‌ی امام جمعه را باطل می‌کند و نه دومی روزه‌ی کارگر بدون جمعه را. اصلا زمینِ اولی به برکتِ گزاردن نماز نزد ولی عصر و ولی فقیه، استخری می‌شود که مدام خودش را برای دسته گل به آب دادنِ فرزند، آبیاری می‌کند، اما زمین دومی از خاطر معصیت و کمبود ثواب، مکانی می‌شود برای فرو رفتن و آب شدن یک فروند ولی، نزد فرزند. آن دومی که سواد احکام شرع ندارد امضایی هم ندارد تا آن را جعل کنند و زمین به نامش بزنند، چاره‌ای نیست باید انگشت بزند. اما به جرم دزدی از بیت‌المال، حاکم شرع، انگشتش را می‌زند. دزدی از کدام مال؟ بیت‌المال. مالِ بیت. آخر هر چه باشد او دست برده است در مالی که مال او نیست، مالِ کارفرمایش نیز نیست، مال کسی هست که بر جان، مال و ناموس او اختیار دارد، مالِ بیت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۹
i protester

در این دنیا، هر کس آلوده به چیزی هست و عده‌ای آلوده به رنج، چه تلخی بی‌نتیجه‌ای، چه نتیجه‌ی تلخی: دنیای رنج آلوده، آش نخورده و دهان سوخته.
برای قضاوت شدن تنها جواب آخر و نتیجه‌ی آخر بازی مهم هست، هیچ کس وقت ندارد فریم به فریمِ بازی زیبای شما را، با آن همه خطا بر روی شما، به تماشا بنشیند و یا خط به خط دنبال کند ابتکار، استعداد و سواد شما را برای رسیدن به جواب. نتیجه مهم هست نه مصدومیت شما، نه ناداوری، نه کیفیت بد زمین، نه کم‌کاری هم‌تیمی‌های شما، دردی از تنهایی پس از باخت، کم نمی‌کند. برای قومِ نتیجه‌گرا، مثل ناسزا می‌ماند اگر روزه‌ات را چند دقیقه مانده به اذان، با یک لیوان آب باطل کنی و یا شناسنامه‌ات را با دوری فراوان از سرنگونی، با یک اعتراض خشک و خالی وسطِ خیابان، مهر باطل بزنی. عجیب هست که این همه شهوتِ نتیجه، در جامعه‌ای رخ می‌دهد که هیچ رخدادی در آن پیش‌بینی‌پذیر و قابل مدل‌سازی نیست، تمام تلاش‌های شما برای رسیدن به یک باره در صفر، ضرب می‌شود. نتیجه مثل یک لیبل بر پیشانی شما چسبانده می‌شود و دیگر برای کسی مهم نخواهد بود که وضعیت کنونی شما ناشی از گشادی کان شما نبوده است. گمان می‌برند اگر شما باخته‌اید پس فکر کردن و منطق ما را نجات نمی‌دهد، یک ناجی، یک جان، یک جانی، یک هیجان، یک امامزاده‌ی با احساس، یک شاهزاده‌ی اهلِ لاس، باید بیاید و به جای همه‌ی ما فکر کند. 
این رنج تنهایی و فهمیده نشدن، مثل خشمی از رگ‌های درون کلمات فواره می‌زند، مثل فلسطینی‌ها، سیستان و بلوچستانی‌ها، مثل آن مادر توی دردمانگاه.
کودکِ بیمار در آغوش مادر هست، تو گویی آینده در آغوش مام وطن و یک نفر دارد به نام دین، با لباس دین، نه برای همدردی، برای دردسر بیشتر، برای سردرد بیشتر، از او فیلم می‌گیرد. آن که می‌گفت نگاه به نامحرم، حرام هست، حالا دارد با چشم‌های قرض گرفته از علمِ قراضه، برای دین، چشم‌چرانی می‌کند. اما این پایان داستان نیست، چنان ایمانِ مذکر فرادستی را عصیانِ مونث فرودستی خواهد بود که دیگر از دستِ زدن بالادستی کاری ساخته نیست باید دنبال یک جفت پای فرار باشد. 
قاضی و آدم‌هایی که قرار هست با چشم‌شان، با چشم‌چرانی، قضاوت کنند از آدم‌های منطقی سر خورده تنها همان فریم آخر، همان چهره‌ی عصبانی به یادگار می‌برند، با بانی آن باخت، کسی کاری ندارد، چه مدرک داشته باشی چه نداشته باشی. اگر اهل خوردن نیستی، به تو یک لیوان آب هم نمی‌دهند، ثواب و کباب را به نتیجه می‌دهند، باید تاب بیاوری خورده شدن را، کباب شدن را، آب شدن را، تلخ شدن را، تلخیِ نشدن را.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۸
i protester

نامِ کاسه‌ی توالتی واژگون شده، صندوق رای شده است، معلوم هست چه چیزی را بالا می‌آورد؟ اما دیکتاتورها همیشه نمی‌خواهند قرعه‌ی گُه بودن به نام شما بیفتد، گاه از شما می‌خواهند به گُه خوردن بیفتید.
هفتاد سال قبل، در شش اسفند سال کودتا، محل اختفای حسین فاطمی لو می‌رود و چند ماه بعد، در آبان ماه سال هزار و سیصد و سی و سه، تیرباران می‌شود. چگونه می‌شود در زمانه‌ای که عده‌ای به گه خوردن افتاده‌ بودند، او چاقو می‌خورد؟ این چه اشتیاقی هست که از میان تمام اقسام شق کردن، او با کله شقی، شق القمر می‌کند؟ این چه شقاقی هست میان اشتیاق به آزادی و میل به بندگی؟ این چه بارانی هست که برای فرزند کویر، بوی تیرباران می‌دهد؟
صدای غِژ غِژ سکوی اعدام می‌آید، دانه‌های تسبیح قاضی، بند پاره می‌کنند، چه پدر و مادرهایی که به پایش افتاده‌اند، او نگران افتادن دانه‌های تسبیح هست.
بُغضی که می‌تِرکد برای ایران، پشت میله‌های زندان، پشت مربع‌های تور دوازه‌ی فوتبال، بالای پله برقی فرودگاه، بالای چهار پایه‌ی اعدامِ چهار انسان. آب‌های دیده‌ای که از سر، می‌گذرند، سیستم زجرکشی که به درصد کُلُرشان گیر می‌دهد. گوشه‌گیری پناه برده به اون دنیا، به اون ور دنیا. تنی را گویند شامل آن همه سلول، هم‌وطنی را نمی‌گویند مشمول این همه سلول؟ آن همه تلاش برای آزادی که بدون رهایی، رها می‌شوند.توپ‌هایی که تیرک می‌خوردند، گل نمی‌شوند، دسته گل‌هایی که تیر می‌خوردند، پَر پَر می‌شوند. باخت‌هایی که از چشمِ بخت دیده می‌شود، بختیارهایی که از چشم خلق، پوشانده می‌شوند. بارانی که بوی تیرباران می‌دهد، ایرانی که بوی جماران می‌دهد. چشم‌هایی که توی حمامِ خون زاینده‌رود شسته می‌شوند، دست می‌شورند از جور دیگر نگریستن، از گریستن بر جورِ بی‌سهرابی، بی‌آبی، برتر حجابی. این هنر نر بودن هست که با شما مثل یک ماده رفتار می‌کند؟ راستی هرگز فکر کرده‌اید که تفاوت آخ و آخ جون، تنها در یک جان هست؟ آیا جان‌ها با همین یک جان، زیر شکنجه، جان به در می‌برند؟ یک نفر دارد با یک عدد آدامس باد کرده، پرواز می‌کند، آیا هرگز حساب کرده است که این بالن خصوصی، چه قدر برایش آب می‌خورد؟ پاکبانی را از روی پل نیایش، به جرم توهین به پرچم‌های دهه‌ی فجر، به پایین پرتاب کرده‌اند. دیدید کار آدم‌های بی کس و کار، چه قدر راحت تمام می‌شود؟ خدا هم کتابش را تجدید چاپ نمی‌کند تا نامی از ایشان ببرد، همین قدر بی‌حساب و کتاب، در دعوای جبر و اختیار، جانبِ آتش به اختیار را می‌گیرد، یک نفر طرفدار حکومتِ روحِ خدا، جان یک بی‌گناه را می‌گیرد. 
خستگی انگار با باسن نشسته باشد روی چشمان تو، دارد بسته می‌شود پرونده‌ی عمر امروزت. روی آتش غم، اشک می‌ریزند، گُر نمی‌گیرد؟
دانه‌های برفِ تازه به دورانِ بلوغ رسیده، تا به لبِ داغ زمین می‌رسند، از شدت شرم، آب می‌شوند، می‌روند توی زمین. می‌بینی با یک بوسه‌ی آبدار چگونه خود را دار می‌زنند؟ به اشتباه پشت سرشان می‌گویند چه ناکام، چه قدر تباه، از دار دنیا رفتند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۶
i protester