اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی
دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۳۰ ب.ظ

کیکِ محبوبِ من

می‌بینی، اینگار سرنوشت تلخ تمام شادی‌های اندک این سرزمین، ناگهان فوت شدن و فووووت شدن شمع یک کیک محبوب هست. دیدی پیر شدن چه شجاعتِ رویین‌تنی به تنِ آدمی می‌دهد؟ دیگر برای تو مهم نخواهد بود اگر تو را بگیرند چرا که یک نفر داشته‌ای تو را در آغوش بگیرد. دیگر هیچ خبری بد و ناخواسته‌ای نخواهد بود اگر خبر داشته باشی یک نفر بد ‌می‌خواهد تو را. اصلا به نوشتن و قلم هم نیست اینگار تنها عمل، به از سر نوشتن هست. به کیفیتی که تمام کم بودن کمیت را شفا می‌دهد.

و چه تقابلی هست این تضادِ زیاد و اندک، اینگار بی‌نهایت، تابع ضربه‌ای باشد در لحظه‌ی صفرِ دوست داشتن، که زمان و ضربان ایستاده باشند به احترام آن، دیگر با مردن ثانیه‌ها به مرگ نزدیک نخواهی شد که مشتقِ آن تابع، مشتقِ مشتقش نیز ضربه باشد، اینگار مشقت‌های عالم و رنج زیستن، ارزشش را داشته است، اینگار سهمت را از تاریخ و جغرافیا گرفته باشی و بعد از این برای کسی مردن، هرگز نخواهی مرد.

دیدی پیرهن یوسف را نه خیس شهوت نه نم نم بارون چشم‌های کارگر شیفت شب، جسمی، جنسی، یک آبِ خنک، تر و برترش کرده است بدون ترس و استرسِ آبِ خنک زندان.

دیدی می‌توان پس از سال‌ها، تنهایی، زندگی کردن، تنهایی نمرد، توی همین خاکِ درد آلوده، خاکت کنند و تنها، نمرد. اما چه رنجی دارد آخرِ تمام این شدن‌ها، ماتم یک نشدن، یک تمام شدن باشد برای دوش یک آدم تنها‌تر، اگر چه چند دقیقه قبل‌تر، همدوش او، تو یک بازنده، بازمانده بدون نسبت فامیلی، هم‌خونه‌ای بدون نسبت خانوادگی.

دیدی بعد از آن همه کم آوردنِ وقت و بی‌وقت، آرزو می‌کنی شبانه‌روز را روز نباشد برای ریاکاری و کم‌کاری، شب نباشد برای استراحت و خیالِ راحتِ پوچ و پوک‌. می‌گویی کاش شبانه روز را ساعتی چهل و هشت باشد، نیمی بودن با تو، نیمی بودن با یاد تو.

دیدی چه قدر قشنگ درباره‌ی نام یک هتل پرسید آزادی شده؟ منظور آن که تنها نامش آزادی شده است. دیدی می‌شود بدون آزادی قفست برده به باغی، باغچه‌ای و دلت شاد کنند. دیدی با برق یک نور دیده هم می‌توان لامپ‌ها را روشن کرد، با دست خالی هم انقلابی در یک تکه از خاورمیانه، سیاره‌ای بدون ستاره به پا کرد.

دیدی محبوبِ نام فیلم، هم می‌تواند صفت باشد هم مضاف‌الیه. دیدی تا خواستند کنار هم بخوابند، یک نفرشان کنار کشید و برای همیشه خوابید؟ دیدی پیرمردها هم می‌توانند با نامردی، ناکام از دنیا بروند، کیک تولد، حلوای مزارشان شود.

دیدی بعد از آن همه جان کندن، می‌توان جان داد، آخر یک جان شنیدن، تو را جاندار کرده باشد. دیدی همیشه که باید توی زمین، تنها فرو بروی.

دیدی در عصر باب شدن لیسیدن دست ارباب، خوش‌رقصی و هم‌خوابگی با شهوت قدرت، در فصل فصل‌الخطاب و ایست دادن، آمده‌اند و می‌گویند تن ندادن به این ابتذال، یک تنه ایستادن، بسان درخت عریان پاییزی، ابتذال رقص هست. باید صدای خرد شدن شما با هر ورق دفتر زندگی‌تان، با روانتان بازی کند ور نه هر قصد و آهنگ دیگری کار نگارتان را به بیمارستان روانپزشکی می‌رساند. آهای کارگردان زن و مرد، آهای #دختر_علوم_تحقیقات، ممنوع ‌الخروج، ممنوع الورودتان می‌کنیم. حواسشان نیست از فرار مغزها جلوگیری می‌کنند.

در فیلم "کیک محبوبِ من"، فرامرز به اندازه‌ی کل تاریخ سینمای بعد انقلاب، مشروب ‌می‌خورد. تو گویی برای سلامتی تمام سالخوردگانِ تمام شده‌ی این سال‌ها. چه قدر خوب‌تر تمام می‌شد اگر در انتها نیز، برای سلامتی روح او، باقی مانده‌ی بطری مشروب بر سرش خالی می‌شد، شاید دوباره زنده می‌شد، مثل آن آخرین شب عمرش، نه مثل یکی بود یکی نبودهای عمر هر روزه‌ی دنیا، دو روزه‌ی دنیا.

بنویسید در تاریخ، آن گاه که همه از سر بریده می‌ترسیدند ما از دل بریدن، و آن گاه که همه از جان دادن، ما از تن دادن. ما دست و پا بسته‌ترین مردمان جغرافیای عالم بودیم که می‌رقصیدیم. ما داغدار بودیم، از هیچ داغی نمی‌ترسیدیم، تب‌دار بودیم، به سانِ تبریز مشروطه.

#کیک_محبوب_من #آهو_دریایی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۸/۱۴
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی