سابقه دار
از آن خستگیها که درک، در کردنی نیست، وسط حال از حال میروی. از آن خوابها که شاید تو را به خواب ابدی ببرند، از آن شب زنده داریها که زنده زنده دارت میزنند و به آن آدم برفی صورتت، نمکِ اشک میزنند. راست میگویند خشک و تر با هم میسوزند، چشمی تر و چشمی خراب، سرخ، چپ، خسیس، کمونیست، خشک. ما شما را تمام وقت میخواهیم، مثل یک یارِ در اختیار، با همان لباس کار، مثل آن کار بدون لباس. هر وقت نخواستیم دورتان میاندازیم، مثل همین دستمال توالتِ فول تایم، چه خشک باشید چه تر.
شروع به کار نفرات جدید را تبریک میگویند، حال آن که به وقتِ رفتنِ نفرات قدیمی جوری رفتار میکنند که گویی در آن ده سال، ده دقیقه هم در شرکت، مشغول به کار نبودهاند. همین قدر خونگرم، همان قدر خونسرد. بماند که به وقتِ تسویه حساب، یک نفر از حراست در تمامی مکانها و زمانها شما را به راه راست هدایت میکند، مگر آن که بخواهید دست بشورید توی شرکت، مثل همان دست شستن از شرکت. آیا حاجتی پیش و بیش از قضای حاجت میماند؟ راستی که این همان داستان پینوکیوست، به درازا کشیده شده، دست از پا درازتر، یکی دماغ دراز، یکی گوش دراز. سخت نگیرید، عمرتان دراز باد. آهای آقا و خانم سابقهدار، با این همه خودکشی، با این همه سوء سابقه، انتظار دارید به شما کار بدهند؟ برای پایین آمدن از دار، رضایت کارفرمای قبل، ولی فقیه این قبر، ولی دم لازم هست.