اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی
جمعه, ۳۰ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۵۴ ق.ظ

شام یلدا یا یلدای شام

شام یلدا را، شب را، آن چند ثانیه بیشتر، ترشح تاریکی را به تشریحِ بیدار بودنش، ارزش می‌نهند ور نه طول عمر سیاهی را، رو سیاهی را، به روزگار سیاه نشاندن، در هوای سیاهی، تکثیر خاموشی را، هم نام سلطان جنگل، هم پیمان علی‌حضرت، تاریخِ تاریک سوراخ موشی را، در آرزوی یلدای شام، از دست رفتنِ جان، جوان و جوانی را هر دیکتاتوری بلد هست.

نگاه کن ببین چگونه هنوز می‌توان توی دل کویر، گل کاشت. هنوز هم می‌توان نه وبال گردن وطن که وطن بر گردنت، روی سینه‌ات، خون و جون جوانان وطن، توی گلویت، توی سینه‌ات باشد. می‌بینی لحظه‌ی درخشانِ سر باز زدن را، نه گفتن را، نه تنها سر که تنت را نیز و چه فعلی هست این نترسیدن، نلرزیدن، توی سرمای بیابان، یک کاروانسرای رها شده درست وسط ایران. اینگار که یک کاروان از آدم‌های رنجور به آخر خط رسیده، در نهایت تاریکی، به نور، به صدا، به سر منزل مقصود، به صدا و سیمای بدون سانسور رسیده باشند. تو گویی تاریخ ایران ما از همین جغرافیا، از همین تیر آرش، از عبور سیاوش از آتش، از یک تنه، تمام قد ایستادن یک زن، یک سر، در برابر تمام توی سر زدن‌ها، از نو نوشته می‌شود. بگذار باد تمام نت‌های موسیقی را با خود ببرد، صدای شکسته شدن استبداد نرِ رهبر را تمام ایران شنیده‌اند. دیگر هر حرفی، حتی همان سه حرف نون، هم زیادی هست، یک حرف بس هست همان که افعال، منفی می‌کند. همان که کارش نفی و انکار هست. مثلا نگریستن به آن چه که باید باشد نه گریستن از آن چه که هست، نشستن وسط آتش نه دست شستن از شمع روشن‌‌.

آن تماشا که تمام می‌شود، تو می‌مانی و یک زندگی سگی از صبح خروس خوان تا بوق سگ در همین خاک و خل وطن، بی آن که رقصیدن تو با هر سازش یک لایک بخورد.

همان ما هیچ ما نگاه خاورمیانه‌ای که از تماشای جسد کودکی کنار خشکیِ آب دهان مدیترانه، خشکش زده است. اینگار که زندگی او را پس زده باشد و یا مرگ او را پس گرفته باشد. معلوم نیست آن که می‌گوید خاک سرد هست چرا باید به تو بگوید تو داغی نمی‌فهمی. هر چه رمز می‌زنی، درب زندان را کسی باز نمی‌کند، در عصر دیجیتالِ لال، راز سر به مهر شده‌ای. راستی شنیده‌اید آن که مثل آب روان هست، فروپاشد روانش؟ فروپاشی آب چگونه فعلی‌ست آن گاه که از پاشیدن آب برای شادی بی سبب بهره می‌جویند. حدیث آتش نشان بی دست و پا برای آتش فشان سر پا شنیده‌اید؟ تلخی چرایی عباس میرزا پس از عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای خوانده‌ای؟ کبودی روی تنت چه می‌کند؟ زندان تو، سال‌ها پیش من خندان را ز من گرفته است، تنهایی تو را چه قدر گاز گرفته‌ است؟ چنان دست بسته که زخمی را پایان باز فرمان داده باشند. آیا می‌شود به جای پله پله تا ملاقات خدا، تا ملاقات این رجیم درگاه خدای پنهان، پایین بیایی و از آن حلقه‌ی طناب دار، لانگ شاتِ شوت بودن من نگیری؟ داستان فرونشست زمین، این همه غم این سرزمین، در دل آدم فرو کرده‌ باشند، با کدام مبنا از رنج‌های ما لگاریتم گرفته‌اند که ریتم لذت از مسیر، سر داده‌اند؟ خشمی که تو را تنهایی، تَه یک بن‌بست گیر می‌آورد، گاه شاید حتی دانستن این که انسانی مشابه تو این رنج را تا آخر خط، تا هفت خط، تحمل کرده باشد، آرامت می‌کند، اما چه کس باور می‌کند چشم‌ها دروغ می‌گویند کسی نیست که نیست. اصلا در این تاریخ و جغرافیای تکراری خاورمیانه‌ی پر از کینه، تو بگو کی به کیه؟ یلدای شام را جشن گرفته‌اند اما از کجا معلوم، چهل شب بدتر، چهل سال بعدتر، عصای موسی در تونل زمان، بشارت اعلیحضرت بشار و گوساله‌پرستی ندهد؟ گیرم که فرمان حجاب اجباری‌شان با یک انگشت شصت تا دهه‌ی شصت به طول انجامد. راستی آن گاه که بفهمی از شب به شب رسیده‌ای، این جشن ِشب بدون یلدایت، عزا نمی‌شود؟ و تو به انتظار جرقه‌ای روشن در خیابان و بیابان نشسته‌ای، ای ترانه‌ی پایان شب سیه، تو چه قدر بی‌پایانی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۳۰
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی