همسُفره
دارد باران میبارد، یک نفر را دارند دار میزنند، یک نفر را تیرباران میکنند. یک نفر آب میآورد، یک نفر تاب. یک نفر طناب میکشد، یک نفر عذاب. یک نفر زندگیاش خراب میشود، یک نفر آب. حالا دیگر معلوم نیست کدام بیشتر میبارند، آسمون و ماه یا چشمونِ چشم به راه؟
باید کارتن خواب بوده باشی تا بفهمی آب و باران چگونه خانهات را مثل شهردار، مثل یک طناب دار، میبرند وقتی همه را خوابِ خوب برده باشد. دیگر کدام ترس باید شلوارت را خیس کرده باشد که تمام تنت خیس آب شده است. اینگار که بخواهند تو را مثل یک نیِ خون دل خورده از نجاست خون پاک کنند. تو گویی تمام ناودانهای نادان علیه تو متحد شدهاند.
میبینی داستان ما را؟ یکی را به خواب ابدی میبرند یکی را تا ابد نمیگذارند بخوابد. راستی این دو چگونه زیر باران به هم میرسند؟ این اشکهای آسمان چگونه آن دو را بر سر یک سفره، زیر زمین، نمکگیر میکند؟