ستارهدار
صدای چکهی آب میآید. تو گویی غرور یک نفر را شکسته باشند و او، آب شده باشد. قانون جاذبه همین جاها، به کار میآید.
دارند تلافی آفتاب نزدن را با زدن او به جا میآورند. نباید نماز گزاردنِ اول وقت ارباب، به دست همان چند قطره آبِ خراب، قضا بشود. او کارت میزند اما تو گویی گردنش را میزنند.
سینک ظرفشویی، چاه فاضلاب دستشویی، به هر طریقی باشد باید، توی زمین فرو برود. هیچ یک از استعدادهای او قرار نیست به دادش برسند و قرارش بشوند، باید از دست، از بین برود.
آری کار یدی که عار نیست، مهم آن اختیار هست که یار نیست. دارد بار را میکشد روی زمین، اما نه به سنگینی خودش که به دوش میکشد. تو گویی سرمهای از خاک گور به چشم میکشد، لب تشنهای دم چشمهای خشک، با چه بازدم سردی، با چه آب دهانی قورت داده در گلو، نقاشی میکشد. چه چوگانی در این نقش جهان، با چوب میزنند بر سرِ همچو گوی او. یک دستمالی ساده، یک تجاوز پیش پا افتاده، چه کسی قول داده است به خاطر یک دستمال خونی، قیصریه را به آتش میکشند؟
چه کسی گفته هست که او در هفت آسمان یک ستاره هم ندارد، آفتاب آمد دلیل آفتاب، مگر دانشجوی ستارهدار، از دار دنیا جز یک ستاره، چه چیز دارد؟
گویند دنیا سخت گیرد بر مردمان سختکوش، آری هر چه بیخاصیتتر، خاصتر، آسودهتر، اصلا سری که درد نمیکند، بیدستمالتر. دارد خون بالا میآورد بعد از آن همه پایین آمدن، اینگار کسی در تاریخ، توی گوشهایش قتل امیرکبیر و حمام خون فین کاشان، قتلهای زنجیرهای و حمام خون پروانه و فروهرِ متولد اصفهان را به نجوا نشسته باشد. تو گویی در این سرزمین هیچ ستارهای پیدا نمیکنید که به دار نیاویخته باشند. اینگار ناخواسته میخواهند تیرهای چراغ برق، چشم و چراغ شهرها باشند.
و پادشاه گمان میکرد باید حتما کاری کند، دست و پایی را بالا ببرد، زخمها را کاریتر بکند. نمیدانست تحت ستم او، رنج درست زیستن شاهکاری بود که آدمها را از پا در میآورد، از کار میانداخت. #بچه_های_خانه_اصفهان #بچههای_اکباتان #داریوش_فروهر #پروانه_اسکندری